ویرگول
ورودثبت نام
حسن ریاضی
حسن ریاضیستاره ای در انزوای رصد خانه ... که فقط به این هوس می سوزد که این گوشه انزوا نیز دنیایی است، سخنی است حرفی است که تازه تر از تازه ، فقط نگاه کن...(فلسفه.دین.داستان.)
حسن ریاضی
حسن ریاضی
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

ماهی قرمز تنها

ماهی  قرمز شب عید
ماهی قرمز شب عید

از زمانی که یادم هست که خودم را پیدا کردم و فهمیدم چی به چیه و کی به کیه هیچ وقت ماهی قرمز برای سفره عید نخریدم
آخر چه معنی دارد برای شگون زندگی آدم ها این نگون بخت ها را بگیریم و بکنیم شان در شیشه ای به ندازه یک کف دست ، اصلا از کی و چه کسی این رسم غلط با جا مانده که مخلوقات معصوم خدا را زندانی خرافات آدمها بکنند ، بگذریم و برگردیم سر موضوعیا  که خود من و ماهی قرمز باشد ، بله من اصلا چندسالی بود ماهی نمی خریدم و حتی وقتی اهالی خانه پدری هم ماهی می خریدند شروع به نطق و وعظ درباره اینکه چرا می خرید و زندانیشان می کنید و این دست حرف ها می کردم اما کو گوش شنوا ، امسال هم که چند ماهی می شود گفت که توانسته ام گلیمم را از آب بکشم بیرون و عروسی کرده ام عیال به حکمی حکومتی موظف مان کردند که الا و بلا که باید ماهی بگیری و هرچقدر موعظه و پند و اندرز در آستین داشتیم رو کردیم که اصلا افاقه نکرد و عیال فرمودن چون سال اول زندگی مشترکمان است شگون ندارد که سفره بدون ماهی باشد ، من هم که تا یک روز به عید مقاومت می کردم و سماجت بخرج می دادم نشد که نشد و آخرین روز سال رفتیم مغازه به مغازه دنبال تنگ و ماهی ، سرتان درد نیاورم ،خلاصه گرفتیم و آوردیم ، دو تا ماهی کوچولو که به حدی کوچولو بودند که در تنگ ، که متوسط حال بود ،انگار در یک دریاچه بودند ، خودم عمدا ماهی ها را کوچیک گرفتم و تنگ را بزرگ تر ، فکر می کردم شاید اینطوری کمتر غصه تنگی جا و مکان را داشته باشند
ماهی و تنگ را دادیم دست عیال و خودشان آماده اش کردند و گذاشتند سر سفره هفت سین تا همین اوخر من اصلا از ماهی ها خبر نداشتم و فقط یادم می آید اواسط تعطیلات به عیال گفتم که ماهی ها بر قرارند یانه و او هم سری به تایید تکان داد ، و ایام گذشت تا دیروز که ۲۴ ام بود و هفت سین را جمع کرده بودیم یکیشان ریق رحمت را انگار سر کشیده بود ، و مانده بود آن یکی دیگر ، حتی جنازه مرحومش را هم ندیدم عیال کجا انداخته ، شب شب قدر بود امشب سومین شب بود همان شب ۲۳ داشتیم یکی یکی گناهانمان را چرتکه می انداختیم که یاد جنایت خودم در حق ماهی های عید افتادم ،
و استغفار کردم از کاری که کرده بودم ، زل زده بودم به ماهی قرمز کوچولوی تنها ، و در اندرونی ذهن به این فکر بودم که آیا این ماهی نبود رفیقش را می فهمد ، یا اصلا شعور فهم چنین چیزی را دارد یا نه ، یکهو ترسیدم ماهی به زبان بیاید و از حال و روز خودش بگوید ، واقعا هم ترس داشت چون فکر کردم که چون امشب شب قدر هست معجزه ای بشود و خدا برای هدایت من این کام بسته را به نطق بیاورد ، اما نه ماهی همین طوری مرتب می رفت این ور تنگ و آن ور تنگ ، ولی واقعا این ماهی فهم اش را داشت که به رنج زندانش پی ببرد ، حتی اگر داشته باشد هم باز برای ما انسان ها فرقی نمی کرد ، باز می کردیم اش توی شیشه به خاطر مشتی خرافات...



ماهی
۳
۰
حسن ریاضی
حسن ریاضی
ستاره ای در انزوای رصد خانه ... که فقط به این هوس می سوزد که این گوشه انزوا نیز دنیایی است، سخنی است حرفی است که تازه تر از تازه ، فقط نگاه کن...(فلسفه.دین.داستان.)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید