از زمانی که یادم هست که خودم را پیدا کردم و فهمیدم چی به چیه و کی به کیه هیچ وقت ماهی قرمز برای سفره عید نخریدم
آخر چه معنی دارد برای شگون زندگی آدم ها این نگون بخت ها را بگیریم و بکنیم شان در شیشه ای به ندازه یک کف دست ، اصلا از کی و چه کسی این رسم غلط با جا مانده که مخلوقات معصوم خدا را زندانی خرافات آدمها بکنند ، بگذریم و برگردیم سر موضوعیا که خود من و ماهی قرمز باشد ، بله من اصلا چندسالی بود ماهی نمی خریدم و حتی وقتی اهالی خانه پدری هم ماهی می خریدند شروع به نطق و وعظ درباره اینکه چرا می خرید و زندانیشان می کنید و این دست حرف ها می کردم اما کو گوش شنوا ، امسال هم که چند ماهی می شود گفت که توانسته ام گلیمم را از آب بکشم بیرون و عروسی کرده ام عیال به حکمی حکومتی موظف مان کردند که الا و بلا که باید ماهی بگیری و هرچقدر موعظه و پند و اندرز در آستین داشتیم رو کردیم که اصلا افاقه نکرد و عیال فرمودن چون سال اول زندگی مشترکمان است شگون ندارد که سفره بدون ماهی باشد ، من هم که تا یک روز به عید مقاومت می کردم و سماجت بخرج می دادم نشد که نشد و آخرین روز سال رفتیم مغازه به مغازه دنبال تنگ و ماهی ، سرتان درد نیاورم ،خلاصه گرفتیم و آوردیم ، دو تا ماهی کوچولو که به حدی کوچولو بودند که در تنگ ، که متوسط حال بود ،انگار در یک دریاچه بودند ، خودم عمدا ماهی ها را کوچیک گرفتم و تنگ را بزرگ تر ، فکر می کردم شاید اینطوری کمتر غصه تنگی جا و مکان را داشته باشند
ماهی و تنگ را دادیم دست عیال و خودشان آماده اش کردند و گذاشتند سر سفره هفت سین تا همین اوخر من اصلا از ماهی ها خبر نداشتم و فقط یادم می آید اواسط تعطیلات به عیال گفتم که ماهی ها بر قرارند یانه و او هم سری به تایید تکان داد ، و ایام گذشت تا دیروز که ۲۴ ام بود و هفت سین را جمع کرده بودیم یکیشان ریق رحمت را انگار سر کشیده بود ، و مانده بود آن یکی دیگر ، حتی جنازه مرحومش را هم ندیدم عیال کجا انداخته ، شب شب قدر بود امشب سومین شب بود همان شب ۲۳ داشتیم یکی یکی گناهانمان را چرتکه می انداختیم که یاد جنایت خودم در حق ماهی های عید افتادم ،
و استغفار کردم از کاری که کرده بودم ، زل زده بودم به ماهی قرمز کوچولوی تنها ، و در اندرونی ذهن به این فکر بودم که آیا این ماهی نبود رفیقش را می فهمد ، یا اصلا شعور فهم چنین چیزی را دارد یا نه ، یکهو ترسیدم ماهی به زبان بیاید و از حال و روز خودش بگوید ، واقعا هم ترس داشت چون فکر کردم که چون امشب شب قدر هست معجزه ای بشود و خدا برای هدایت من این کام بسته را به نطق بیاورد ، اما نه ماهی همین طوری مرتب می رفت این ور تنگ و آن ور تنگ ، ولی واقعا این ماهی فهم اش را داشت که به رنج زندانش پی ببرد ، حتی اگر داشته باشد هم باز برای ما انسان ها فرقی نمی کرد ، باز می کردیم اش توی شیشه به خاطر مشتی خرافات...