سلام عرض کنم به شما دوست عزیز و ارجمند که درحال مطالعه ی این پست هستید.
در این چالش ، هدف، قصد و نیتمان همچون روزه گرفتن هست. یعنی هم برای ما سود دارد و هم برای دیگران.
ما با انجام دادن این چالش، به اهمیت سلامت جسمانی خود پی می بریم و برای زمانی که مشکلات فرا خواهند رسید، به تفکر و اندیشه می پردازیم.
ما می خواهیم به افرادی که مشکل "بی اختیاری ادرار" را دارند، بگوییم که شما تنها نیستید، ما شما را درک می کنیم و کنار شما هستیم و می خواهیم چاره ای برای مشکلتان بیاندیشیم که با امید خدا حل خواهد شد.
و تشکر می کنیم از برگزار کنندگان محترم این چالش که باعث خواهند شد، به افرادی که این مشکل را دارند، دیگر مشکلاتی همچون افسردگی و روحیه و انگیزه ی کم را انشاا... تجربه نکنند.


انسان در زندگی، از لحظه ی دیده به جهان گشودن یا به سوی خدا باز گشتن، مشکلات زیادی را تجربه می کند...
یکی از همین مشکلات، که از نوع جسمانی و فیزیکی هست، مشکل "بی اختیاری ادرار" هست.
تو هم با من بیاندیش...
فکر کن که...
در اداره، کنار همکارانت، یا در خانه ی زیبایت، کنار فرزندانت، یا حتی در سفر در کنار دوستانت هستی...
ناگهان احساس دفع ادرار به تو دست می دهد... اما تو قادر به کنترل آن نیستی...
اگر فردی که تو را درک می کند، در کنار تو حضور داشته باشد، به تو کمک می کند، تو را مسخره نمی کند، با تو درد و دل می کند، تو را تحقیر نمی کند و در کل برای سلامتی و بهبود تو تلاش می کند...
اما... امایی بسیار مهم وجود دارد... اگر آن فرد یا افرادی که در نزد تو حضور دارد، فردی نامهربان باشد...! با تو دشمنی داشته باشد! یا از تو کینه ای به دل داشته باشد... یا هیچ کدام از اینها نباشد، فردی باشد که شوخی را از حد می گذراند...
آن وقت چه لطمه ای به احساسات و روحیه ی ما وارد می شود؟ چه کسی جوابگوست؟ چه کسی مارا آرام می کند؟ چه کسی ما را از غم و اندوه و حتی از افسردگی نجات می دهد؟ یا حتی اگر فردی باشد... چگونه می تواند ما را نجات دهد؟؟؟
اینها و آنها، سوالات زیادی هستند که برای ما بوجود می آیند و مارا از منطق و واقعیت دور می کنند...
بسیار سخت است... دنیایی تاریک و به زبان دنیا (زبان بین المللی)، دنیایی دارک ( A Dark World...! )
اگر خود را به جای او بگذاری، واقعا سخت و غیر قابل تحمل است، انگار دارند به قلبت تیر می زنند و تو نمی توانی کاری کنی، اما اگر بخواهی، می توانی...

بر سر سنگ مزار مادرم نشسته ام. گریه می کنم. اشک می ریزم.
-مادر، بیا و ببین پسرت چه میکشد که مپرس!
-بیا و ببین چه احساسی دارد که مپرس!
-برگرد و نوازشم کن، که احساسی به من دست خواهد داد که مپرس!
...
دیروز، در مهمانی دوستم حضور یافته بودم. شما که نمی دانید، وقتی که در سن کهنسالی و پیری به مهمانی ای دعوت می شوی، چگونه ذوق می کنی و احساس شور و شوق به تو دست می دهد!
میفهمی که فراموشت نکردند، می دانی که فراموش نشدی...
وقتی که دوستانی داشته باشی، کمی جای همسر مرحوم مهربانت را پر می کند، کمی جای مادر عزیزت را پر می کند.
دیگر همیشه تنها نیستی و احساس تنهایی به تو دست نمی دهد...
اما، اگر آن دوستانی که به آنها وابسته ای، تو را تحقیر و تمسخر کنند چه؟ دردی از این بیشتر احساس نکرده ام...
دیروز در مهمانی تولد دوستم «جمشید» بودم. جمع شده بودیم توی کلبه ی قدیمیِ کنار جنگل.

گوشه ای ایستاده بودم و با یکی دیگر از دوستانم، به نام «هاشم» حرف میزدم.
پسرِ جمشید، «نادر»، اومد و به ما گفت که وقت شام هست، ماهم رفتیم سالن کلبه و در یکی از صندلی ها نشستیم.
احساس تشنگی می کردم. ناگهان، پارچ های آبمیوه ی آلبالو را آوردند. فکر کنم که طبیعی بودند. سرد و تازه...! انگار داد می زدند: زود باش، مرا بنوش اکبر!!!!

به سمت یکی از پارچ ها رفتم، برداشتم و تا سر لیوان آب آلبالو ریختم. نوشیدم و از احساسی که مثل رفتن از جهنم به بهشت بود، کیف کردم. داشتم سومین لیوانو سر میکشیدم که یهو هاشم گفت: اکبر بسه دیگه، مگه تو مرضِتو یادت رفته؟
من هم یهو یادم اومد و لیوانو گذاشتم رو میز و رفتم سرِ جام نشستم...
داشتیم شام میخوردیم که یهو احساس کردم دستشویی دارم. خواستم بلند شم و برم که وسط راه، درست وسط سالن، کنترلمو از دست دادم...
همه از دستم عصبانی شدن به جز هاشم.
داد میزدن: خب خودتو کنترل کن دیگه خرس گنده
یکی می خندید، یکی داد میزد، یکی بالا میاورد، اصلا یه وضعی بود...
دیدم کسی رو ندارم، رفتم سر مزار مامانم، همیشه «حلیمه آنا» صداش می کردم...
درد و دل فقط با مادر...


باید آرامش خود را حفظ کرد.
نباید اجازه داد سخنان منفی دیگران در دل تو بنشینند.
نباید به دل گرفت.
باید قوی بود.
خدا را به یاد بیاورید.
با خود بگویید اشکال ندارد، خب مشکل است دیگر، من که تنها نیستم.
باید به سرویس بهداشتی مراجعه کرد(و قبل از هر کثیفی ای) و خود را طهارت داد.
از استرس و اضطراب، به هر نحوی دوری کنید.
خدا را فراموش نکنید.


به دکتر قابل اعتماد مراجعه کنید.
دوستانی خوب برای خود پیدا کنید.
از کسانی که این مشکل را دارند کمک بگیرید.
بدانید که خدا حتما شما را دوست دارد.
سخنرانی های انگیزشی گوش دهید.
آهنگ های آرامبخش گوش دهید.
وقتتان را صرف یادگیری کنید.
بدانید که این فقط یک مشکل است، نه یک مانع و قابل حل است.
کتاب بخوانید.
از طبیعت لذت ببرید.
مهارت هایی برای حل مشکلتان یاد بگیرید.

به خود آگاهی دست یابید.
مدیتیشن و یوگا را امتحان کنید.
از افراد سمی دوری کنید.
حالا دیگر اگر خود را به جای آن فرد قرار دهیم، می بینیم که اصلا مشکلی غیر قابل حل و مانعی قوی نیست و حتی با داشتن آن مشکل، می توانیم شاد و موفق باشیم.
یادتان باشد که مشکلات همیشه هستند. منفی باف ها هم همینطور... نباید نا امید و منفی شوید، انرژی مثبت در انتظار شما و شما در انتظار انرژی مثبت. به خواسته هایتان برسید. تلاش کنید. عمر خود را فقط بخاطر یک مشکل کوچک هدر ندهید. لذت ببرید و یاد بگیرید و استفاده کنید.
این مشکل در برابر خدا حتی اندازه ی یک تکه چوب کوچک هم نیست. خدا آنقدر بزرگ و عظیم است که حتی به عقل نمی رسد. و حالا اگر با خدا باشی، با او دوست باشی و همراه و متوکل او باشی، دیگر مشکلی باقی می ماند؟؟؟
از گذشته بگذر که آینده در انتظار توست...، دوست من!

هرچه مانع بزرگتر باشد، غلبه بر آن افتخار بیشتری خواهد داشت.
” مولیر”
...
در موقع مواجهه با سختی های زندگی دو راه بیشتر نداری:
۱. عقب نشینی کنی و برگشت به موقعیت قبلی که نتیجه اش راحتی موقت و درد پنهان بلند مدته.
۲. رشد کنی و از سختی درس عبرت بگیری. نتیجه اش هم میشه سختی کوتاه مدت اما خوشبختی بلند مدت.
قرآن کریم می فرماید:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کبَدٍ
همانا انسان را در سختی ها آفریدیم
اما در جایی دیگر می فرماید:
لو تعلمون ما ذُخِر لکم، ما حَزَنتم عَلی ما زُوِی عنکم
اگر می دانستید که بابت (تحمل) سختی هایتان چه پاداش بزرگی برای شما ذخیره شده است، هرگز محزون نمی شدید.





در آخر، باز هم متشکریم از ویرگول و ایزی لایف که این فرصت را دستان ما قرار دادند تا به هم وطنان که این مشکل را دارند، کمک کنیم...
تا درودی دیگر بدرود
Sorat Gir _ 1402/4/13
#یک_روز_جای_من
#ایزی_لایف