بسم الله الرحمن الرحیم
هو الباقی
زندگی شاید با اینکه خودش زنده نباشد اما در تمام موجودات زنده ریشه عمیقی دوانده است که در این مسیر کسی را یاری او نیست، و شاید هم زندگی یک موجود زنده باشد. اما به عنوان یک موجود زنده، زندگی چه علائمی دارد: اصلا زندگی به چه معناست؟ یک معنا مشترک دارد که همه موجودات همان معنا را از این کلمه برداشت میکنند یا اینکه زندگی یک مفهوم مشکک است؟ شاید هم اصلا یک مفهوم مشترک لفظی است؟ فقط همه از یک لفظ استفاده میکنند، اما هر کسی یک معنا متفاوت از آن برداشت میکند. شاید کسی که کنار من نشسته بود تعریفی که از زندگی دارد، همان تعریفی باشد که من از مردگی دارم. شاید هم مفهوم زندگی از آن مفهوم های بدیهی است که تعریف کردنشان کار را نه حتی بهتر، بلکه سخت تر از آنچه که هست میکند. بعضیها هم زندگی را همین زنده بودن تعریف میکنند تا از این سوالات بعدش که ما درگیر آن هستیم بگریزند، اما آنچه که برای ما مسلّم است این است که زنده بودن به معنا زندگی نیست.
به هر حال هر روز، هشت میلیارد نفر(البته تقریبا) در این کره خاکی وجود دارند که شاید زندگی و شاید هم فقط زنده هستند، بعضی زندگی را سخت میگذرانند و بعضی هم زنده بودنشان را. و بعضی آنقدر در آسایش های زنده بودنشان خودشان را غرق میکنند تا فقط زندگی نابود شده شان را نبینند. زندگی عجیبی است مگر نه؟
بعضی ها هم آنقدر در زندگی و زنده بودنشان سختگیری میکنند، تا به چیزی والاتر برسند؛ اگرچه برخی جاده خاکی میروند و به همین نتیجه ای که فقط در زنده بودنشان تاثیر گذار است بسنده میکنند، اما گروه دیگر به دنبال رسیدن به چیزی در زندگی هستند، چیزی جاودانه تر از همین زنده بودن... .
امشب یکی از آن شب هایی است که خدا میانبر گذاشته است در این مسیر هستی و وجودمان؛ تا اگر خواستیم و دلمان هوس کرده بود به زندگی برسیم، نه فقط همین زنده بودن... به قول شکسپیر مرحوم:«زندگی یا زنده بودن؛ مسئله این است...».