.باشد که رستگار شویم.عاشق نوشتن و تولید محتوا….ایمیل من reinyazdi@gmail.com
کرونا یا آبله قد قد قدا
چند روز پیش اواخر شب بود که خستگی می خواست پرده ی چشمانم را پایین بکشد که غریبه ای با کفش های آهنی وارد سرم شد و دقیقا در نقطه ی پیشانی شروع به قدم رو کرد و چون تیک تاک ساعت بی وقفه پاهایش را بر نورون های بی اعصابم می کوبید،با ورود او کم کم ترموستات مغزم زنگ داغی زد و تبی فروزان چون شعله های آتش تابان ،دمای بدنم را بالا برد .
از ترس کرونا و چنگال بی رحم او ،استرس چون رفیقی قدیمی و با اندامی تیغ تیغی و ردایی یخمکی وارد دریچه قلبم شد و چون دیوانه ها خود را به در و دیوار قلب می کوبید .
از ترس اینکه مامان کرونا نگیرد به سمت اتاق خیز برداشتم و درهارا قفلیدم و قرنطینه شدم ،تا اینکه تجویز همه چیز دانان خانواده بر این شد که چون به جز تب و سردرد نشانه ای با آن کرونای بی همه چیز نداشتم -احتمال می رفته که تیر آبله مرغان مرا نشانه رفته و لانه ی بعدی را از برای فرزندان منحوسش یافته بود.

لحظه ای لحظه ی دیگر را پشت سر می گذاشت و درجه ای بالا ،درجه ی پایین ترش را به عقب هل می داد و من داغتر می گشتم.
تا اینکه روز بعد از خواب بیدار شدم ونقطه ای از گلویم درد می کرد همچون زمانی که ویروس های گلوتراش تجمع می کردند،زبانم چون جاسوسی نابینا خیز برداشت تا لمس کند آن نقطه ی ناپیدا را،فهمیدم که دانه ای غلیده در گرماگرم گلویم تا ویروس های آبله با من هم غذا شون چون چسبکان انگل نما .
کم کم شب شد و خواستم بخوابم تا که سر بر بالشت گذاشتم جیغ تیزی بلند شد از یکی از آن نقطه های ویروس ها ،به گمانم ترکیده بود به لطف فشار و وزن سنگین اعضا،ناله کردند ویروس ها و مرا نیشگون گرفتند تا دیگر له نکنم آن چسبکان را و بدین گونه شد که دیگر نتوانستم بخوابم بر تخت پشت
تا اینکه روز بعد پیدا شد رد پای دانه ها بر صورت نازک نما
آنچنان صورت مرا کاویده بودند که شده بودم یک انسان خال خالی با رنگی قرمز صورتی
به لطف سرمای کاسنی و ختمی و جوجه خروس سرد کردار ،دانه ها رفته رفته دارند کوچ می کنند از بدن ما

بدلیل اینکه اسلام دست و پای ما را بسته قادر به انتشار تصاویر آن دانه های ملعون نیستیم.

تامام
مطلبی دیگر از این نویسنده
لحظه ای در خط مقدم جنگ با کرونا
مطلبی دیگر در همین موضوع
گرگ و میش
بر اساس علایق شما
شاید روز نوشت😂