ویرگول
ورودثبت نام
هانیه محمدی
هانیه محمدی
خواندن ۱۵ دقیقه·۱۳ روز پیش

نقد و بررسی سریال خاندان اژدها؛ فصل دوم، قسمت دوم// رنیرای بی‌رحم

قسمت دوم سریال خاندان اژدها نمونه‌ی عالی یک اصل مهم در زندگی امروز است؛ مهم نیست که واقعا چه اتفاقی افتاده، مهم این است که مردم چه فکری می‌کنند.

آلیسنت و رنیرا در مراسم تشییع جنازه‌ی شاهزاده جهریس
آلیسنت و رنیرا در مراسم تشییع جنازه‌ی شاهزاده جهریس

قسمت دوم فصل دوم سریال خاندان اژدها به طور منطقی بعد از اشتباهی که در قسمت اول رخ می‌دهد شروع می‌شود و به تبعات وحشتناک قتل یک کودک بی گناه می‌پردازد. سکانس ابتدایی وحشت حاکم بر فضای قصر را نشان می‌دهد. اولین پلان ندیمه‌ی هراسانی را نشان می‌دهد که با وحشت به سمت دوربین و می‌دود و ملافه‌ی خونینی در دست دارد. سرخی خون در تضاد با فضای مرده‌ی اطراف قرار دارد. جالب است که دوربین تاکید خاصی روی ملافه‌ی خونینی ندارد و می‌خواهد بگوید اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاده است. گاردهای پادشاه ندیمه‌ها و کارگرهای قصر را با خشونت به محلی منتقل کرده و در حال تفتیش آن‌ها هستند. در همین حین موسیقی زیبای رامین جوادی غم و اندوه این سکانس را به نهایت می‌رساند. بعد از مشخص شدن حال و هوای قصر، سریال به سراغ فردی می‌رود که موقعیتش بیشتر از همه تحت تاثیر این واقعه قرار گرفته است؛ شخص پادشاه.

پلان آغازین خشم پادشاه را نشان می‌دهد اما مهم‌تر از همه نحوه‌ی ابراز این خشم است. سریال خاندان اژدها نشان داده که به داستان گویی تصویری علاقه‌ی زیادی دارد و از این نظر روی دست سریال بازی تاج و تخت بلند شده است. اینجا سازندگان سریال اگان را در حالی به تصویر کشیده‌اند که شمشیرش را در دست گرفته و خشمش را خالی می‌کند. شمشیر مهم‌ترین نماد یک سلحشور و سرباز و نماد جنگ و خشونت است. مهم‌تر از همه اینکه اگان شمشیرش را بر روی ماکت پدرش، ویسریس می‌کشد و در حال نابودی آن است. اگر خاطرتان باشد، در فصل اول، در چند سکانس مهم و تعیین کننده ویسریس را در حال ساخت آن ماکت دیده بودیم. حالا در این قسمت، اگان بعد از مرگ پسر و وارثش، که به باور خودش به دستور خواهر نا تنی‌اش به قتل رسیده در حال ویران کردن ماکتی است که برای پدرش از اهمیت زیادی برخوردار بود. ویرانی این ماکت نماد از بین رفتن آخرین امیدها جلوگیری از جنگی است که به نابودی نسل خانواده‌ی تارگرین و ناپدید شدن اژدهایان تا زمان دنریس منجر می‌شود. نابودی این ماکت همچنین نشان می‌دهد که اگان بر خلاف پدرش پادشاه صبور و اهل سازشی نیست و همانطور که خودش بعدا در سکانس عزل آتو های تاور از مقام دست پادشاه می‌گوید به «دست محکم و فولادین» احتیاج دارد.

بعد از این ایموند تارگرین را می‌بینیم که معلوم است آن شب در قصر نبوده و تازه وارد اتاقش شده. ایموند بلافاصله بعد از وارد شدن به اتاقش متوجه می‌شود که خون و پنیر نه برای کشتن جهریس، که برای کشتن او به قصر وارد شده بودند. اما درست همانطور که بعد از کشته شدن لوک هیچ وقت اعتراف نکرد که آن ماجرا یک حادثه بوده و کنترل اژدهایش را از دست داده، اینجا هم در مورد اشتباه پیش آمده حرفی نمی‌زند.

اما همانطور که در خلاصه‌ی داستان آمده، در این قسمت قرار است تبعات این حادثه را بر روی رنیرا و آلیسنت ببینیم. حالا به سراغ آلیسنت می‌رویم که در حالت آشفته در حال شنیدن توضیحات پدرش است. به خاطر داشته باشید که آلیسنت یک زن مذهبی است. به خاطر دارید چطور بعد از آنکه بعد از ازدواج با ویسریس و رفتن رنیرا به دراگن استون از قدرت بیشتری برخوردار شد قصر را با نمادهای مذهب هفت تزیین کرد؟ اینجا هم حال بد آلیسنت به خاطر نوه‌اش نیست. طبق باور آلیسنت مرگ به رنج و عذاب ما انسان‌ها پایان می‌دهد و چیزی که او را آزار می‌دهد اتفاقی است که برای هلینا به عنوان یک بازمانده افتاده است. در قسمت قبل دیدیم که ایموند از تعبیر جالبی برای مادرش استفاده کرد؛ او گفت که ملکه به دو زبان سخن می‌گوید. اینجا هم بخشی از ناراحتی آلیسنت اتفاق دردناکی است که هلینا تجربه کرده و بخش دیگر آنجایی است که هلینا سر زده به اتاقش رفت و او را در حین معاشقه با کریستن کول دیده. آلیسنت با اینکه به مذهب هفت اعتقاد دارد و برای مردگان شمع روشن می‌کند اما از طرفی کارهایی انجام می‌دهد که با اعتقادش در تضاد است؛ او رابطه‌ی خارج از ازدواج دارد. ماجرا از جایی جالب میشود که هر دوی آلیسنت و کریستن کول دقیقا به خاطر روابط خارج از ازدواج رنیرا از او متنفر شده بودند. آلیسنت احساس می‌کرد رنیرا با این کارش به او خیانت کرده و کریستن کول این کار رنیرا را خارج از عرف می‌دانست.

از طرفی اعتقاد آلیسنت باعث می‌شود او خودش را در این ماجرا گناهکار بداند؛ وقتی نوه‌اش در حال جان دادن بوده و دو مزدور بی رحم دخترش را عذاب داده اند او در حال عشق بازی بوده. هضم این اتفاق برای آلیسنت اصلا راحت نیست و او را تا حدی در هم می‌شکند که قصد دارد نزد پدرش به «گناهش» اعتراف کند. این در حالی است که به لحاظ منطقی آلیسنت تقصیری ندارد. مزدوران را دیمون اجیر کرده و گارد پادشاهی مسئول حفظ جان اعضای خانواده‌ی سلطنتی بوده. البته مشخص کردن مقصر در دنیای خاندان اژدها کار راحتی نیست چون آلیسنت در همان حال با یکی از اعضای گارد شاهی و به خصوص فرمانده‌ی گارد پادشاهی در تخت بوده. هق هق‌های آلیسنت در حالی که نفسش به زحمت بالا می‌آید اوج احساس گناه این شخصیت را نشان می‌دهد. شاید آلیسنت به لحاظ تکنیکی گناهکار نباشد اما خودش، خودش را لایق مجازات خدایان می‌داند.

احساس تقصیر در سر کریستن کول طور دیگری بروز پیدا می‌کند. در اولین جلسه‌ی شورا، بعد از آنکه اگان بر سر تمام دور و بری‌هایش فریاد می‌کشد و از فرمانده‌ی گارد پادشاهی می‌پرسد آن شب کجا بوده کریستن کول می‌گوید بعد از آنکه تقسیم وظایف کرده به تخت خواب رفته (با اینکه عبارت کاملا دروغ نیست اما برداشت مخاطب هنگام شنیدن این جمله این است که کریستن کول خواب بوده). اگان با خشم و ناباوری از او می‌پرسد که به جای محافظت از خانواده‌ی من خواب بودی؟ با دخالت های تاور این مکالمه همینجا تمام می‌شود اما شکی نیست که کریستن کول هم خودش را مقصر می‌داند. اما همانطور که قبلا دیدیم سر کریستن کول از آن دست آدم‌هایی است که تقصیرات خودش را گردن نمی‌گیرد و دیگران را مقصر می‌داند. وقتی به اتاق جهریس سر می‌زند رویش را از تشک آلوده به خون شاهزاده برمی‌گرداند. کریستن کول به جای آنکه با عذاب وجدان ناشی از ترک پستش کنار بیاید خشمش را بر سر برادر دوقلوی سر اریک در گارد پادشاهی خالی می‌کند و از او می‌خواهد تا رنیرا را بکشد و جنگ را همانجا تمام کند. از آنجا که سر کریستن کول به عنوان یک نظامی عاشق جنگ است تمام کردن جنگ و جلوگیری از خونریزی در واقع بهانه‌ی او است. تمام چیزی که می‌خواهد این است که رنیرا (زنی که باعث شد او اولین بار سوگند گارد پادشاهی خود مبنی بر نداشتن رابطه‌ی جنسی را زیر پا بگذارد) بکشد و از این راه احساس عذاب وجدان خودش را تسکین دهد. کریستن کول هم به اندازه‌ی آلیسنت انسان دو رویی است.

وقتی به سراغ جبهه‌ی سیاه می‌رویم و تعجب و وحشت رنیرا (با بازی فوق العاده‌ی اما دارسی) از اتفاقات پیش آمده را میبینیم. نه تنها جبهه‌ی سیاه یکی از شاهزادگان و اژدهایانش را از دست داده بلکه بین ملکه و همسرش هم اختلاف وجود دارد. در جلسه‌ی شورا حتی مشاوران ملکه هم نمی‌توانند باور کنند که رنیرا این کار را انجام نداده باشد. لرد بارتیموس می‌گوید:« لطمه‌ای که به موقعیتمان خورده غیرقابل اندازه گیری است آن هم در زمانی که به حمایت از جبهمه‌مان بیشتر از همیشه احتیاج داشتیم.» خود رنیرا از اینکه مردم چنین چیزی را باور کرده‌اند تعجب می‌کند:« چطور وقتی خودم میدونم از دست دادن یه بچه یعنی چی می‌تونم با هلینا که بی گناهه همچین کاری بکنم؟»

برعکس رنیرا، دیمون چندان از اتفاق پیش آمده ناراحت نیست. قضیه جایی بدتر می‌شود که اختلاف بین رنیرا و دیمون بالا می‌گیرد. مشکلات بین دیمون و رنیرا نه فقط مشکلات ناشی از اخلاقیات این دو نفر بلکه به گذشته‌ی پر پیچ و خمشان برمی‌گردد. بیشتر از همه، رابطه‌ی ویسریس و دیمون بر رابطه‌ی آنها سایه افکنده. دیمون هنوز هم فکر میکند ویسریس رنیرا را وارث تاج و تخت اعلام کرده تا از او انتقام بگیرد. او رفتار ویسریس را نه از روی مصلحت اندیشی و آینده نگری که از روی ضعف میبیند. به باور دیمون، ویسریس چون میدانسته دیمون از او بهتر و با لیاقت تر است نخواسته تا تخت پادشاهی را به او واگذار کند. در قسمت اول فصل اول، دیمون فرمانده‌ی ردا طلایی های پایتخت است و زیردستانش حاضرند تا برای او جان داهند، او در تورنمنت ها با شوالیه ها مبارزه می‌کند، او به اژدها سواری علاقه دارد ولی ویسریس روی تختش نشسته و کار زیادی نمی‌کند. در واقع، دیمون خودش را وارث و لایق تاج و تخت می‌داند و دلیل اینکه از رنیرا حمایت می‌کند این است که از طریق او و با سلطه بر او به چیزی که فکر میکند حقش است برسد. اما رنیرا این توهمات دیمون را از بین می‌برد. او می‌گوید ویسریس به این دلیل او را وارث اعلام کرده که به دیمون اعتماد نداشته.

تفاوت دیدگاه رنیرا و دیمون در این است که رنیرا جوانب مختلف را در نظر می‌گیرد و با آگاهی از پیش بینی نغمه‌ی آتش و یخ می‌خواهد تا حد ممکن جلوی کشته شدن انسان ها را بگیرد اما دیمون فقط به پیروزی فکر میکند و برایش ذره‌ای اهمیت ندارد چه کسی در این راه کشته می‌شود. از این نظر، دمون یکجورهایی من را یاد رابرت بارتیون گیم آف ترونز می‌اندازد. رابرت باراتیون یکجا اعتراف می‌کند که به دست آوردن تخت پادشاهی و حفظ آن دو چیز کاملا متفاوت هستند. پس شاید دیمون آن کسی باشد که بتواند تخت پادشاهی را فتح کند اما قطعا نمی‌تواند آن را حفظ کند. دیمون قدرت را دوست دارد نه تخت پادشاهی. دیمون امر کردن به دیگران را دوست دارد نه گوش دادن به حرف زیر دستانش. ویسریس این ها را می‌دانست و او را جانشین اعلام نکرد. اما خود دیمون متوجه این موضوع نیست.

جورج آر. آر. مارتین، خالق سری کتاب‌های نغمه‌ی یخ و آتش، به اختلاف طبقاتی علاقه‌ی زیادی دارد. ناسلامتی کل داستان سریال بازی تاج و تخت در دوران قرون وسطایی، وقتی هنوز دنیا از طبقه‌ی اشراف و کارگر تشکیل شده بود می‌گذشت. مارتین به دور از سانتی مانتالیسم، یا بدون آنکه طرف طبقه‌ی خاصی را بگیرد شرایط هر کدام را بررسی می‌کرد و نشان می‌داد که مردم هر طبقه چطور زندگی می‌کنند و مهم تر از همه آنکه هر کدام چطور بر روی یک دیگر تاثیر می‌گذارند و در این قسمت همزمان با اینکه جنگ سیاه‌ها و سبزها مقدمه چینی می‌شود، تاثیرات آن بر طبقه‌ی کارگر هم نشان داده می‌شود. فاحشه‌ای که ایموند به سراغش هم می‌رود این نکته را گوشزد می‌کند که کارهای در ظاهر بی اهیمت شاهزاده‌ها بر روی طبقه‌ی کارگر تاثیرات بزرگ دارد. در قسمت قبل دیدیم که یکی از آهنگران به خدمت پادشاه می‌رود و با توجه به شرایط محاصره و بالا رفتن قیمت‌ها از او مساعده می‌خواهد. اگان طی حرکتی که از یک پادشاه عادل انتظار می‌رود درخواست او را قبول می‌کند. سریال این آهنگر را فراموس نکرده و در این قسمت به سراغ او می‌رود اما انگار پادشاه او را فراموش کرده و قول اگان یکجورهایی وعده‌ی سرخرمن بوده. این در حالی است که فرزند آهنگر در تب می‌سوزد و همسرش در پیدا کردن غذا به مشکل بر خورده.

اما همانطور که گفتم تاثیر طبقه‌ی اشراف و کارگر بر هم متقابل است. آتو های تاور به خوبی از این موضوع آگاه است. آتو به عنوان معادل تایوین لنیستر اولین کسی است که نیمه‌ی پر این لیوان پر از کثافت را می‌بیند. او اعتقاد دارد می‌تواند از قتل جهریس استفاده کند و وجهه‌ی رنیرا را خدشه دار کند. همانطور که در نقد قسمت قبل گفتم، عموم مردم باور دارند رنیرا همسر خودش را کشته تا با دیمون ازدواج کند. دیمون به رنیرا نصیحت می‌کند: بگذار همینطور فکر کنند تا از تو و کارهایی که قادر به انجامش هستی بترسند. بد بودن نصیحت دیمون اینجا مشخص می‌شود. بعد از کشته شدن لوک در حالی که همه فکر می‌کنند منطقی است که رنیرا به خون خواهی پسرش بخواهد از جبهه‌ی سبز انتقام بگیرد، آتو های تاور شخص رنیرا را مستقیما مسئول قتل جهریس اعلام می‌کند. همانطور که آتو در جلسه‌ی شورا می‌گوید مهم نیست که واقعا چه اتفاقی افتاده. مهم این است که آن‌ها چه واکنشی به آن نشان می‌دهند. از آنجا که طبق قوانین وستروس هم خون کشی امر بسیار ناپسندیده‌ای است رنیرا هم وجهه‌ی عمومی‌اش را پیش طبقه‌ی کارگر از دست می‌دهد و هم خاندان‌هاش اشرافی وستروس از ائتلاف با او سر باز می‌زنند.

آتو های تاور پا را از این هم فراتر می‌گذارد و از جنسیت زدگی مردم بارانداز پادشاه سو استفاده میکند. او از آلیسنت و هلینا (که هر دو از نظر روانی بسیار آشفته هستند) می‌خواهد که در انظار عمومی ظاهر شوند تا مردم سمپاتی بیشتر با جبهه‌ی آنها داشته باشند چون آنها جنس لطیف هستند! مشخصا آتو های تاور چنین در خواستی از اگان ندارد چرا که پادشاه باید صلابت داشته باشد و اگر مردم او را در حال عزاداری و غصه خوردن ببینند به توانایی‌های او در رهبری شک می‌کنند!!!

مراسم عزاداری نه با تاکید بر غم از دست رفتن شاهزاده بلکه با تاکید بر بی رحمی رنیرا آغاز می‌شود. جلوتر از ملکه و جلوتر از تابوت پسربچه‌ی کشته شده، جارچی راه می‌رود و در تمام مدت با صدای بلند اعلام می‌کند که این کار رنیرا است و او را غاصب و بی رحم می‌خواهند و در همین زمان، زمزمه‌هاش شاه کش از جانب مردم به گوش می‌رسد.

پس داشتن حمایت مردم عادی در این جنگ اهمیت زیادی دارد. برای همین است که وقتی اگان سر خود تمام موشگیرهای قصر را دار می‌زند آتو از عصبانیت منفجر میشود. آتو در حال بالا بردن مقبولیت پادشاه در نظر مردم است و قصد دارد از او چهره‌ی یک قربانی که در این جنگ به حمایت نیاز دارد بسازد اما اگان این را نه یک نقطه‌ی قوت بلکه نقطه‌ی ضعف می‌داند. او فکر میکند بی جواب گذاشتن قتل جهریس کار اشتباهی است و باید با بی رحمی مقصران را در منظر عموم مجازات کند تا حساب کار دستشان بیاید.

تفاوت رویکرد اگان و اتو را قبلا در جلسه‌ی شورا دیده بودیم؛ اگان می‌خواست با مخفی کردن اتفاقی که برای جهریس افتاده نگذارد مردم فکر کنند او به عنوان پادشاه عرضه‌ی محافظت از اعضای خانواده‌ی خودش را هم نداشته و با این حال آتو در این حادثه‌ی غم انگیز فرصتی برای ضربه زدن به جبهه‌ی دشمن دیده بود. ضربه‌ی آخر را آتو وقتی وارد می‌کند که به اگان می‌گوید به خاطر تاج گذاری عجله‌ایش و فرار اژدهای رنیس از دخمه‌ها مردم او را به عنوان پادشاه ضعیف می‌بینند. هیچ چیز برای مردی که اصرار دارد قدرت نمایی کند و از دید بقیه ضعیف دیده نشود سخت تر از این نیست که بشنود مردمی که بر آنها حکومت می‌کند او را فرد ضعیفی می‌بینند. دعوای آتو و اگان باعث می‌شود پچ پچ های لاریس در قسمت قبل بالاخره جواب بدهد و اگان با تکرار مو به موی حرف های او پدربزرگش را از مقام دست خلا می‌کند و این مقام را به کریستن کول اهدا می‌کند. مردی که شاید بدترین مشاور برای یک پادشاه ایمپالسیو که علاقه‌ی زیادی به قدرت نمایی دارد باشد و از این بدتر که با رنیرا مشکل شخصی دارد.

به نظر می‌رسد حالا همه چیز آماده باشد تا در قسمت بعد اولین نمودهای جنگ را ببینیم.

به عنوان حسن ختام لازم است اشاره کنم که سازندگان اصلا قصد بالا بردن هیچ شخصیتی را نداشته اند و نخواسته اند و اصرار داشته اند که آن ها را معمولی و پر از کمی و کاستی و اشتباه نشان دهند. مثلا در سریال های فانتزی دیگر ما همیشه یک قهرمان مرد بی عیب و نقص داریم مثلا جان اسنوی بازی تاج و تخت. اما اینجا هیچ کدام از شخصیت ها منجی و سوپر استار نیستند. مثلا شخصیت پردازی ایموند را ببینید؛ ایموند تارگرین یک شمشیرزن ماهر و یک اژدها سوار قهار است. او در سن کودکی بزرگترین اژدهای زنده را به خدمت خود در آورد. تا اینجا ایموند تمام ویژگی های یک شخصیت برجسته‌ی فانتزی را تیک میزند اما در این قسمت میبینیم او در حالی که کاملا برهنه است (برهنگی نماد آسیب پذیری است) به زنی که کنارش است اعتراف می‌کند که اصلا قصد کشتن لوک را نداشته و اوضاع از دستش خارج شده. ایموند در اینجا کاملا بی پناه و مثل بچه‌ای که با مادرش پناه برده به تصویر کشیده می‌شود. این حالت او را مقایسه کنید با قسمت قبل وقتی با کریستن کول در مورد جنگ حرف میزد و پا روی پا انداخته بود و حتی وقتی پدربزرگش، دست پادشاه، وارد اتاق شد از جایش بلند نشد. او به هیچ کدام از اعضای خانواده‌اش اعتراف نکرده بود که با قصد و غرض قبلی لوک را نکشته.

یا مثلا دیمون، تا قبل از کنار گذاشته شدن استریوتایپ‌های تکراری هالیوود، ممکن بود دیمون تارگرین به بزرگترین حامی رنیرا تبدیل شود و به او درس بدهد اما اینجا رنیرا نسبت به دیمون آگاهی بیشتری نسبت به روابط انسانی دارد و از بینش بالاتری برخوردار است. سریال گاهی او را در جمع ضایع می‌کند (فینال قسمت قبل)، یا ویژگی های ناخوشایندی به او نسبت می‌دهد (خفه کردن رنیرا در فصل قبل) که باعث می‌شود او را دوست نداشته باشیم.

بر خلاف برداشت اشتباه بعضی‌ها، این کار نه از روی اجبار جنبش‌های فمنیستی (بعضی ها طوری این کلمه را به کار میبرند انگار فحش است)، که از یک واقعیت می‌آید. دیگر تمام شد دورانی که مردم فانتزی هایشان را از سینما می‌خواستند. این روزها بیشتر مردم فیلم و سریال‌های رئال را دوست دارند. منظورم از فانتزی و رئال ژانر نیست منظورم شخصیت پردازی‌ کاراکترهاست. این روزها شخصیت‌های پیچیده برگ برنده‌ی فیلم و سریال هستند و خوشبختانه خاندان اژدها پر از شخصیت های اینچنینی است.


سریال خاندان اژدهانقد سریال خاندان اژدهانقد سریال خاندان اژدها قسمت دومنقد سریال خاندان اژدها فصل دوم قسمت دومنقد خاندان اژدها
عاشق سینما هستم و یادداشتی بر فیلم ها و سریال هایی که میبینم رو با شما به اشتراک میذارم.
کمیکسیون جایی ست برای غرق شدن در دنیای فانتزی. ما در کمیکسیون به جای مقایسه قدرت شخصیت ها، به تحلیل مفهوم آثار جهان کمیک می‌پردازیم تا سطح دانش خود و خوانندگانمان را بالا ببریم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید