روز عجیب (maze به معنای عجیب و day به معنای روز، همینطور اسم کاراکتر سلبریتی هم هست) اسم با مسمایی داره و قطعا یکی از عجیبترین اپیزودهای آینهی سیاهه. با نقد این قسمت همراه من باشید.
تو قسمتهای قبلی نقد آینهی سیاه در مورد افت کیفیت سریال صحبت کردم و بزرگتری ایراد فصل ششم رو فراموشی تم اصلی سریال (تکنولوژی) عنوان کردم. قسمت چهارم فصل ششم قطعا یکی از بیربطترین اپیزودهای سریال تا به اینجاست و اگر به خاطر موضوع پاپاراتزی نبود اصلا توصیه نمیکردم این قسمت رو ببینید. فرهنگ پاپاراتزی به سبکی از روزنامهنگاری اشاره داره که عکاس دنبال آدمهای معروف راه میافته و تا ازشون عکسهای جنجالی بگیره. این موضوع ممکنه از بیاهمیتترین موارد (مثلا سر و وضع شلخته) باشه تا مثلا گرفتن مچشون موقع خیانت یا کارای دیگه. معمولا اگه پاپاراتزی از کسی خط نگیره، عکسها رو با یه قیمتی به خود صاحب عکس میفروشه (اخاذی) و اگر هم خط بگیره که دیگه معلومه چیکار میکنه.
حالا چون ما تو ایران زندگی میکنیم و چیزی تحت عنوان پاپاراتزی نداریم شاید دیدن این قسمت براتون کنجکاوی برانگیز باشه ولی از لحاظ دیگه این قسمت پایینترین امتیاز رو بین اپیزودهای فصل ششم میگیره و تبدیل به بدترین اپیزود آینهی سیاه تا اینجا میشه.
راستش موقع نوشتن نقد نمیدونستم باید از کجا شروع بکنم. این قسمت حتی اونقدر متریال نداشت که بشه نقدش کرد. شلخته و بیربط بود و حتی کارگردانی بدی داشت. تغییر زاویهی دید مخاطب از بو (با بازی ززی بیتز) به میزی دی (با بازی کلارا روگارد) تصمیم بدی بود و هیچ علتی نداشت. فقط اصطلاحا سریال رو از ریتم انداخت. اما دلیل دیگه این بود که این قسمت کلیشهای بود. تو هر فیلم یا سریالی که در مورد سلبریتیها ساخته میشه توش به فرهنگ پاپاراتزی هم اشاره میشه. سریالی که میاد و یه پاپاراتزی رو نقش اول خودش میکنه باید حداقل چیزی به مخاطب اضافه کنه. با اینکه ززی بیتز تو نقش بو فوق العادهس و هر وقت تو قاب بود این قسمت رو دوست داشتم ولی تمام مدت مشغول کارای کلیشهای بود: عکس گرفتنش از یه سلبریتی با معشوقهش و بعد فروختن عکسها، کشیک دادنشهاش دم خونهی میزی دی، سوراخ شدن لاستیک ماشینش وقتی داشت میزی رو تعقیب میکرد، همه و همه از چیزاییه که شاید اگه یه بار یه فیلم در مورد پاپاراتزی دیده باشید همه رو از بر شده باشید.
اما سریال با ایدهی گرگنما کردن میزی رسما این قسمت رو شعاری کرد و از بین برد. احتمالا قرار بوده گرگینه نمادی از زشتیهای درون هر آدم باشه که آدما سعی میکنن مخفیش کنن یا اگه بتونن کنترلش کنن ولی وقتی سلبریتی باشی و هیچ حریم خصوصیای برات باقی نمونه این زشتیها بالاخره قراره بیرون بزنه. ولی سریال وقت کافی برای زدن حرفش نداشته و با انتخاب زاویهی دید اشتباه هم بدتر مخاطب رو از خودش دور میکنه. شاید اگه روی میزی و سختیهای سلبریتی بودن و مصیبتهای پاپاراتزی تمرکز میکردیم میتونستم با میزی همدردی کنیم ولی این اتفاق نمیافته. تو یه نما میزی رو سر کار میبینیم، بعد تو خونه مشعول تمرین کردن نقششه و بعد تصادف میکنه که همونم درست نشون نمیده چی شد. مردی که میزی باهاش تصادف کرد گرگینه بود؟ یا میزی از قبل خودش گرگنما بود؟ بعد هم درست مثل بو و رفقای پاپاراتزیش از گرگنما بودن میزی باخبر میشیم. بعد هم یه تعیقب و گریز بدون هیجان و بیمعنی و بعد کشته شدن گرگنما. با اینکه اسم این قسمت «میزی دی» بود ولی اصلا اون طور که باید به میزی پرداخته نشد.
در مورد پایان بندی باید بگم سینمایی بود. این ایده که بو اونقدر از نظر اخلاقی سقوط کرده که از یه آدم در حال مرگ عکس میگیره (مطمئن نمونههاش رو تو شبکههای اجتماعی دیدید) هم تاثیر گذاره هم دراماتیک ولی باز هم در نیومده. برای اینکه پایان بندی تاثیر گذار باشه، باید، باید قبلش خشت اول رو صاف گذاشته باشی و گرنه تمام حرفی که میخوای بزنی پوچ میشه و اثرگذاریش رو از دست میده.
پ.ن: راستی اگه مردم دنبال محتوی پاپاراتزی نبودن، به نظرتون این بساط برچیده نمیشد؟
اگه این قسمت رو تماشا کردید حتما نظرتون رو با من هم بگید. مخصوصا بگید به نظرتون نقطه ضعف بزرگ این قسمت چی بود.