حمیدرضا فتحی
حمیدرضا فتحی
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

دربارۀ عملکرد

آتول گاواندی از جمله‌ برجسته‌ترین پزشکان عصرماست. او بیش از 20 سال است که بعنوان جراح در بیمارستان Brigham and Women و بعنوان استاد کرسی جراحی در دانشگاه هاروارد فعالیت می‌کند؛ و کتابهای متعددی از جمله Complication: A Surgeon’s Notes on an Imperfect Science و Better: A Surgeon’s Notes on Performance را نوشته است؛ و 4 کتاب او در لیست پرفروش‌ترین کتابهای روزنامه نیویورک تایمز قرار گرفته اند. به انتخاب مجله TIME، او پنجمین متفکر در فهرست 100 فرد تأثیرگذار انتخاب شده است.
آتول گاواندی از جمله‌ برجسته‌ترین پزشکان عصرماست. او بیش از 20 سال است که بعنوان جراح در بیمارستان Brigham and Women و بعنوان استاد کرسی جراحی در دانشگاه هاروارد فعالیت می‌کند؛ و کتابهای متعددی از جمله Complication: A Surgeon’s Notes on an Imperfect Science و Better: A Surgeon’s Notes on Performance را نوشته است؛ و 4 کتاب او در لیست پرفروش‌ترین کتابهای روزنامه نیویورک تایمز قرار گرفته اند. به انتخاب مجله TIME، او پنجمین متفکر در فهرست 100 فرد تأثیرگذار انتخاب شده است.


این متن را از کتاب Better انتخاب و ترجمه کرده‌ام.

چندین سال قبل، در آخرین سال دانشکده پزشکی، مراقبت از بیماری را بر عهده گرفتم که تاکنون در خاطرم باقی مانده است. چرخۀ داخلی بود، آخرین چرخۀ من قبل از فارغ التحصیلی. رزیدنت ارشد مراقبت از سه یا چهار بیمار را به عهده من سپرده بود. یکی از آنها، یک پیرزن هفتاد و چندساله پرتغالی بود که اگر بخواهم گفته خودش را تکرار کنم: «حالش خوب نبود». بدنش درد می کرد. همیشه خسته بود. سرفه می‌کرد. تب نداشت. اما در یافته‌های آزمایشگاهی‌؛ تعداد گلبول‌های سفیدش بطرزی غیرطبیعی زیاد بود. در عکس سینه، احتمال ذات الریه (پنومونی) می‌رفت؛ شاید اینگونه بود، شاید هم نه. لذا، متخصص داخلی او را بستری کرده بود، و او اکنون تحت مراقبت من بود. من نمونه کشت خون و خلط گرفتم، و مطابق دستور متخصص داخلی، به خاطر پنومونیِ محتمل برایش آنتی‌بیوتیک شروع کردم. در چند روز بعد، هر روز دوبار به او سر می‌زدم. علائم حیاتی‌اش را چک می‌کردم، به صدای ریه‌هایش گوش می‌دادم و نتیجه آزمایش‌هایش را می‌دیدم. هر روز، کم و بیش حالش همان بود. سرفه می‌کرد. تب نداشت. و حالش خوب نبود. با خودم فکر می‌کردم، باید آنتی‌بیوتیک بدهیم و منتظر نتیجه باشیم. حالش خوب خواهد شد.

یک روز صبح در راندهای ساعت 7، او از بی‌خوابی و تعریق در طول شب شکایت کرد. جدول علائم حیاتی را کنترل کردیم. همچنان تب نداشت. فشار خون او طبیعی بود. ضربان قلبش اندکی تندتر از قبل شده بود؛ و البته این همۀ تغییرات بود. رزیدنت ارشد به من گفت: به دقت زیرنظرش بگیر.

جواب دادم که حتماً چنین خواهم کرد، با این که هیچ چیزی آن روز متفاوت با روزهای قبل به نظر نمی‌رسید. با خود گفتم که ظهر، حوالی وقت ناهار به او سری می‌زنم. اما، رزیدنت ارشد، خودش آن صبح دو بار بازگشت و به او سر زد.

این عملِ کوچک است که من از آن زمان اغلب به آن فکر کرده‌ام. کار بزرگی نبود و یک عمل کوچک وظیفه شناسانه بود. او در این بیمار چیزی دیده بود که نگرانش کرده بود. همچنین، رزیدنت ارشد عیار مرا در راندهای صبحگاهی سنجیده بود، و چیزی که او می‌دید، یک دانشجوی سال آخر بود، که از همین حالا در دستیاری جراحی عمومی پذیرفته شده و آخرین چرخه‌اش را در دورۀ پزشکی عمومی می‌گذراند. آیا او به من اعتماد داشت؟ نه، نداشت؛ و برای همین خودش به آن بیمار سر زد.

سرزدن به این بیمار هم کار دو ثانیه نبود. این بیمار در طبقۀ چهاردهم بیمارستان بستری بود؛ در حالی که کنفرانس‌های صبحگاهی آموزشی ما، کافه‌تریا و همه مکان‌های دیگری که باید آن روز آنجا می‌بودیم، در طبقه اول یا دوم بودند. آسانسورها بصورت فاحشی آهسته بودند. رزیدنت ارشد قرار بود آن روز یکی از این کنفرانس‌های آموزشی را ارائه دهد. او می‌توانست به یک پرستار بسپارد تا اگر مشکلی ایجاد شد به او خبر دهد، همانطور که بسیاری از پزشکان اینگونه می‌کنند. می‌توانست از یک رزیدنت سال پایین‌تر بخواهد تا به بیمار سر بزند. ولی او اینکارها را نکرد و خود را مجبور کرد تا به طبقات بالا برود.

اولین باری که به بیمار سر زد، دید که بیمار تب 102 درجه (38.8) دارد، و نیازش به اکسیژنی که از بینی دریافت می‌کرد افزایش پیدا کرده است. بار دوم، دید که فشار خونش افت کرده و پرستاران اکسیژنش را به ماسک صورت تغییر داده اند، و او را به واحد مراقبتهای ویژه (ICU) منتقل کرد. تا وقتی که من کوچکترین سرنخی از حال بیمار به دست بیاورم، او درمان مناسب را با آنتی‌بیوتیکهای جدید، مایعات داخل وریدی و داروهایی که جلوی افت فشار خونش را بگیرند، انجام داده بود؛ از آنچه که داشت از یک پنومونی برق آسا و مقاوم به شوک سپتیک تبدیل میشد.

چون او سر زد، بیمار زنده ماند. در حقیقت، چون او سر زد، بیمار سیری عالی داشت و هرگز نیاز به ونتیلاتور پیدا نکرد. در 24 ساعت بعدی تب فروکش کرد و سه روز بعد بیمار به خانه‌اش بازگشت.

چه چیزی سبب می‌شود تا در کاری که شکست در آن بسیار آسان و بی دردسر است، موفق شد؟ وقتی دانشجو و بعد رزیدنت بودم، عمیق ترین دغدغه من این بود که پزشکی شایسته و لایق باشم. اما، آنچه که آن رزیدنت ارشد آن روز نشان داد، بیشتر از شایستگی بود. او نه تنها سیر کلی و درمان درست پنومونی را به خوبی می‌شناخت؛ بلکه به خوبی می‌دانست که چگونه در آن بیمار بخصوص، در آن لحظه و با امکانات و افرادی که در دسترس داشت؛ بیماری را پیدا کند و با آن مبارزه کند.

مردم اغلب از ورزشکاران بزرگ درس کارایی در عملکرد می‌گیرند. و برای جراحی مانند من، ورزشکاران واقعاً درسهایی برای یاد دادن دارند؛ درباره ارزش استقامت، کار سخت و تمرین و البته درستی و دقت. اما موفقیت در پزشکی ابعادی دارد که در زمین بازی یافت نمی‌شود. برای مثال، جان انسانها در معرض خطر است. لذا تصمیمات و سهوهای ما اساساً اخلاقی هستند. به علاوه، با انتظارات هولناکی روبرو هستیم. در پزشکی، وظیفه ما مقابله با بیماری و توانا ساختن هر انسان برای داشتن حیاتی است که تا جایی که علم اجازه دهد، طولانی و عاری از ناتوانی باشد. گامهایی که برمیداریم، اغلب پر از تردیدند. دانشی که باید به آن تسلط یابیم، گسترده و ناقص است. با این حال، انتظار میرود تا با چابکی و ثبات، گام برداریم؛ حتی اگر این کار مستلزم رهبری صدها نفر – از تکنسین‌های آزمایشگاه تا پرستاران هر شیفت کاری تا مهندسینی که سیستم مخزن اکسیژن را سر پا نگه می‌دارند – برای مراقبت از یک فرد باشد. همچنین، انتظار می‌رود کار خود را مشفقانه و دغدغه‌مند و باملاطفت انجام دهیم. نه تنها اهمیت آنچه با آن کار می‌کنیم؛ بلکه پیچیدگی عملکرد در پزشکی آن را خیلی جذاب و در عین حال بسیار ناخوشایند می‌کند.

Gawande, Atul. Better: A Surgeon's Notes on Performance. London: Profile Books, 2008. Pages 1-4.

پزشکیعملکردموفقیتکیفیت
دانشجوی پزشکی؛ علافمند به تقریباً همه چیز!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید