اگه کلمهی پیش بینی رو بشنوی احتمالا یاد داستانهای فانتزی میافتی؛ یه چیزی تو مایههای ارباب حلقهها و هری پاتر. اگه یکم بیشتر به پیش بینی فکر کنی شاید یاد سایتهای شرط بندی و پیش بینی مسابقات فوتبال بیافتی. ولی این روزا پیش بینی سوپرپاور مخصوص ابرقهرمانهای مارول یا یه مفهوم فانتزی نیست. این روزا که علم داره با سرعت دیوانهواری داره جلو میره و تمام فیلمای علمی-تخیلی دارن رنگ حقیقت میگیرن، پیش بینی تبدیل به واقعیت شده؛ ابزاری که همین الان و تو همین لحظه شرکتهای مختلفی تو دنیا دارن ازش پولهای کلان در میارن. دیگه الان پیش بینی هم اسم خودش رو عوض کرده و گذاشته «آمار و علم تحلیل داده».
تو ادبیات و سینما پیش بینی جایگاه بالایی داره؛ از اسطورههای رم و یونان باستان تا فیلمهای جدید که در مورد خطر فجایع اجتماعی مثل فاشیسم به بیننده هشدار میدن. در ادبیات یونان باستان، خدای پیش بینی آپولو نام داشت. روزی آپولو عاشق زنی به نام کاساندرا میشه. به خاطر این عشق، به اون علم پیش بینی آینده رو یاد میده اما وقتی کاساندرا جواب عشق آپولو رو نمیده، آپولو با اینکه خدای تیراندازی، موسیقی، رقص، حقیقت و پیش بینیه اما جنبهی «نه شنیدن» نداره و کاساندرا رو نفرین میکنه که همیشه پیش بینیهای درست انجام بده اما کسی حرفش رو باور نکنه. اینطور میشه که کاسندرا اتفاقات مهمی مثل سقوط تروا و فتح اون رو به دست یونانیان پیش بینی میکنه اما کسی حرفش رو باور نمیکنه و بهش میخندن.
احتمالا اگه کاساندرا در ایران زندگی میکرد و همچین فاجعهای رو پیش بینی میکرد هم حرفش رو باور نمیکردن، هم بهش میخندیدن و هم متهمش میکردن به «سیاه نمایی»! برچسبی که روی هنرمندای دغدغهمند زیادی زدن. یکی از استفادههای به شدت نادرست از این برچسب، اتفاقی بود که برای فیلم درخشان و ماندگار اصغر فرهادی یعنی «جدایی نادر از سیمین» افتاد. فیلم جدایی نیازی به معرفی نداره اما برای یادآوری باید بگم این فیلم محصول 1389 و دربارهی زوجیه که همدیگه رو دوست دارن و در کنار هم میتونستن پدر و مادر فوقالعادهای باشن اما شرایط کشور اونا رو مجبور به گرفتن تصمیمات سختی میکنه؛ تصمیمی به سختی مهاجرت! حالا بعد از گذشت حدودا 14 سال از فیلم برندهی اسکار اصغر فرهادی، خالی از لطف نیست اگر برگردیم و اون رو با شرایط امروز کشور مطابقت بدیم.
آیا کسی رو از دور و بریاتون میشناسید که مهاجرت کرده باشه؟ جواب احتمالا «بله» باشه. اگر تحصیلکردهی دانشگاههای معتبر تهران، امیرکبیر یا صنعتی شریف باشید احتمال مثبت بودن جواب شما بیشتر هم میشه. حتی ممکنه خودتون مهاجرت کرده باشین و این نوشته رو از ورای مرزهای ایران بخونید. در هر صورت، حرفم اینه که نه فقط بر اساس شهود و بایاس، بلکه به صورت آماری و طبق اطلاعات بانک جهانی آمار مهاجرت از ایران به طور نگران کنندهای افزایش پیدا کرده. من کاری به دلیل افزایش مهاجرت ندارم، نه به این دلیل که تحلیل خودم رو ندارم، به این دلیل که ولش کنن، دردسره! هدف من از این نوشته صرفا بررسی آثار اصغر فرهادی و تطابق اونا با وضعیت فعلیه تا معلوم بشه چقدر از حرفهای این هنرمند (که به عقیدهی من شناخت کمنظیری از جامعهی ایرانی داره) بعد از گذشت بیش از یک دهه، درست بودن.
نادر و سیمین از قشر متوسط جامعه هستن؛ نادر کارمند بانک و سیمین معلمه. اونا فقط یه بچه دارن، دختری که داره سن بلوغ و نوجوانی رو طی میکنه و داره مهمترین و تعیینکنندهترین بخش زندگیش رو از سر میگذرونه. این سنیه که پدر و مادر کم کم نگران آیندهی بچههاشون میشن. بچهی ما قراه چه آیندهای داشته باشه؟ چطور زندگی کنه؟ چه سطحی از آزادی و رفاه داشته باشه؟ و به صورت کلی، آیا قراره خوشبخت زندگی کنه و این خوشبختی به چه چیزایی بستگی داره؟
سیمین این مسئله رو برای خودش حل کرده. به نظر سیمین فقط یه جواب وجود داره؛ رفتن از ایران و زندگی در کشوری با شاخصهای رفاهی مناسب. سیمین فکر میکنه این جامعهس که افرادش رو تربیت میکنه و اگر آدمی بخواد سالم رشد کنه باید در جامعهای قرار بگیره که این امکانات رو در اختیارش قرار بده. نادر اما، بر خلاف همسرش، فکر میکنه اگه کسی بخواد درست زندگی کنه، فارغ از اینکه کجا زندگی میکنه، میتونه. در حالت ایدهآل بهتره زن و شوهر قبل از بچهدار شدن در مورد همچین اختلاف نظر بنیادینی صحبت کنند ولی واقعیت زندگی با حالت ایدهآل تفاوتهای زیادی داره.
واقعیت اینه که خیلیا مثل سیمین راه حل رو در رفتن میدونن، و حالا بعد از گذشت ۱۴ سال و با دیدن سیل مهاجرت ایرانیا، متوجه میشیم تعداد سیمینهای جامعه بیشتر شده. اما آیا مهاجرت تنها مسئلهی اصغر فرهادی در فیلم جدایی بود؟
یکی از مهمترین درونمایههای فیلم اختلاف طبقاتی بود؛ اختلاف به معنای اقتصادی و فرهنگی. با توجه به ارجاع فرهادی به وضع ایرانیان در زمان ساسانیان و جامعهی کاملا دو دستهی آن زمان، بدهی حجت (شهاب حسینی) و عدم توانایی نادر در پرداخت دیه، مشکلات اقتصادی هر دو قشر (متوسط و فرودست) رو نشون میده اما سرنخهایی در اثر هست که اختلاف طبقاتی این دو قشر از نظر فرهنگی رو هم برجسته میکنه. مثلا وقتی حجت پیشداوری اطرافیان نادر و سیمین رو در مورد خودش و طرز رفتارش با همسرش زیر سوال میبره. اصغر فرهادی اونقدر باهوش بوده که هر دوی این اختلافات رو به موازات هم جلو میبره و به هر دو میپردازه و همین باعث شده جدایی به فیلم قابل تاملی تبدیل بشه. اصغر فرهادی با این کار نشون میده اختلاف طبقاتی فقط اختلاف در سطح درآمدی نیست. برعکس اونچه که تلاش میشه در سینما و به خصوص تلویزیون ایران نشان داده بشه، آدمای فقیر فرشتهای نیستن که اسیر چنگال دیو ثروتمندان طماع شدن. پایین بودن سطح رفاه میتونه تاثیرات به شدت گستردهای بر سطح سواد این آدمها و دریغ شدن فرصتهای بیشماری از اونا بشه که در نهایت و بعد از سالها ادامه پیدا کردن سطح فرهنگی اونا رو هم پایین بیاره. شاید مثال کلیشهای باشه ولی آشغال کف خیابون در محلههای بالا شهر بیشتره یا پایین شهر؟ واقعیتی که در فیلم برندهی اسکار «انگل» ار بونگ جون-هو هم به اون اشاره شد.
بعد از رد شدن دلار از مرز ۷۰ هزارتومان، میبینیم که نگرانی هنرمند از وضعیت اقتصادی جامعه، جامعهای که درونش زندگی کرده و به مصداق سریال برجستهی «متهم گریخت» خودش هم تجربهی زیست در طبقات پایین اقتصادی رو داره، تا چه حد درست بوده. هشداری که اصغر فرهادی در سال ۱۳۸۹ در مورد بحران، اگر نگیم فروپاشی، اقتصادی میده امروزه به عینه و برای هر کسی از طبقهی متوسط جامعه قابل لمسه و دیگه نمیشه برچسب سیاه نمایی به اون زد.
اما چرا داستان جدایی نادر از سیمین در بستر یک دعوای قضایی روایت میشه؟ بله، اصغر فرهادی فقط مشکلات رو مطرح نمیکنه، مشکلاتی که در فیلم شهر زیبا و رقص در غبار هم در موردشون صحبت کرده بود، اون مقصر رو هم معرفی میکنه. مسلما هر نظام سیاسی مشکلات خاص خودش رو داره. در دنیای واقعی ایدهآلی وجود نداره و اگر هم داشته باشه ما راه خیلی طولانی و خستهکنندهای برای رسیدن به اون ایدهآل خواهیم داشت اما عیب و ایرادات سیستماتیک باید در یک جامعهی آزاد و رو به رشد مورد بحث قرار بگیرن تا تلاشهای کوچک و گام به گام برای رفع اونا برداشته بشه و بعد از گذشت چند سال و با نگاه به گذشته بشه نقشه پیشرفت رو دید. بعد از گذشت ۱۴ سال از فیلم جدایی نادر و سیمین، ۲۰ سال از فیلم شهر زیبا و ۲۱ سال از فیلم رقص در غبار، آیا قدمی، هرچند کوچک، برای اصلاح باگهای قانونی برداشته شده؟ آیا این هم دلیلی برای سیل مهاجرت ناراحت کنندهی ایرانیا از کشور خودشون به سایر نقاط دنیاست؟
من دنبال جواب خاصی نیستم. هدف من از طرح سوال پیدا کردن جواب نیست. بعضی سوالا تو زندگی جواب ندارن. هدف من از طرح سوال اینه که خواننده در مورد این مسائل فکر کنه و از جنبههای مختلف به قضیه نگاه کنه؛ جنبههایی که شاید براش خوشایند نباشه. طرح سوال و نشان دادن مشکلات کاری بود که اصغر فرهادی در تمام این سالها و در مدیومهای مختلف سینما و تلویزیون بهش پرداخته. اما درست مثل کاساندرا، به جای توجه، بهش خندیدن و متهمش کردن به سیاه نمایی. اما زمان بهترین قاضیه و بعد از گذشت فقط ۱۴ سال، زمانی که شاید برای تحقق چنین پیش بینی تلخی و به عینه دیدن مصادیقش زمان کمی بود، به طور غیرقابل انکاری به حقیقت تبدیل شد. حقیقتی که به استناد اعداد و ارقام در قالب دانشی به نام علم آمار و تحلیل داده میشه اون رو اثبات کرد!