
سریال The Studio از همون قسمت اول نشون میده قراره با یه کمدی معمولی طرف نباشیم. داستان سریال توی دل استودیویی میگذره که پر از آدمهای متضاده؛ آدمهایی که دنبال خلاقیت، سود، دیدهشدن یا فقط زنده موندن توی این صنعت شلوغ و پُرحاشیه هستن.
در مرکز این ماجرا، مت رمیک قرار داره؛ مدیری تازهوارد که بیشتر از اینکه اهل سینما باشه، آدمِ جلسه و ارائه و اعتمادبهنفسه. ست روگن با بازیاش، رمیکی رو نشون میده که ترکیبیه از نیت خوب، ناآگاهی و خودشیفتگیِ نرم. شاید نه به اندازهی «مایکل اسکات» (مدیر معروف سریال The Office) شیرین و گیج، اما شباهتهایی دارن. حتی اسمشون هم شبیه به نظر میرسه:
«مت رمیک» و «مایکل اسکات» هر دو اسامی ساده، دو سیلابی و شروعشده با حرف «م» هستن؛ انگار از همون لحظهی اول قراره یاد کسی بیفتیم که مدیریت بلد نیست اما خیلی تلاش میکنه دوستداشتنی باشه.
رمیک بدون اینکه چیزی از تاریخچهی پروژههای قبلی استودیو بدونه، میره سراغ بازسازی یه فیلم شکستخورده. نه از سر جسارت، بلکه چون حس میکنه «باحال» به نظر میرسه. همین تصمیم هم بهخوبی نشون میده که رمیک نه شناختی از سینما داره، نه دلبستگیای بهش—فقط میخواد تأثیرگذار باشه، به هر قیمتی.
شخصیتهای دیگه هم بهخوبی مکمل این فضا هستن. پتی لی، رئیس سابق استودیو، با بازی فوقالعادهی کاترین اوهارا، دقیقاً نقطهی مقابل رمیکه؛ باهوش، زخمی، و از درون خسته. حضورش مثل یه سایه رو سر رمیکه. از اون طرف، مایا میسن (با بازی کاترین هان) که مسئول بازاریابیه، آدمیه که هم سینما رو میشناسه، هم مخاطب رو—اما کسی درست به حرفش گوش نمیده.
کارگردانی ایوان گلدبرگ فضای استودیو رو سرد، بیروح و بیهویت نشون میده؛ محیطی که در ظاهر حرفهایه، ولی در واقع پر از آدمهای بلاتکلیفه. رنگها خنثیان، دفترها پنجره ندارن، و همه چیز یه جور حس رخوت و توقف داره.
این قسمت، طنز رو صرفاً به شوخیهای کلامی محدود نمیکنه، بلکه در دل موقعیتها و تضادها پیش میبره: مدیر نابلد در برابر کارکنان کارکشته، ایدههای خام در برابر واقعیتهای بازار، جاهطلبی در برابر تجربه. بعضی از شوخیها برای مخاطب عام شاید خیلی «درونصنعتی» باشه، ولی برای کسی که دنیای سرگرمی رو دنبال میکنه، حسابی جذابه.
در مجموع، قسمت اول The Studio نهفقط معرفی شخصیتها، بلکه معرفی بحرانهاییه که قراره توی ادامهی مسیر ببینیم. سریال نشون میده اگه مدیرت چیزی از کار نفهمه، حتی بهترین فیلمنامهها هم به جایی نمیرسن—مخصوصاً وقتی تصمیمها بیشتر برای نمایش و ژست گرفته میشن تا برای خلق هنر!