الیزابت بنکس در خرس کوکائینی یا cocaine bear با ایده ای نو و توسل به نوستالژی دهه 80 میلادی داستانش را روایت کرده، اما آیا این فیلم ارزش وقت شما را دارد؟
الیزابت بنکس سابقه ی خوبی در کارگردانی ندارد؛ فیلم فرشته های چارلی محصول 2019 و پیچ پرفکت 2015 تا حد زیادی مشخص میکند باید از فیلمی که او کارگردانی کرده چه انتظاری داشت. داستان به سبک و سیاق فیلم های دهه 80 و اوایل دهه 90 میلادی روایت میشود؛ یعنی قرار است حتما حداقل با یک خلافکار، نوجوان و پدر یا مادر آن نوجوان رو به رو شویم . متاسفانه نه مواد فروش های فیلم آنتاگونیست های باجذبه ای از آب در آمده اند، نه به گروه نوجوان آنچنان که باید پرداخته میشود و مادر معرفی شده در فیلم به جای اینکه دلسوز و فداکار باشد احمق و خودخواه است و این در حالی است که مشخصا قصد نویسندگان چنین چیزی نبوده. کارگردان شخصیت ها را معرفی و سپس به حال خودشان رها میکند و به سراغ گروه بعدی میرود. هیچ کدام، یعنی هیچ کدام از کاراکترها پرداخت درستی ندارند. از آنجا که تعداد کاراکترهای زیاد است، اگر مخاطب به هیچ کدامشان اهمیت ندهد چطور میخواهد تا آخر فیلم را ببیند؟
از طرفی بخش های سرگرم کننده ی فیلم و تیپ های شخصیتی آنچنان هم بد از کار در نیامده اند. به شخصه فکر میکنم رییس پلیس با آن لهجه ی خاصش یکی از نقاط قوت فیلم است. مارگو مارتیندل هم با بازی خوبش تاثیر مثبتی بر آشفتگی و از هم گسیختگی روایت فیلم دارد.
شاید تیم بازیگری برای مخاطب ایرانی آنچنان شناخته نشده باشد با این حال ری لیوتا بازیگر فیلم رفقای بد و جسی تایلر فرگوسن بازیگر ستکام معروف خانواده ی مدرن شناخته شده ترین بازیگران فیلم هستند که متاسفانه پتانسیل هر دو به شدت هدر رفته. ری بسیار کلیشه ای و بی جذبه ظاهر میشود و فرگوسن با آن گریم مسخره ظاهر شده. با اینکه به نظر میرسد بازیگران خردسال پتانسل بالایی دارند کارگردان نتوانسته از هیچ کدام بازی خوبی بگیرد.
اینکه بخواهی فیلمی در مورد خرسی که کوکائین مصرف کرده را به اثر هیجان انگیز و کمدی تبدیل کنی یک چیز است و اینکه بخواهی آن را ترسناک کنی یک چیز دیگر؛ مخصوصا اگر آن را به سبک فیلم های دهه 80 ساخته باشی. کارگردان با ایده هایی که به درد فیلم هایی با محوریت جن و نیروهای ماورالطبیعه میخورد سعی کرده لحظات حضور خرس را ترسناک کند. فکر کنم نیازی به توضیح بیشتر نباشد و مشخص است که این کار چه ضربه ای به فیلم زده. بنکس در خلق موقعیت های ترسناک یا حتی تعلیق آمیز میماند. فیلم حتی شروع خوبی هم ندارد. ابتدا سکانسی از موادفروش را میبینیم (با آهنگ) و سپس به سراغ زوج جوانی که برای تعطیلات به جنگل میرویم (باز هم با آهنگ) بهتر بود فیلم با همین زوج جوان شروع شود.
متاسفانه تدوین هم هیچ کمکی به کارگردانی بد بنکس نکرده و حتی آن را تشدید کرده. کات زدن مداوم به چهره ی بازیگرانی که در حال ادای دیالوگ است تمرکز مخاطب را بهم میزند و حس سکانس را از بین میبرد.
در نهایت فیلم نمیتواند به تنها هدفش که سرگرم کردن مخاطب است برسد و با اشتباهات ریز و درشتی که مرتکب میشود ایده ی منحصر به فردش را هدر میدهد.