چهارشنبه،۲۸خرداد ساعت۱۲ظهربود.
بعداز چندساعته طاقت فرسا کارکردن با ماسک ودستش وقت ناهاربود.
از بچگی عاشق چهارشنبه هابودم چون دوروزه بعدشوخونه بودمو استراحت هرچند که این نظم بهم خورده بود ولی من تاهمین چندساعت پیش عاشق این روز بودم.
اگه به من یه نی نشون بدن میتونم تاصبح از تمام اتفاقاتی که با این نی برای من واطرافیانم افتاده بگم از کوچکترین ودورترین خاطره تا پررنگ ترینش واسه همین اختصاص دادن یه روز هفته به بدترین روز برای من واقعا مهلکه.طبق روال دستکشامو درآوردمو دستامو شستم نشستم پشت میز امروز زهرا نبود پس تنها بودم وسط غذا خوردن بودم که آقای همکار اومد یه جوری هم رئیسم بود هم همکارم اما خیلی آقای محترمی بود همه رو سرش قسم میخوردن حتی خودمن، نسبت به سنش قیافه جوونی داشت وموهای جوگندمی،همکارای مردش اونو جوگندمی جذاب صدامیزدن که البته خیلی اغراق آمیز بود،زهرا همیشه به شوخی میگفت یعنی بچه هاشم جوگندمین وبعد میخندید.
اول تعجب کردم که چرا اینجا نشست آخه معمولا تو اتاقش غذا میخورد،بعدشم سلام واحوالپرسی های عادی ومن معذب شدم ونتونستم چیزی بخورم درنهایت که میخواستم کارو بهانه کنمو ازاون موقعیت دهشتناک خودمو فراری بدم بحث درخواست وامی که چند روز پیش به کارگزینی دادمو مطرح کرد.
_از کارگزینی برگه درخواست وامتو دادن به من که در صورت تائیدامضا کنم من هیچوقت ندیده بودم وام بگیری پس حتما مشکل خیلی بزرگی پیش اومده که سنت شکنی کردی ببین اگه مشکلی هست وپول نیاز داری به خودم بگو
از این لفظ خودمونیش تعجب کردم،ببخشید؟صحبتای این چندسال منو اونو جمع بکنی بیشتر از بیست جمله متفاوت نمیشه جز سلام ممنون خسته نباشید بله تکمیل شد نه و...بعد برفرض مثالم اگه مشکلی باشه یعنی فکر کرده من الان بهش میگم؟
_نه ممنونم همون وام کافیه
بلندشدم که برم هیچ حس خوبی نداشتم
_تعارف میکنی؟بعدا جبرام میکنی خب اینکه مسئله ای نیست.
بدنم یخ زود اون الان یه نیشخند لعنتی به من زد؟منظور لعنتیش چیه؟
بیشتر راهودویدمورفتم تو آسانسور اکسیژن تو آسانسور کمتر از همیشه بود.
.
.
.
.
.
تقریبا هوا به تاریکی میزدو داشتم به سختی یه اسنپ میگرفتم که سایه آقای همکار افتاد رومیز
_امروزم که ماشین نیاوردی نکنه برای همون مشکل فروختیش؟اشکال نداره من میرسونمت
بعد که انگار چیزی یادش اومده باشه دستشو روهوا تکون دادو یه لبخند چرک زد
_تازه بخاطراون حرکت توی سالن هم میبخشمت من کلا ادم باگذشتیم.
چی گفت؟ من الان بدهکارم شدم؟نکنه من بودم که داشتم لاس میزدم.
_ممنون،شما زودتر تشیف ببرین منزل دیروقته مطمعنم همسروبچه هاتون منتظرتونن.
انگاری که خوشش نیومد از این حرفم روبرگردوند ورفت.خداروشکر
بعدازاینکه نتونستم اسنپ بگیرم زنگ زدم به زهرا که بیاد دنبالم.
رفتم تو آسانسور که یکهو یکی جلوی درو گرفت.
_میدونی عزیزم من جنس زن جماعتو خوب میشناسم وقتی اون حرفو زدی فهمیدم که راهو درست اومدم آخه کاملا مشخص بود حسادت میکنی از اینکه من الان میرم پیش زنم خب اشکال نداره تاهروقت توبگی من پیشتم
فقط بگو از کی حسادت میکنی هوم؟
چی؟الان چه کوفتی داره اتفاق میفته؟
الان باید چیکارکنم یه کشیده آبداربزنم توگوشش خب اینجوری که اخراج میشم یانه هیچی نگم وبی محلی کنم ولی تاکی؟
_چیشدخانم خانما؟میای بریم یه وری؟
_میدونید من هیچی از حرفاتون متوجه نشدم ولی پدرم دارن میان دنبالم شاید پدرم بهترمتوجه بشن؟
رنگش پرید
_واگه بخواین بازم برام مزاحمت ایجاد کنید صداتونو ضبط کردم وفکر نکنم این به نفعتون باشه.
چشماش خشک شد به گوشی تودستم مرتیکه خنگ!
بلافاصله بعد بازشدن در آسانسورخودشو انداخت بیرون ورفت.
رفتم تو ماشین زهرا و براش سیر تا پیازقضیه روتعریف کردم وبگذریم که زهرا فقط خندیدوفحش داد که البته به جاهم بود.
شیشه رو دادم پایین و گذاشتم نسیم خنک شب منو تو آغوشش بگیره وباخودم فکرکردم اگه الان واقعا جای زهرا پدرم نشسته بود اونم فقط میخندید؟
ح.م