به یاد خاطره ای افتادم که نویسنده ای از هوشنگ گلشیری تعریف می کرد. می گفت با داستانی که نوشته بود راهی خانه ی گلشیری می شود تا نظر او را بخواهد. می بیند گلشیری در حال اسباب کشی است، جالب است، میان آن همه هیر و ویر ، گلشیری داستان را از او می گیرد . روی پله می نشیند و شروع می کند به خواندن داستان...
فکر کردم این آدم چقدر انسانی رفتار کرد. این نویسنده ی جوان را دید ، برای او احترام قایل شد. گفت گور بابای اسباب کشی. ببینم چه نوشته ای.
مارتین بوبر تمایزی قائل است، در روابط انسانی. گاهی ما با دیگران مانند شی برخورد می کنیم، وقتی نزد ما هستند رابطه ی ما رابطه من و آن است، اما رابطه ی درست رابطه ی من با تو است، رابطه ی یک انسان با یک انسان دیگر.
شاید بتوان آدم ها را از این دید به دو گروه تقسیم کرد گروهی از آدم ها به دیگران به شکل ابزار و وسایل نگاه می کنند. شما برای ایشان وسیله ای هستید که اگر به درد شان بخورید اهمیت پیدا می کنید .اگر لازم بود وگرنه مثل همان دستمال کاغذی که پس از استفاده به هیچ دردی نمی خورد به دور انداخته می شوید. اصلا پاسخ سلام شما بستگی به قیمت آن دارد
گروه دیگر آدم ها را آدم می بینند افرادی مانند خودشان. با همان درد ها و احساس ها. با همان دل بستگی ها و عشق ها. نیاز ها و نقطه ضعف ها
برای همین خوب است، از این به بعد دقت کنیم وقتی کسی با ما صحبت می کند چقدر به او توجه می کنیم، به چهره اش نگاه می کنیم، و به آن چه می خواهد بگوید گوش جان می سپاریم
فکر می کنم بیشتر مان این گونه نیستیم کمتر کسی مانند گلشیری وسط اسباب کشی می نشیند تا ببیند چرا آمده ای و چه چیزی نوشته ای.
کمی فکر کنیم، البته سخت است چون بزرگی مانند هوشنگ گلشیری شدن... آن حجم از انسانیت
اما آن جایی که گلشیری ایستاده جای زیبایی است، و رسیدن به آن ارزش هر تلاشی را دارد. بدون شک...