
من در ویرگول
من در ویرگولم، سال ها پیش بودم وقتی خیلی از ویرگولی ها نبودند. مثل خواهرم همیشه به نوشتن و خواندن علاقه داشتم اما زندگی نوجوانی و آغاز جوانی هیچ وقت نوشتن را اولویت قرار نداد.
در حال حاضر که این نوشته رو تکمیل می کنم، بیست سال و اندی سِن دارم و با سرعت نور به این نوشته فکر می کنم و ده انگشتی روی کیبورد لپتاپ افتادم و تایپ می کنم. این به این دلیل نیست که صرفا به نوشتن علاقه دارم بلکه به این دلیله که از هشت نه سالگی حداقل روزی هفت هشت ساعت روبروی مانیتور و موس و کیبورد میشینم و ازشون کار میکشم.
کامپیوتر، همراه همیشگی من
اولین تجربه من از کامپیوتر بازی کردن بود تا به مرحله ای رسیدم که مغزم پر از ایده نرم افزاری بود. از بردار بزرگ ترم (دامادمون) کمک گرفتم تا راهنماییم کنه چطور می تونم توی پاورپوینت دکمه ایجاد کنم، اخه من تو سن دوازده سیزده سالگی کاملا به پاورپوینت مسلط بودم و تقریبا از همون اوایل نشستن پای کامپیوتر (هشت نه سالگی) پاورپوینت و کل موارد آفیس رو استارت زدم، دلیلش هم اینه که سیستمم خراب بود و نمی تونستم روش بازی دلخواهمو (GTA San Andreas) یا بقول خودمون GTA 5 رو نصب کنم و باید خودمو یجوری با این سیستم سرگرم می کردم. برادرم هم به من MMB یا نرم افزار Multi Media Builder رو معرفی کردم و من شروع کردم به ساخت انواع نرم افزارهای کامپیوتری و اینگونه شد که وارد دنیای برنامه نویسی و نرم افزار شدم.
قبلا شنیده بودم وسواس نظمی یک نوع مریضی، اختلال یا هرچیز دیگه ای هست که اسم خاصی هم داره متاسفانه «اطلاعی ندارم» اما می دونم که این توی وجود من نهفته شده. چون بعد از ورود به حوزه نرم افزار انقدری که درگیر کنارهم چیدن دکمه ها و رنگ بندی و تمیزی بود که اصلا روی کد زدن تمرکز نمی کردم، شاید به همین دلیله که هنوزم توی سن بیست سالگی توی کدنویسی جونیور به حساب میام عملا چیز مهمی بلد نیستم. اما خب توی رنج فکری من هم تخصصی بود که می تونستم روش تمرکز کنم، من دیزاینر رابط کاربری شدم و همچنین به دلیل همون وسواس نظمی محتوا نویس.
آغاز نوجوانی
توی سن پانزده سالگی جایی بهم کار نمیدادن، واقعیت حوصله فریلنس هم نداشتم اما همچنان روی ایده های خودم کار می کردم. از اونجایی که تنها بودم و کمی درونگرا همه نقش های یک استارتاپ رو خودم بر عهده می گرفتم از جمله طراحی گرافیک، مدیریت شبکه های اجتماعی، طراحی وبسایت و غیره. به همین دلیلم هست که توی بیست سالگی تجربه کافی از راه اندازی استارتاپ دارم و تقریبا بیست الی سی تا پیج مختلف تو اینستاگرام و شبکه های اجتماعی متفاوت دارم که همشون از کار افتادن و یک استارتاپ شکست خورده به حساب میان.
بعد از اون با توجه به علاقه ای که به حوزه گیم داشتم وارد این حوزه شدم و برای یکی از رسانه های کوچیک اما قوی محتوانویسی می کردم، طراحی گرافیک می کردم و شبکات اجتماعیشون رو مدیریت می کردم اونم کاملا رایگان و داوطلبانه. توی این حوزه با آدمای زیادی آشنا شدم و تونستم بعد از مدت ها توی هیجده سالگی یه استارتاپ خوب با یه تیم قوی راه بندازم که هنوزم داریم روش کار می کنیم.
بلاتکلیفی فعلی
من اصالتا شیرازی ام و تقریبا یک ماهی هست مستقل از خانواده با یکی از دوستام به تهران مهاجرت کردم به دنبال موقعیت شغلی بهتر. درسته که استارتاپم رو دارم اما خب تهش باید یه عنوان شغلی داشته باشم دیگه!
نقطه قوت من طراحی گرافیگه، طراحی رابط کاربریه و محتوا نویسی اما در کنارش می دونم که گره قوی در برنامه نویسی دارم و زندگیم به برنامه نویسی بسته شده و نه طراحی گرافیک. از طرفی با اینکه رشته دانشگاهیم کامپیوتره اما به شدت به معماری علاقه دارم و اگه فرصتش برام پیش بیاد همه چیز رو ریست فکتوری می کنم و به معماری می پردازم. از طرف دیگه عاشق تولید محتوام و دوست دارم ویدئو و پادکست درست کنم و حتی کتاب بنویسم.
شاید با خودتون بگید خب این همه کارو که نمیشه کرد اما میشه چندتاش رو با هم انجام داد اما چیزی که من رو اذیت می کنه اینه که دوست دارم همه این هارو انجام بدم اما دوست ندارم رو چندتا کار همزمان تمرکز کنم و حتی وقتش رو هم ندارم.
خیلی عجیبه نه؟ من هنوزم بلاتکلیفم و نمی دونم می خوام دقیقا چیکار کنم و هر روز به یک کار دیگه مشغولم. دوست ندارم مثل این هفت هشت سالی که می تونستم روی یک زبان برنامه نویسی بصورت حرفه ای کار کنم و بجاش همه زبان هارو ابتدایی یاد گرفتم دوباره چندین سال دیگه رو صرف یادگیری همه چی بصورت ابتدایی کنم.
راهکار شما چیه؟ توی این موقعیت بودید؟ پیشنهادتون چیه؟