وقتی ظلمی بر تو می رود و کاری نمی توانی انجام دهی ، چه حالی می شوی؟ وقتی ظلم و ظالمان را در جهان تماشا می کنی چه حسی داری؟
کسی تعریف می کرد از مردی که سال های شصت بسیاری از جوانان را ، راست و دروغ، به عنوان مجاهد و چپی به حاکمان فروخت و به نابودی شان کشاند... چند سال پیش ، دیده بودش که آلزایمر گرفته و هیچ کس را نمی شناسد و ... می میرد. چه می شود آن همه ستمی که ورزید و جان های عزیزی که برباد داد؟ هیچ...
شکی هست، که جهان عجیب ناعادلانه است، و شدیدا نامعقول؟ که عدالت و داد اگر چه شریف و آرمانی اما هم چون افقی است که نخواهیم به آن رسید؟
نوحه سرایی نمی کنم و ادای بد بینی در نمی آورم که می دانم کوشش بیهوده به از خفتگی... که دنیای ما دنیایی بسیار انسانی است، سرشار از تناقض، فریب، مروت و زیبایی با هوایی به آلودگی سراهای قدرت و ثروت و شهرت...
قضاوت می کنیم، نفرت می ورزیم و از رنج و ناله ی دیگران کک مان نمی گزد... مردمان این سرزمین
برای آرمان شهر ، جامعه ی بی طبقه ی توحیدی؟! برخاستند و خاوران نصیب شان شد، خاوری و اسدالله لاجوردی و فلاحیان و سعید امامی و بگیر تا الان تا ...
مشق عشق نوشتند و رانت خوار شدند
در زندگی شخصی دم از آدمیت زدند و شیطان را به شاگردی پذیرفت اند؟!
پریشان است، افکار
و تصاویر آدمی و جامعه در هم و ناهموار چون پرده ی سینما از برابرت می گذرد
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگو...
این ها اندیشه هایی بود که پس از دیدن فیلم تاوان * به سیاه کاری این سفیدی نشست.
Atonement 2007 *