
آنچه پیش روی شماست تکلیف کلاسی یک دانشجوی ترم یکی است که برای درس آشنایی با ادبیات کهن و معاصر جهان آماده کردهاست. استاد پس از آموزش الگوی سفر قهرمان جوزف کمبل از ما خواست فیلمی را انتخاب کرده و براساس این الگو تحلیلش کنیم. از آنجایی که فیلمنامهی فیلم «همهچیز، همهجا، به یک باره» به خوبی از این الگو استفاده کرده بود، بر آن شدم که این فیلم را تحلیل کنم.
خلاصه فیلم: [هشدار اسپویل!]
فیلم سینمایی Everything Everywhere All at Once ساخته ایالات متحده آمریکا در سال ۲۰۲۲ میلادی است و یکی از موفقترین فیلمهای آن سال با دریافت جوایز متعدد از جمله اسکار بهترین فیلم شد. این فیلم نوشتهی دانیل کوان و دانیل شاینرت است و توسط ایشان کارگردانی نیز شده است. داستان فیلم حول محور زندگی خانوادگی یک خانواده چینی مهاجر میگذرد. ایولین وانگ ، زن خانواده، در دوران جوانی با وجود مخالفت پدر سختگیرش با مردی که به او علاقهمند است ازدواج میکند. به همین دلیل خانوادهاش او را طرد کرده و سپس ایولین به همراه همسرش به آمریکا مهاجرت میکند. داستان، روایت زندگی ایولین در روزهای میانسالی است زمانی که دخترش به دوران جوانی رسیده است و او و همسرش یک رختشویی را اداره میکنند. خانواده کنونی ایولین خانواده سرد و از هم پاشیدهای است؛ او در میان فشارهای مالی، مسئولیت خانوادگی، و بحران هویتی گیر کرده است.
ایولین زنی بوده است که شغلهای زیادی برای پیدا کردن استعداد واقعیاش امتحان کرده است؛ از خوانندگی تا آشپزی، بدون اینکه در هیچکدام احساس رضایت کند. او در این سن هنوز نتوانسته است به خود ایدهآلش نزدیک شود و موفقیتی کسب کند و با خود این احساس عدم رضایت را حمل میکند. از طرفی رابطه ایولین و همسرش رابطهی سرد همراه با کنترلگری بیش از اندازهی ایولین است؛ او همسرش را مردی سادهلوح میداند که همهچیز را خراب میکند پس باید ایولین همهچیز را تحت کنترل بگیرد. همسر ایولین مرد مهربانی است که با وجود اینکه همسرش را دوست دارد به این نتیجه رسیده است که شاید بهتر است از او جدا شود. از طرفی دیگر ایولین با دخترش هم میانهی خوبی ندارد. دخترش به دلیل همجنسگرایی توسط مادرش پذیرفته نمیشود و این احساس عدم درک شدن توسط خانوادهاش او را به شدت اذیت میکند.
داستان در شب سال نوی چینی آغاز میشود؛ وقتی پدر ایولین بعد از سالها به دیدن دخترش آمده است. دختر ایولین میخواهد در این شب مهم رابطهاش با دوستدخترش را در این شب و در جمع علنی کند اما با مخالفت شدید ایولین روبهرو میشود. ایولین از واکنش پدرش نسبت به این موضوع هراس دارد برای همین در ابتدای فیلم سعی در انکار این موضوع دارد.
از طرفی دیگر به دلیل مشکل مالیاتی پیش آمده برای رختشویی، او و خانوادهاش در این روز به دفتر اداره مالیات میروند که در این حین اتفاقی عجیب رخ میدهد. جهانهای موازی به هم مرتبط میشوند تا ایولین را دعوت به سفری قهرمانانه کنند. ایولین باید جهان را نجات دهد؛ او باید به مبارزه با یک موجود قدرتمند بپردازد و از تخریب چند جهانی جلوگیری کند. او در یکی از جهانها که آلفا نام دارد دانشمندی است که در حوزه چندجهانی مطالعه میکرده است و تحقیقاتش در این زمینه را روی دخترش امتحان می کرده است. دختر او طی اثرات منفی این تحقیقات تبدیل به موجودی قدرتمند میشود که میتواند بین جهانهای مختلف جابجا شود و طی این جابجاییها به پوچی میرسد؛ دیگران فکر میکنند که او قصد دارد همهی جهانها را از بین ببرد برای همین بعد از مرگ مادرش تغییر شخصیتی دخترش باعث نگرانی آلفا ویمن ،نسخهی شوهر ایولین در جهان آلفا، و دانشمندان جهان آلفا میشود.
بنابراین آلفا ویمن به دیدار ایولین میآید و او را دعوت میکند که به مبارزه با جوبوتاپاکی ،دختر ایولین در جهان آلفا، بپردازد. او در ابتدا برای ورود به این مبارزه امتناع میکند اما وقتی متوجه میشود که به پوچی رسیدن جوبوتاپاکی تاثیر بر نحوه عملکرد دخترش در این جهان نیز دارد، تصمیم میگیرد که با او مبارزه کند. او میتواند با استفاده از توانمندیهایی که در جهانهای دیگر دارد مبارزه کند. طی این مبارزه جوبوتاپاکی به ایولین این توانمندی را میدهد که همچون او جهانهای دیگر را تجربه کند و به این باور برسد که زندگی پوچ است. ایولین در وهلهی اول وقتی میبیند در جهانهای دیگر نیز با وجود رسیدن به موفقیت اما حال خوبی ندارد به این نتیجه میرسد که زندگی پوچ است پس تصمیم میگیرد همراه دخترش خود را به درون پیراشکی که جوبوتاپاکی آن را به عنوان نماد نهایی بیمعنایی ساخته است، پرت کند اما در وهلهی آخر از همسر حقیقیاش این نکته را یاد میگیرد که با مهربانی و درک متقابل میتوان جهانی را که سرشار از پوچی است معنادار کرد. بعد که به این نگاه میرسد حتی میتواند در جهانهای دیگر از روی محبت بیشتری رفتار کند. او در جهانی که فردی مشهور شده است تصمیم میگیرد با معشوقه قدیمیاش ازدواج کند یا در جهانی با انگشتان سوسیسی با زنی که با او در ارتباط عاطفی است زندگی اش را ادامه دهد و در دنیای واقعی دوستدختر دخترش را بپذیرد و توانایی این را پیدا میکند که او را به پدرش معرفی کند. وقتی تصمیم به درک و محبت به اطرافیانش میگیرد زندگی را معنادار میداند و این تصمیم او حتی باعث میشود که با وجود علاقه به جوبوتاپاکی بپذیرد که او دوست دارد مسیر خودش را برود و او را درک کند و همین درک شدن توسط مادرش سبب شد که جوبوتاپاکی از نابود کردن خودش منصرف بشود چرا که او در اعماق قلبش همین درخواست را داشت. در پایان فیلم ایولین با محبت بیشتری با همسر و دخترش برخورد میکند و خانوادهای که در آغاز از هم گسیخته بود، حالا به وحدتی تازه میرسد؛ وحدتی که بر پایهی پذیرش، عشق، و معنا شکل گرفته است.

ایولین وسط زندگی روزمرهی پرمشغلهاش (رختشویی، شوهر بیحال، دختر ناراضی، پدر سختگیر و مالیات) ناگهان با دعوت عجیب آلفا ویمن از یک جهان موازی روبهرو میشه که بهش میگه:
«تو تنها کسی هستی که میتونه کل چندجهانی رو نجات بده.»
آلفا ویمن اولین امداد غیبیست. او ابزار "Verse Jumping" رو به ایولین میده. یعنی با انجام حرکات غیرمنطقی، به مهارتهای نسخههای دیگهی خودش در دنیاهای موازی دست پیدا کنه.
ماموران اداره مالیات و آشفتگی درونی خودش نقش نگهبان دارن. اینها مقاومتهای اولیهان که مانع ورود به دنیای نو میشن.
حضور پدرش که هیچوقت قبولش نکرده هم یه جور نگهبان ناخودآگاهه.
وقتی ایولین اولین بار Verse Jump میکنه و ذهنش با بینهایت دنیا و نسخهی خودش مواجه میشه، عملاً وارد دنیای ناشناخته شده. دیگه بازگشتی به جهان شناخته گذشته وجود نداره.
شوهرش ویمن با اینکه به نظر ضعیف میاد، تو کل مسیر با مهربونی و ایمانش راهنماییشه.
او همیشه کنارشه، حتی وقتی ایولین داره در همهی دنیاها از هم میپاشه.
آلفا ویمن نقش راهنما و مربی رو بازی میکنه.
ایولین به جهانهای متعدد میره: دنیای بازیگری، دنیای صخرهها، دنیای با انگشتهای هاتداگی و حتی دنیایی که فقط خوشبختی مادی داره ولی عشق نیست.
اینجا پر از این وسوسههاست: «کدوم زندگی بهتره؟» «آیا ارزشش رو داره که ادامه بدم؟»
«اگه همه چیز بیمعنیه، چرا تلاش کنم؟»
جوبو تاپاکی با اینکه دشمن به نظر میرسه، در اصل آینهایه از درون ایولین.
این دو نفر نهایتاً همدیگه رو درک میکنن و به هم کمک میکنن تا از پوچی عبور کنن.
ایولین میفهمه که راه نجات نه در جنگیدن، بلکه در پذیرش و محبت پنهانه. میفهمه که حتی وسط پوچی هم میشه معنی ساخت – با عشق، مهربونی و ارتباط. اینجا ایولین به کشف معنوی میرسه.
از یک زن کلافه و ناتوان، تبدیل میشه به انسانی عمیق، قدرتمند، و آگاه که در همین جهان خاکستری زندگیش میتونه حضور موثر و متحولکننده داشته باشه.
لحظهای که ایولین تصمیم میگیرد اجازه بده دخترش وارد پیراشکی بشه میتونه به نوعی کفارهش باشه؛ رها کردن نیاز به کنترل، پذیرفتن استقلال دخترش، و روبهرو شدن با این واقعیت که شاید دیگه نتونه دخترش رو کنار خودش نگه داره. او در این لحظه تاوان تمام آن سالهایی رو پس میده که دخترش نادیده گرفت و تلاش کرد زندگیاش رو هدایت کنه. این تصمیم برای اولین بهشدت دردناکه اما حاصلش اینکه دخترش با میل خودش بازمیگرده؛ چون برای اولین بار احساس میکنه مادرش واقعاً اون رو دیده و پذیرفته است.
هدیهی بزرگ این سفر:
قدرت دیدن عشق، معنا و ارتباط حتی در میان تفاوتها و هرجومرج.
هدیه این نیست که دنیاها رو فتح کرده، بلکه اینه که خودش رو پیدا کرده و ارتباط بهتری با اطرافیانش ساخته و بیشتر درکشون کرده.
ایولین به جهان روزمره بازمیگرده، همون رختشویی، همون مأمور مالیات، همون زندگی،
اما متفاوت: آگاهتر، عاشقتر و شجاعتر.
پایان