ویرگول
ورودثبت نام
هانیه محمدی
هانیه محمدی
خواندن ۶ دقیقه·۳ ماه پیش

نقد و بررسی سریال اریک (Eric)/ سریال جدید نتفلیکس با بازی بندیکت کامبربچ

سریال جدید نتفلیکس اگرچه موضوع جالبی دارد و در دوران مهمی از تاریخ آمریکا روایت می‌شود اما نمی‌تواند در حد ستاره‌ی فوق العاده‌اش ظاهر شود.


دوران کودکی مهم‌ترین دوران زندگی ماست. بخش مهمی از هویت ما، علایق و سلایق، مهارت‌ها به خصوص مهارت‌های فردی و اجتماعی در همین دوران شکل میگیرد. به قول زیست شناسان دلیل برتری انسان به حیوانات دوران کودکی طولانی مدتش است. در بین تمام موجودات انسان طولانی‌ترین دوران کودکی را دارند. اما خب، برای همه‌ی انسان‌ها سال‌های بچگی زمان لذت بردن از زندگی و یادگیری مهارت‌ها نیست. برای بعضی از بچه‌ها دوران کودکی ریشه‌ی مشکلات روانی و عاطفی‌شان است. سریال اریک دست روی همین موضوع گذاشته و سعی کرده در یک مینی سریال جمع و جور ۶ قسمتی این معضل را بررسی کند.

سریال دو خط داستانی اصلی دارد: یکی ادگار و پدرش وینسنت (با بازی بندیکت کامبربچ) و دیگری کارآگاه مایکل لدریوت (با بازی مک‌کینلی برکلر).

به لحاظ عاطفی بار سریال به دوش وینسنت و ادگار است. بیننده باید به رابطه‌ی پدر و پسری این دو نفر اهمیت بدهد و آینده‌ی ادگار و اینکه چه بلایی سرش آمده یا خواهد آمد برایش به لحاظ داستانی و عاطفی اهمیت زیادی داشته باشد. ناسلامتی (تقریبا) تنها گره‌ی داستانی سریال همین است. اما وینسنت در تمام ۶ قسمت از پرداخت مناسبی برخوردار نیست. دوران کودکی او و رابطه‌اش با پدر و مادرش به خصوص پدرش باید بیشتر مورد بررسی قرار میگرفت. اگر اریک یک فیلم سینمایی بود کمبود وقت بهانه‌ی مناسبی برای این موضوع می‌شد اما یک مینی سریال وقت بسیار بیشتری برای شخصیت پردازی در اختیار سازندگان قرار می‌دهد. برداشت ما از رابطه‌ی وینسنت و پدرش باید چه باشد؟ چون پولدار است پدر بدی است؟ چون پولدار است شوهر بدی بوده؟ اتفاقا با توجه به سکانس پایانی سریال رابطه‌ی وینسنت و پدرش باید بسیار بیشتر از این‌ها مورد بررسی قرار می‌گرفت. اریک با سکانس پایانی‌اش می‌خواهد بگوید نکته‌ی سریال نه سرنوشت ادگار بلکه گذشته‌ی وینسننت است اما متاسفانه این رابطه تنها به یک نگاه سرد از پشت در اتاق و سکانس بد ماشین رابرت خلاصه می‌شود. برای من هنوز مشخص نیست چرا وینسنت بچگی سختی داشته؟ دوران کودکی او چطور بوده که همچین تاثیری روی زندگی بزرگسالی‌اش داشته؟ آیا مورد سواستفاده‌ی جنسی بوده؟ یا خشونت فیزیکی؟ وینسنت به عنوان یک بزرگسال فرد پر مشکلی است. با همکارانش بدرفتاری می‌کند، به الکل اعتیاد دارد، نسبت به فرزندش با خشونت رفتار می‌کند. سریال در این بخش‌ها و نشان دادن مشکلات وینسنت به عنوان یک بزرگسال خوب عمل کرده اما دلیل رفتارهای مخربش را بررسی نمی‌کند. این سوالاتی است که سریال یا به آن جواب نداده یا نمیخواسته که جواب بدهد.

خط داستانی دوم کارآگاه مایکل لدرویت است که مامور پیدا کردن افراد گمشده است و پرونده‌ی ادگار هم یکی از چند پرونده‌ای است که او باید با آن‌ها سر و کله بزند. دوران ۸۰ آمریکا به سه چیز معروف است: موسیقی، فشن و ایدز. روابط همجنسگرایانه و شیوع ایدز در آمریکا مصادف با دهه‌ی ۸۰ بود و کاملا طبیعی است که یکی از شخصیت‌های سریال نماینده‌ی قشر LGBTQ باشد. بله کارآگاه مایکل به عنوان عضو نیروی پلیس نیویورک (NYPD) یک همجنس‌گرا است و معشوقه‌اش به ایدز مبتلاست. اصلا دلیل بولد بودن کلوپ همجنسگرایان سریال و ماجرای رسوایی جنسی شهردار هم همین مسئله است. در آن دوران جامعه‌ی LGBTQ هنوز در سایه‌ی ترس و خشونت زندگی می‌کردند. پلیس نیویورک نسبت به اقلیت‌های نژادی و جنسی/ جنسیتی با تبعیض زیاد رفتار می‌کرد. خلاصه دهه هشتاد یکجور دوران گذر به سمت دهه‌ی ۹۰ و آزادی بیشتر اقلیت‌ها بود. وقتی ایدز در سال ۱۹۸۱ رسما به عنوان یک بیماری کشنده شناخته شد و در مردان همجنسگرا شیوع بالایی پیدا کرد جامعه‌ی همجنسگرایان مورد نفرت بیشتری قرار گرفتند. مردم آمریکا که اغلب کاتولیک‌های معتقد بودند (و هستند) این بیماری را مجازات خدا بر همجنسگرایان می‌دانستند. خب مایکل در همچین شرایطی به عنوان یک مرد سیاهپوست همجنسگرا که در اداره‌ی پلیس نیویورک کار می‌کند شرایط پیچیده‌ای دارد. از یک طرف برای شرکت در مهمانی‌های محل کار با مشکل رو به روست چون همراهی ندارد یا نمی‌تواند داشته باشد و مهمتر از همه نمی‌تواند خود واقعیش را به همکارانش نشان دهد. از طرفی به خاطر بیماری شریک زندگی‌اش برای ارتباط با افراد دیگر با مشکل رو به روست. هر چند سریال اصلا روی این مسئله دست نمی‌گذارد اما در آن زمان اطلاع از نحوه‌ی انتقال ایدز بسیار محدود بود و بعضی‌ها از دست زدن یا غذا خوردن با افراد مبتلا خود داری می‌کردند. شاید دلیل مشکلات مایکل در برقراری ارتباط و ابراز احساسات یا اهمیت بیش از اندازه‌‌ی او به پرونده‌های زیر دستش ناشی از این تنهایی باشد. بین شخصیت‌های سریال قطعا بهترین شخصیت پردازی متعلق به اوست. وقار مک کینلی برکلر، سکوتش و نگاه‌های پرمعنی‌اش همه از آب درآمده و در کمال تعجب او را به بهترین بازیگر سریال تبدیل می‌کند.

این دو خط داستانی خیلی با هم تطابقی ندارند و بهم کمک نمی‌کنند. وینسنت جداگانه و به روش خودش با مشکلاتش دست و پنجه نرم می‌کند، مایکل هم این طرف داستان با روش کارآگاهی خودش پرونده‌ای به جز پرونده‌ی ادگار را حل می‌کند. رویارویی این دو هر چند اتفاق می‌افتد و راز کوچکی را برملا می‌کند اما بین وینسنت و مایکل هیچ رابطه‌ای شکل نمی‌گیرد. شاید اگر این دو می‌توانستند بهم کمک کنند (همانطور که مایکل در انتها با مادر یکی از قربانیان رابطه‌ی دوستانه‌ای برقرار می‌کند) بهتر بود. سریال میخواسته در آن واحد دو چیز باشد؛ هم به کارآگاه کمک کند از راه حل پرونده با خودش کنار بیاید هم به وینسنت کمک کند از راه حل همان پرونده مشکلاتش را کنار بگذارد. معمولا هدف سریال‌های اینچنینی یکی از اینهاست. یا کارآگاه مورد توجه قرار می‌گیرد (که معمولا همین است) یا خانواده‌ی قربانی مورد کند و کاو دقیق قرار می‌گیرند.

اما اریک سریال تکراری و خسته کننده‌ای است. نه موضوعش (بدرفتاری با کودکان) آنقدر جدید است که مخاطبش را تحت تاثیر قرار بدهد و شوک موضوعش مخاطب را درگیر کند، نه رویکرد ترسوی سازندگان آن را تبدیل به اثر شاخصی می‌کند. اریک به عنوان سریالی که به رسوایی جنسی، سو استفاده‌ی جنسی، فحشا، اعتیاد به الکل و خشونت می‌‌پردازد زیادی محتاط عمل کرده. در این سریال هیچ اتفاق بدی نمی‌افتد (به جز البته قتل آن پسر سیاهپوت که آن هم عملا قبل از شروع سریال اتفاق افتاده) و اصلا بزرگ‌ترین مشکل سریال اریک (عروسکی که طرح اولیه‌اش را ادگار می‌دهد و وینسنت می‌سازد) است. برای من به عنوان مخاطب بزرگسال اریک نه نماد خوبی است نه طراحی خوبی و نه اصلا کارکرد دارد و برای مخاطب کودک هم چه فایده سریال برای مخاطب کودک ساخته نشده. واقعا کارکرد اریک چیست؟ اگر مسئله خودشناسی وینسنت و تلاش او برای پشت سر گذاشتن کودکی‌اش است، چرا بخش پلیسی/معمایی سریال اینقدر پررنگ است؟ اگر مسئله نشان دادن تلاش کارآگاه برای حل مسئله قتل است تا با این راه به مشکلاتت شخصی زندگی‌اش غلبه کند، استعاره‌ی اریک چه لزومی دارد؟ (چون در این صورت کارآگاه باید به وینسنت کمک کند نه شخصیت خیالی اریک) پیوند فانتزی و واقعیت در این سریال اصلا در حد کاری که گیرمو دل تورو با هزارتوی پن کرده درنیامده است. احتمالا سازندگان قصد ساخت همچین اثری را داشته‌اند ولی خب اصلا به آن نزدیک هم نشده‌اند.

اریک برای بندیکت کامبربچ پروژه‌ای بوده که صرفا برای درآمد بیشتر قبول کرده چون تمام پتانسیل بازی بندیکت در همچین نقشی را قبلا در سریال پاتریک ملروز دیده بودیم. توصیه‌ی من به شما این است که به جای هدر دادن وقتتان با سریال جدید نتفلیکس پاتریک ملروز را ببینید یا اگر هم آن را قبلا دیده‌اید، ریواچ کنید و بیخیال اریک شوید. این سریال ارزش وقتتان را ندارد.

دوران کودکیسریالاریکبندیکت کامبربچنتفلیکس
عاشق سینما هستم و یادداشتی بر فیلم ها و سریال هایی که میبینم رو با شما به اشتراک میذارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید