«میخوای سرطان منو وقتی که هنوز اینجاست لمس کنی؟» جوآن یک بعد از ظهر زمستانی، در حالیکه داشتیم در آشپزخانهاش قهوه مزهمزه میکردیم، از من پرسید. «قراره دکتر بشی. نباید بدونی لمسکردن سرطان سینه چه جوریه؟»
شوهرم و من یک آخر هفته در فوریه 1993 به دیدن خواهرش رفته بودیم. تعطیلات بهاری در دانشکده پزشکی ییل (Yale) بود، و من هنوز در نیمههای سال اول پزشکی بودم. هفته قبل، جوآن برای ماموگرافی روتیناش رفته بود، و وقتی داشت لباسهایش را میپوشید، متخصص رادیولوژیست، که دوستی قدیمی بود، وارد اطاق شده بود. «اون به من نگاه کرد و من میتونستم بگم که یه جای کار اشتباهه.»، جوآن بعداً برای من اینگونه تعریف کرد.
رادیولوژیست، ترتیبی داد که او یک انکولوژیست (متخصص سرطان) را ببیند، که او هم به نوبه خود او را به یک جراح برای نمونهبرداری فرستاده بود. وقتی ما به دیدناش رفتیم، جوآن هنوز نتیجه نمونهبرداری را نگرفته بود، اما احتمال آن تشخیص را پذیرفته بود.
جوآن آهی کشید و تابی از موهای بلوندش که روی صورتش افتاده بود را پشت گوش انداخت. «به نظرت خوب نیست که بدونی باید دنبال چی بگردی؟ اینطور نیست؟» بعد از نمونهبرداری با سوزن، او محل ندول کوچکی که قرار بود زندگیاش را تغییر دهد را پیدا کرده بود و هر روز چندین بار به آن دست میزد، جوری که گاهی نمیتوانید از دستزدن به یک زخم دردناک یا تکرارکردن یک گفتگوی دشوار در ذهن خود جلوگیری کنید. گویا بر اساس نیازی عمل میکرد تا به یاد بیاورد دردش از کجا سرچشمه میگرفت.
نمیدانستم چه باید بگویم. هیچ اطلاعاتی نداشتم که لمس یک سرطان سینه چگونه حسی ممکن است داشته باشد و حق با او بود – دانستنش برای من مفید بود. و خیلی هم کنجکاو بودم. اما، در آن لحظه فهمیدم که نمیتوانستم. دستزدن به سینه خواهرشوهرم برای من غیرقابل تصور بود. جوآنی میتوانست مرا در نقش پزشک، گروهی که اجازه دارند هرگاه لازم شد، حدود سنتی حریم خصوصی را نادیده بگیرند، تصور کند. ولی این مثل ردایی نبود که من در آن لحظه آماده بودم به تن کنم. تا آن لحظه در آموزش پزشکی، هیچکسی را معاینه نکرده بودم. تا آن لحظه، حتی به ذهنم خطور نکرده بود که زیرپاگذاشتن حریم خصوصی که هر یک از ما داریم، چقدر میتواند عجیب و غیرطبیعی باشد. من نتوانستم شوهرخواهرم را لمس کنم. در حقیقت، مطمئن نبودم که اصلاً بتوانم کسی را معاینه کنم.
عمل قراردادن دست روی بدن شخصی دیگر، در بسیاری از لحاظ، نماد پزشک است. و با این حال، علیرغم سادگی، عملیاست که با پیچیدگیهای بسیار در هم تنیده است. ما چه افرادی را در زندگی خود لمس میکنیم؟ همسرانمان، و طبعاً فرزندانمان. و اگر ممکن باشد، والدینمان. و نه هیچ کس دیگر. من بغلکردن یا ماچکردن به عنوان سلام و تعارف، دست روی شانه کسی گذاشتن، یا به پشتشان زدن را حساب نمیکنم. این لمس شکلی از ارتباط است، و حکایت از دوستی، محبت، حمایت و اهمیتداشتن دارد. این نوع از ارتباط فیزیکی در چارچوب انتظارات ما از روابط اجتماعی است. عرفاً کوتاه است و عملاً محجوبانه. به آغوش کشیدن یا لمسکردنی که اندکی طولانیتر باشد، آژیرها را به صدا در میآورد، چون ما قوانین رفتار اجتماعی را میفهمیم.
در پزشکی، در بالین، روی تخت معاینه، ما افرادی که برایمان مهماند را لمس میکنیم، اما این شکل دیگری از لمس، و نوع دیگری از اهمیتدادن است. پزشکی نیازمند نزدیکی است، در حالی که با دوری عقلائی و احساسی همراه است. انتظار ندارید دوستان و افرادی که دوستشان دارید شما را با چشمانی واقف و بیطرف ورانداز کنند. ما به آنها اجازه میدهیم تا فضای احساسی و جسمانی نزدیکی را نزد ما داشته باشند، چون میدانیم ما را از ورای صافی عشق میبینند.
صمیمیت معاینۀ فیزیکی بسیار متفاوت با صمیمیت رابطه با دوستان و خانواده است. در معاینۀ فیزیکی، آن صافی دیگر وجود ندارد. پزشک و بیمار، اغلب نسبت به هم بیگانهاند. میتواند بیمار و اغلب حتی پزشک را معذب کند. و در آن، در عمق این صمیمیت گاه ناخوشایند، ارتباطی ناشی از اعتماد وجود دارد. یک داد و ستد ضمنی. بیمار به پزشک اجازه میدهد تا او را ببیند و لمس کند و در ازای آن پزشک، دانش خود را برای سودرسانی به بیمار با او به اشتراک میگذارد. وقتی جوآن به سرطان مبتلا شد، میدانستم که نمیتوانم آنچه برعهده من در این داد و ستد بود را به انجام برسانم. من چیزی برای عرضه نداشتم: بسیار دربارۀ آناتومی، مقداری زیستشناسی سلولی و قدری ژنتیک میدانستم، اما آن روز، هیچ چیزی دربارۀ پزشکی نمیدانستم.
علاوه بر این، نحوه انجامدادنش را بلد نبودم. یعنی، به من یاد نداده بودند. این چیزی بود که قرار بود در سال دوم یاد بگیرم. شاید مهمتر از آن، هنوز یادنگرفته بودم تا آن فضای مُجاز بین صمیمیت فیزیکی و دوری عقلائی را اشغال کنم، که برای لمسکردن به عنوان یک پزشک ضروری است. این، جزئی از برنامۀ آموزشی دانشکدۀ پزشکی نیست، و کسی چیزی دربارۀ آن نمیآموزد، و با این حال، اگر نتوانید یاد بگیرید چگونه این قلمرو بسیار شخصی را طی کنید، پزشک نخواهید شد. پزشکی، تا آنجا که بتوان آن را علم دانست، علمی جسمانی است، که در آن از طریق لمس و سایر حواس با یک روش نظاممند برای رسیدن به یک تشخیص دربارۀ بیمار اطلاعات جمع میکنیم. بسیاری از بیماران مایلاند تا توسط پزشک لمس شوند. انتظارش را دارند. من به سهم خود که انتظار داشتم بیماران را لمس کنم. ولی، آنگونه که در آن بعد از ظهر در آشپزخانۀ شوهرخواهرم یادگرفتم، نخست باید چگونگیاش را یاد میگرفتم.
ترجمه شده از کتاب Diagnosis اثر دکتر Lisa Sanders
مدت زمان ترجمه: یک ساعت و 10 دقیقه.