این کتاب شاهکاری بود که امسال خوندم! میگن فقیرترین مردم رمان ها توی فونتامارا زندگی می کنند.
طنز، درد، رنج چیزهایی که توی این کتاب باهاش مواجه میشی. خیلی خوب بود که یه طنز ریزی داشت وگرنه اون حجم از درد رو نمیشد تحمل کرد توی این کتاب. دیالوگهای مردم روستا که از جهل برمیومد خیلییییییی دردناک بود. اینکه یه جاهایی که نیاز داشتن یه تصمیم بزرگ بگیرند بهم نگاه میکردند که کی بیشتر میدونه و حرفی بزنه و اونها همون رو ادامه بدن خیلی سنگین بود.
تجربه من از خواندن «فونتامارا»
خواندن رمان فونتامارا برای من فقط یک تجربه ادبی نبود؛ بیشتر شبیه قدم گذاشتن در دل تاریخ و لمس زندگی انسانهایی بود که صدا نداشتند. وقتی کتاب را دست گرفتم، اول فکر میکردم صرفاً یک روایت کلاسیک از دهقانان ایتالیایی باشد. اما هر چه جلوتر رفتم، بیشتر حس کردم در روستای فونتامارا نشستهام، کنار همان آدمهای فقیر و سادهدل که فقط میخواهند زندگی روزمرهشان را بگذرانند.
حسی که داشتم ترکیبی بود از اندوه، خشم و در عین حال حیرت؛ حیرت از اینکه چطور یک حکومت میتواند با وعدههای پر زرقوبرق و شعارهای ملیگرایانه، آرامآرام تمام هستی مردم را ازشان بگیرد. در بسیاری لحظات کتاب، ناخودآگاه خودم را جای آن روستاییها گذاشتم که نه سواد سیاسی دارند و نه قدرت دفاع از خود، و همین ناتوانیشان بزرگترین نقطه ضعفشان میشود.

درباره کتاب فونتامارا
ایگناتسیو سیلونه، نویسنده کتاب، خودش زمانی عضو حزب کمونیست ایتالیا بود و به خوبی فضای آن دوران را میشناخت. او در «فونتامارا» داستان یک روستای خیالی را تعریف میکند؛ روستایی که مردمش دهقانانی فقیر و بیپناهاند.
در ابتدای رمان، ورود فاشیستها با شعارهای جذاب و وعده عدالت همراه است. آنها وانمود میکنند که قرار است زندگی دهقانها را بهتر کنند. اما به مرور زمان نقاب از چهرهشان میافتد:
زمینهای کشاورزی به نفع سرمایهداران و نزدیکان حکومت مصادره میشود.
آب، که برای روستاییان حیاتی است، از آنها گرفته میشود و به زمینهای اربابان منتقل میگردد.
صدای اعتراض هر کس که بلند میشود، یا با زور خاموش میشود یا با ترفندهای سیاسی بیاثر میماند.
فونتامارا تصویری واقعی و دردناک از این است که چگونه فاشیسم با تکیه بر قدرت و تبلیغات، زندگی مردم عادی را در هم میشکند.
تفاوت فاشیسم و کمونیسم
در بخش پایانی ویدیوی یوتیوبم، به این پرداختم که فاشیسم و کمونیسم چه تفاوتهایی دارند. هر دو ایدئولوژی بزرگ قرن بیستم بودند و زندگی میلیونها نفر را تحت تأثیر قرار دادند، اما راه و نگاهشان یکی نیست:
فاشیسم بر محور قدرت مطلق حکومت و رهبر میچرخد. آزادیهای فردی سرکوب میشود، ملیگرایی افراطی تقویت میشود و هر صدای مخالفی باید خاموش گردد.

کمونیسم در اصل بر پایه برابری اقتصادی و حذف طبقات اجتماعی بنا شده است. یعنی همه چیز باید مشترک باشد و سرمایهداری از بین برود. اما در عمل، در بسیاری از کشورهایی که کمونیسم اجرا شد، تمرکز قدرت و سرکوب سیاسی هم به وجود آمد.
این دو مکتب در ظاهر شعارهایی متفاوت دارند، اما در یک نقطه به هم شبیه میشوند: وقتی پای اجرای واقعیشان وسط میآید، فرد و آزادیهای شخصی اغلب قربانی میشود.
برای من «فونتامارا» فقط یک رمان تاریخی نبود، بلکه هشداری بود درباره اینکه چطور آدمهای عادی، وقتی آگاهی و صدای جمعی ندارند، میتوانند قربانی بازیهای سیاسی شوند.
کتاب ضدفاشیستیه، من به بهانه همین موضوع یه ویدیو توی یوتیوب ساختم و درباره کتاب حرف زدم و علاوه بر اون فاشیسم و کمونیسم رو هم ازش گفتم و فرق هاشونو باز کردم و سعی کردم جوری باشه که فراموش نکنیم. حرفامو اونجا زدم دیگه اینجا تکرار نمیکنم ولی واقعاااا از خوندنش کیففف کردم و انتهای داستان هم جمله ای داره که هیچ وقت از ذهنت پاک نمیشه:
واضح است که اینجا هم نمیتوانیم بمانیم، چه کار کنیم؟ بعد از آن همه رنج و اشک و جراحت، نفرت، بی عدالتی و پریشانی چه کار می توانیم بکنیم؟