هنر است که این دنیا را قابل تحمل میکند،
و اما موسیقی! آخ آخ موسیقی، این زبان بیواژه، پلی است از زمین به آسمان.
گویی روح به پرواز درمیآید، از قید تن رها میشود و اوج میگیرد و به عزت آدمی ارج میبخشد، آنجا که موسیقی جان میگیرد عقل و کلام رنگ میبازند.
آنگاه که آرامش پیانو گوشنواز میشود،
آنگاه که آرشه ویولن بر سیمها کشیده میشود انگار سنبادهای بر روح و روان کشیده میشود و آن را صیقل میدهد جلا میبخشد،
آنگاه که کلهر با کمانچه یکی میشود گویی کمانچه است که او را مینوازد، نوازندهای که غرق احساس میشود با روحش یکی میشود، آنهنگام فارغ از زبان و جغرافیا یا حتی دانش هنری، هنرش به جان مینشیند.
آنجا که دل سخن میگوید، عقل خاموش و متحیر میماند، و چه رویایی است اگر میشد این خاموشی را ابدی کرد.
آخه که چه میشد این عقل رو خاموش میکردم و تا ابد صدای دل را به تماشا مینشستم، هنرمندانه/عاشقانه/ادیب زیست میکردم!
چه میشد اگر میتوانستم غوغای عقل را برای همیشه خاموش کنیم و تنها به نجوای دل گوش بسپارم! آنگاه که رهایش میکنی، قامت انسان برمیخیزد، بلند میشوی.
هنر، ما را به جایی میبرد که کلمات ناتوانند و تنها احساس حکمفرماست.در دنیای موسیقی، نه منطق حکومت میکند و نه حسابگری؛ اینجا سرزمین احساس است.
عقل، زندانبانی است که دل را در حصار " مبادا ها، چه کنمها؟ ..." اسیر میکند. اما در خلسهی موسیقی، این زندانبان خاموش میشود و دل به آزادی میرسد. هنر اینجاست که به کار میآید، تلنگری میزند و از بند سطحیات میرهاند، معجزهای که در میان تمامی هیاهوهای جهان، نجواگر آرامش و زندگی است
و چه زیباست این رهایی! چه زیباست آنگاه که عقل، این زندانبان خسته، برای لحظهای هم که شده، دست از سر دل برمیدارد و اجازه میدهد تا عشق، بیقید و شرط، جاری شود. عشق، همان موسیقی بیکلامی است که در سکوت قلبها طنین میاندازد. عشق، همان حقیقتی است که موسیقی آن را فریاد میزند، بیآنکه کلمهای بر زبان آورد. و چه زیباست این همنوایی!
#رز