یگانه معینی
یگانه معینی
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

روزی که تصمیم گرفت درباره ی موضوعات جدی بنویسد.

کتاب "تمدن و ملالت‌‌های آن" رو زمانی از نمایشگاه کتاب خریدم که دبیرستانی بودم و وقتی فکر می‌کردم قراره یه روز روان‌شناسی بخونم روحم پر می‌کشید و احساس می‌کردم به نشانه‌ی عشق به آینده‌ی مطلوب باید کتاب های روان‌شناسی بخرم. اون سال یادمه که کتاب رو با خودم باشگاه می‌بردم و چون از ورزش متنفر بودم دوست داشتم مربی‌ رو بپیچونم و کتابم رو بخونم. اما خب درکش برام سخت بود. پس نخوندمش و سراغشم نرفتم. تا این ترم که روان‌شناسی دین برداشتم و یادم اومد همون فصل اول این کتاب که چند سال قبل با زور و نفهمیدن خونده بودم درباره ی دین بود. خلاصه که شروع کردم به خوندن دوباره‌ش. به استاد مربوط هم گفتم که مایلم ارائه ای درباره‌ی این موضوع داشته باشم. این اولین ارائه‌ی دوره‌ی کارشناسیم بود و بذارید ثبتش کنم و بگم خیلی بهم چسبید. با اینکه همچنان نمی دونستم باید کجا رو نگاه کنم و با کاشی‌ای کف کلاس حرف می‌زدم اما حرفی که می‌زدم چیزی بود که ازش لذت می‌بردم. در ادامه شرح فصل اول‌ش رو می‌نویسم. اگه عمری باشه و اراده‌ای، باقی‌ش رو هم می خونم و در قسمت‌های بعد خواهم نوشت.

فروید به طور کلی فلسفه‌ی ضددینی داره. معتقده خدا وهمه و از بسط تصور پدر متعالی و حمایتگر در اذهان عمومی شکل گرفته. معتقده که روی‌آوردن به دین بیماری روانیِ جمعیه و از تداوم داشتنِ رنج در جهان ناشی و به عنوان راه فراری از ناخرسندی‌ها و رنج‌ها اتخاذ میشه. چرا که دین وحشت مرگ رو، حقیقت ترسناک جهان رو تغییر شکل میده و به شکلی دگرگون شده بازمی‌نمایانه. و این مسخ کردن واقعیت در ذهن، نشان از بیمارگون بودنِ دین داره.
قسمت اول این کتاب به گفت و گوی معروف رومن رولان و زیگموند فروید و اختلاف نظری که درباره ی سرچشمه ی گرایشات دینی در مردم دارند اختصاص داره. اگرچه آقای رومن رولان هم در وهم بودن دین با فروید توافق نظر داره و اختلافی که بین این دو نفر وجود داره فقط معطوف به سرچشمه ی این گرایشه. به طوری که رولان منشا گرایش به دین رو کیفیتی ذهنی به نام "احساس اقیانوسی" می دونه؛ احساسی که ارتباط داشتن با جاودانگی و ابدیت و متمایل بودن به این مفهوم رو در انسان ها تداعی می‌کنه و گرایشی رو توشون به وجود میاره که بزرگان دین های مختلف، اون رو در مسیرهای مخرب و به نفع سیستم‌دینی خودشون به کار می‌بندن.
فروید توی این قسمت از کتاب سعی در تشریح این احساس داره و من نحوه‌ی تشریح کردنش رو دوست دارم.
فروید برای تشریح این موضوع در ابتدا از دیدگاه خودش "احساس اقیانوسی" رو تعریف کرده. از نظر فروید احساس اقیانوسی احساس هماهنگی و یکی بودن با جهان به شکل یک کل واحده و این موضوع چیزی نیست جز نوعی تحریف و بسط دادنِ مرزهای "خود " فراتر از مرز مشخص و مجاز.
اساسا مفهوم "من"، اون کیفیت ذهنی که از آگاهی به وجود خودمون حاصل میشه باید دارای قطعیت و مرزهای منسجم باشه. چرا؟ چون آگاهی به وجود خودمون پایه ای ترین آگاهیه که آگاهی های دیگه، قطعیت های دیگه، بدین واسطه حاصل میشن. بنابراین احتمالا روند و سیر تکاملی در شکل گیری و مرزبندی و به قطعیت رسیدن مفهوم "من" وجود داره. مدلی که فروید درباره ی این سیر تکاملی ارائه میده جالبه.
فروید میگه در ابتدای تولد، نوزاد تفکیکی بین خودش و اطراف، خودش و دیگران و به طور کل محیط پیرامون قائل نیست. زمانی اولین تفکیک، اولین مرحله ی مرزبندی اتفاق میفته که کودک متوجهِ دریافت های حسی از محیط می‌شه و خودش رو به عنوان موجودی که با اندام هاش حس هایی رو دریافت می‌کنه ادراک و از محیط و دیگران جدا می‌کنه. در مرحله‌ی بعدیِ تکاملِ جداسازی و مرزبندی، کودک متوجه میشه که دریافت های حسی یا لذت بخش اند و یا ناخوشایند. فروید میگه احساس های خوشایند رو به منشا درونی ربط میده و احساس های ناخوشایند رو به منشا بیرونی (گامی در جهت تمایز یافتگیِ بیشتر). و اما مرحله ی بعدی تمایز یافته شدن آگاهی از خود، کودک با واقعیت مواجه میشه و در تقسیم بندیِ‌ مرحله‌ی قبل تجدید نظر می‌کنه و چینش واقع گرایانه تری رو در نسبت دادنِ منشا احساس هاش به بیرون یا درون به کار می‌بنده.
فروید می‌گه احساس اقیانوسی که قبل تر صورت احساس یگانگی با جهان و ابدیت تعریفش کردیم امکان داره ناشی از شکلی از بازگشت به مراحل پیشینِ تکامل "منِ تمایز یافته" باشه.

فرویددین
در زمانه‌ی بدون قلب، از عشق می‌خوانم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید