سریال بادکین یک برگ برندهی بزرگ دارد و خوب بلد است از آن استفاده کند.
ایرلند بخشی از پادشاهی متحد بریتانیا و سرزمین سرسبزی است که به جزیرهی زمرد معروف است. واقعا هم اگر نقشهی هوایی ایرلند را ببینید متوجه میشوید عجب لقب بامسمایی برایش انتخاب شده است. در کلیشههای سینمای هالیوود مردم ایرلند افراد خرافاتی هستند که عادت به نوشیدن الکل دارند در حدی که در قهوهشان هم الکل میریزند. شاید بزرگترین نماد این کشور روز سن پاتریک باشد که همه لباس سبز میپوشند (به خاطر سرسبزی ایرلند) و مشروبات الکلی مینوشند. به لحاظ استریوتیپیکال ایرلندی ها به چند چیز معروف هستند؛ اولینش الکل است که گفتیم، دیگری خشونت (زود جوش آوردن شاید کلمهی بهتری باشد)، موهای قرمز و مذهبی بودن (ناسلامتی معروف ترین جشنی که ایرلندیها را با آن میشناسند روز سن پاتریک است).
بادکین همهی این استریوتایپها را به بهترین شکل با هم قاطی کرده و یک سریال معمایی/ جنایی سرگرم کننده از آن درآورده. بادکین یک نقش اول مسحور کننده به نام داو دارد و دو پادکستر (کسانی که پادکست تولید میکنند) به نامهای گیلبرت و امی که نقش نسبتا فرعیتری نسبت به داو دارند. گیلبرت برای ساخت پادکست در مورد اتفاقات جشن سون در شهر کوچک بادکین به آنجا میرود و داو به دستور رئیسش او را همراهی میکند. به لحاظ داستانی بادکین چیز جدیدی برای ارائه ندارد؛ یک کارآگاهِ (حالا البته اینجا داو رزنامهنگار است) بداخلاق و عصبانی که مشکلات گذشتهاش باعث میشود بدعنقیهایش را ببخشیم و با او همذات پنداری کنیم، یک آمریکایی خوش رو و صمیمی که بعدا مشخص میشود او هم مشکلات خودش را دارد و یک جوان جویای نام. تا اینجای کار به نظر میآید بادکین یک سریال کلیشهای دیگر است و حتی به نظر میرسد که قرار است پایان قابل پیش بینیای داشته باشد. باید بگویم که درست حدس زدید. خب، حالا سوال این است اگر این سریال کلیشهای است چرا اصلا باید آن را ببینیم؟ دلیلش همان چیزی است که مقاله را با آن شروع کردم: ایرلند! این کشور به نسبت مهجور و مردمان مرموزش برگ برندهی سریال هستند. هر چقدر پروتاگونیست بددهن و بد اخلاق دیدهاید به کنار، داو با آن لهجهی ایرلندی جذابش به کنار. هر جملهای که داو میگوید و هر لعن و نفرینی که میکند آنقدر جذاب و دلنشین است که اصلا به پیشینهی همدلی برانگیز احتیاج ندارد، همین طوریاش دوست داشتنی است. اما این شخصیت دوست داشتنی انگار دوست دارد خودش را در دردسر بیاندازد. داو در آمریکا با چند آدم گردن کلفت سر شاخ شده و آنها برایش مشکلساز شدهاند و قبول کرده به بادکین بیاید تا شاید آبها از آسیاب بیافتد.
پروتاگونیست بعدی آقای پادکستر است که در اوایل سریال آنقدر مودب و موقعیت شناس است که بوی شخصیت مقوا میدهد اما بعدا معلوم میشود گیلبرت در زندگی شخصیاش آنقدر گند بالا آورده که پادکست بادکین برایش از هر نظر اهمیت دارد. او نه تنها آمدن به بادکین را بهانهای برای فرار از امضای قرارداد طلاقش کرده، بلکه با سرمایهگذاری اشتباه حسابی قرض بالا آورده.
و ضلع سوم غریبههای پادکست امی است. امی دستیار گیلبرت در تهیهی پادکست است و مثلا هر دستیار دیگری سن کمی دارد. یکجورهایی همان کلیشهی جوان و جویای نام ولی بعدا مشخص میشود که او هم حسابی گند بالا آورده. انگار امی یکی از آن دخترهایی است که آدمهای اشتباه را دوست دارد.
ویژگی مشترک هر سه پروتاگونیست داستان مشکلاتی است که در زندگی شخصی داشته اند و حالا چون به هر دلیلی نتوانستهاند با آن کنار بیایند آمدن به بادکین برایشان مثل راه فرار بوده، یکجور مرهم موقتی. اما خب زندگی آنقدر بیرحم است که اصلا فرصت استراحت به آدم نمیدهد. در یک چرخش ناگهانی پروندهای که مختومه اعلام شده بود، دوباره باز میشود و حالا پادکسترهای ما باید معمای قتل را حل کنند. داستان از این قرار است که در بادکین مراسمی برگزار میشده/ میشود به نام سون (samhain) که یکجورهایی شبیه هالووین است. اما چند سال قبل در همین جشن چند نفر «گُم» میشوند و پشت پردهی این گم شدن رازهای زیادی وجود دارد که با آمدن پادکسترها برملا میشود.
راه حل نویسندهها برای نشان دادن تاثیر ورود چند غریبه به یک شهر کوچک و پس لرزههای آن هوشمندانه است: افرادی که به نوعی با رازهای آن شب در ارتباط هستند همه یک سوال میپرسند« شما پادکست میسازید؟ کسی هم بهش گوش میده؟» این سوال هر چند در ظاهر یک سوال عادی است اما واقعا ترس سوال کننده را مشخص میکند. « اگر کسی گوش بده و دو دو تا چهارتا کنه و مچم باز بشه، اون وقت چی؟» و همین طور هم میشود. بعد از ورود پادکسترها یکی از اهالی شهر در ظاهر خودکشی میکند و همین اتفاق جرقهی پیدا شدن سرنخهایی است که اتفاقات آن شب را برملا میکند.
گفتم که ایرلندیها افراد مذهبی هستند. سریال هر چند با احتیاط فراوان، اما نقدهایی هم به نظام کلیسا و خشونتهای آموزشی آنها دارد. نقش پررنگ کلیسای راهبهها در سریال و اتفاقات آن شب اهمیت دین در ایرلند و به خصوص شهر کوچکی مثل بادکین را نشان میدهد اما اینکه هیچ کدام از راهبهها جوان نیستند و روان پریشی خانم شی سرنخهایی هستند که سازندگان سریال دین را مربوط به گذشته و تاریخ مصرف گذشته میدانند.
بادکین از داستانکهای وقت پرکن هم غفلت نمیکند و به جز اتفاقات شب سون چند توئیست و داستان فرعی دارد که مخاطبان را به دنبال خودش بکشد. هر چند نحوهی برملا شدن رازها گاهی توی ذوق میزند یا اگر مثل من سریال زیاد دیده باشید میتوانید قاتل را حدس بزنید. البته این مورد آخر اصلا چیزی بدی نیست. اینکه شما بتوانید از روی سرنخ نویسندگان قاتل را حدس بزنید نشاندهندهی هنر آنها و ساختار مستحکم فیلمنامه است اما اگر از روی کلیشهها بتوانید آخر سریال را حدس بزنید یعنی نویسندهها تنبلی کردهاند. با این حال با چشم پوشی از بعضی اتفاقاتی که شاید برای معروف شدن سریال در شبکههای اجتماعی گنجانده شده یا برخی اغراقها بادکین سریال سرگرم کنندهای است که ارزش تماشا دارد.