مرد جوان در ویلچر.
داستانی ساده اما غریب... جوان برای سرقت می رود. موفق نمی شود یا می شود نمی دانم. از دیوار ساختمان می افتد و قطع نخاع می شود.
در برابرت نشسته. خاموش. خشم گین . شرمنده؟ شاید !
به مسخره بودن این دنیا فکر می کنید و دزدان سلبریتی که در بهترین حال و روز زندگی می کنند و عکس های یهویی یا کنفرانس های خبری شان...
و دزدان تو سری خورده ای که کنترل ادرار و مدفوع شان را از دست داده اند و حیران در تو و این جهان می نگرند...
صدای قهقهه ای می آید که به گریه ختم می شود...
من هستم و جوانک، خشم گین و شرمنده...