اگر کتاب ناتوردشت را دوست داشتهباشید، حتما کتاب ساندویچ ژامبون بوکوفسکی را هم دوست خواهید داشت.
گفته میشود چارلز بوکوفسکی کتاب ساندویچ ژامبون (ham on rye) را در تقابل با رمان نویسندهی همعصرش سلینجر به نام ناتوردشت (catcher in the rye) چنین نام نهاده است.
سلینجر نویسندهی کتاب ناتور دشت، با لحنی بیپروا و خودمانی جامعه را نقد میکند و مردمی را نشان میدهد که در جامعه رو به زوال هستند. این کتاب یکی از پرخوانشترین کتابهای آمریکا به حساب میاید.
ساندویچ ژامبون یک شبه اتوبیوگرافی است که عدهای معتقدند بوکوفسکی با این عنوان به زندگی خودش اشاره دارد که مانند تکه گوشتی میان دو نان گیر افتاده است؛ داستان پسربچهای است از مناطق فقیرنشین که پدر و مادرش دلشان می خواهد که او به جایی برسد و اما او برای بهجایینرسیدن حسابی تلاش میکند.
بوکوفسکی رک مینویسد و با خواننده تعارفی ندارد. ذات زوالیافتهی جامعه را در عین بیخیالی تمام به تصویر میکشدو از آن ابایی ندارد.
جایی دربارهی دانشگاه میگويد:
"...هيچ وقت به تو نمیگفتند آن دنيای واقعی بيرون از تو چه انتظاری خواهد داشت. آنها فقط يك مشت مباحث تئوری توی كلهات میچپاندندو هرگز نمیگفتند كف خيابانها چقدر سفت و دردناك است. واقعا يك دانشجو ممكن بود خودش را در مقابل زندگی تباه كند. كتابها ادم هارا سوسول بار میاوردند. وقتی قرار بود كتاب را زمين بگذاری و سراغ زندگی واقعی بروی، آن وقت میفهميدی دانشگاه واقعا هيچ چيز بهت ياد نداده است."
.
درباره ي اكثر كتابها نوشت:
"...همهشان احمقانه و بیروح بودند. صفحهها پر از كلمات بودند ولی چيزی برای گفتن وجود نداشت.اگر هم حرفی داشتند، آنقدر كش میدادند كه وقتی به آن حرف میرسيدی ديگر حسابی از حوصله افتاده بودی"
.
اما در جای ديگری دربارهی كتابی گفت:
"...وقتی حقيقت كس ديگر، عين حقيقت تو باشد، و اصلا انگار آن حرف را برای تو گفته، فوق العاده است."
و خب در نهايت شايد به خاطر همين حرف اخرش باشد كه "ساندويچ ژامبون" اش آنقدر به دل مینشیند.
.