ویرگول
ورودثبت نام
حمیدرضا فتحی
حمیدرضا فتحی
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

نگاه کن، گوش کن، احساس کن!

معاینۀ کودکان می‌تواند دشوار، چالش برانگیز و در عین حال تجربه‌ای لذت‌بخش و تأثیرگذار باشد.
معاینۀ کودکان می‌تواند دشوار، چالش برانگیز و در عین حال تجربه‌ای لذت‌بخش و تأثیرگذار باشد.

نخستین روز سال دوم پزشکی من در کورنل بود و در تالار سخنرانی کوچکی که ردیف‌هایش با شیب تندی بالا می‌رفتند، نزدیک به ردیف آخر نشسته بودم. یک متخصص قلب و داخلی افسانه‌ای، الیوت هوچ‌استاین، روی صحنه در حال آماده‌کردن خود برای یاد دادن درس جلسه آن روز درباره تشخیص بالینی بود: چطور یک بیمار را به درستی معاینه کنیم. به دلایلی، روشنایی عقب سالن به خوبی کار نمی‌کرد و صحنه، سخنران، و پنج ردیف اول همیشه روشن بودند، اما ردیف‌های آخر، با اینکه کاملاً تاریک نبودند، اما با نور کمی نیمه تاریک بودند. به یاد ورزشگاه بیس‌بال افتادم، آن زمان که وسط میدان سایه می‌افتاد. همیشه می‌گفتم: «باید اینجاها تیرک خطا بذارن.»

آن ورودی هشتاد و نه نفر بودیم، و همه آن روز حضور داشتیم. کلاس اجباری بود. در کنار من خانمی به نام جودی واناک نشسته بود، و کنار او هم، یک آقای هیپی به نام راجر استاکسمن. با این که حدود چهار دهه از آن روز گذشته، هم‌چنان می‌توانم جودی را به خوبی به یاد بیاورم، چون تنها پنج زن در کلاس ما بودند. مورمون‌های کلاس ما بیشتر از خانم‌ها بودند. حتی هیپی‌های کلاس بیشتر از خانم‌ها بودند. ده دقیقه از شروع کلاس گذشته بود که با وزنی سنگین روی شانه‌ام جا خوردم. دست مردی با موهای خیلی دراز بود، که بطوری خیزدار مثل یک گربه چهار دست و پا از روی شانه‌های ما به ردیف جلو، و جلوتر و نهایتاً جلوی تالار رفت. همانطور که داشت پیش می‌رفت، توجه ما به موج‌های بعدی این یورش جلب شد. چند زن هم از روی پشت صندلی‌های ما به جلو خزیدند، و پشت سرشان مردهای مودراز بیشتر. عجیب‌ترین چیزی بود که تجربه کرده بودم. احساس خطر جایش را به حس اذیت‌شدن و بعد از آن حیرت داد. آنها از روی همه کلاس گذشتند، از تاریکی به روشنایی رسیدند و جلوی صحنه جمع شدند و همه با هم شروع به خواندن سرود «Hair» کردند.

معلوم شد گروه هنرمندی از برودوی (Broadway) هستند.

این ایده هوچ‌استاین بود. تهیه‌کننده این برنامه بیمارش بود. آنها یک برنامة کامل موسیقی برای ما اجرا کردند و پس از این اجرای شگفت‌انگیز رفتند. بعد از آن، هوچ‌استاین رو به ما کرد و پرسید: «نظرتون چیه؟»

یکی از پسرها به اسم تونی، که خیلی وراج بود و همیشه ردیف اول می‌نشست تا سوالات خزعبل بپرسد (و بعداً در بورلی هیلز متخصص زنان شد)، گفت: «پسر! عجب نمایش معرکه‌ای!»

و هوچ‌استاین جواب داد: «دقیقاً! فوت و فن پزشکی در این است که تجربه‌ای فعال باشد، نه مشاهده‌ای منفعلانه. با همه حس‌هایتان وارد شوید، و در آن صورت، پزشک بالینی بزرگی خواهید شد. نگاه کنید، گوش کنید و احساس کنید! فقط آنجا نایستید! همواره در ذهن خود جای بزرگی باز کنید، برای اینکه اگر قبل از معاینه با دانستن چیزی که قرار است پیدا کنید بروید، آن چیز را پیدا خواهید کرد، اما چیزهای مهم‌تری را از دست خواهید داد. و یافته‌های مهمی که وقتی بیمار را معاینه می‌کنید پیدا میکنید، چندین وجه دارند. فقط این نیست که با چکش رفلکس به زانو بزنید و پا این اندازه به جلو بیاید، کمی بیشتر، کمی کمتر. نه! همه اینها با هم است. همه حس‌ها که با هم درآمیخته باشند.»

چیزی مد نظرش بود، چون هنرمندان حضوری بسیار فیزیکی داشتند. او داشت با حرارت دربارة معاینة بالینی حرف می‌زد، و در عین حال دربارۀ نمایشی که دیدیم می‌گفت. وقتی که از تاریکی به سمت روشنایی رفتند، به نحو بسیار هیجان‌انگیزی شدیداً جسمانی بود. احساس لمس‌شدن توسط بدن یک فرد دیگر، حتی احساس گرفته‌شدن شانه، حس‌هایی بودند تا ما را ناآسوده و معذب کنند و ما را با فکر لمس کردن دیگران، بیماران آینده‌مان، آشنا کنند.

هوچ‌استاین می‌گفت: «باید این را احساس کنید. باید این را درون‌تان داشته باشید. یک زن جوان می‌آید و می‌خواهید کبدش را لمس کنید، خوب؟ نباید آن را مثل یک شئ بی‌جان تصور کنید. شما یک تکه چوب لمس نمی‌کنید. این حس جنبش را که کسی شما را لمس کند، مثل این بازیگران که دور و بر شما حرکت می‌کردند و از روی‌تان بالا می‌رفتند، این چیزی است که بیمار احساس می‌کند. وقتی دارید بیمار را لمس می‌کنید، باید هم‌آهنگ با آن‌ها باشید.»

ترجمه شده از کتاب: Reaching Down the Rabbit Hole اثر نورولوژیست برجسته، دکتر Allan Ropper

پزشکیمعاینهآموزش پزشکیارتباط انسانیبیمار
دانشجوی پزشکی؛ علافمند به تقریباً همه چیز!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید