سریال اشیای تیز همه ی المان های مورد علاقه ی من را دور هم جمع کرده: ژان مارک واله، ایمی آدامز و HBO. با نقد قسمت اول آن همراه من باشید.
شبکه ی HBO که متعلق به شرکت فیلم سازی برادران وارنر است نشان داده که میداند چطور پای اهالی سینما را به تلویزیون باز کند. بعد از موفقیت چشمگیر سریال "دروغ های کوچک بزرگ" بار دیگر کارگردان اسکار گرفته، ژان مارک واله، با همکاری بازیگر موفق این روزهای هالیوود، ایمی آدامز، آمده تا مینی سریال دیگری برای این شبکه ی موفق تلویزیونی بسازد. به نظر می آید واله به مدیوم تلویزیون به خصوص قالب مینی سریال علاقه ی فراوانی دارد. خوشبختانه او در ساخت سریال های اقتباسی از کتاب های نویسنده های زن استاد است. این بار او کتابی از گیلیان فلین را انتخاب کرده. فلین برای علاقه مندان به سینما، به خصوص طرفداران دیوید فینچر، نام آشنایی است. او نویسنده ی کتاب های "دختر گمشده" و "اشیای تیز" است و در نوشتن داستان های جنایی حول زنان تبحر خاصی دارد.
خلاصه ی داستان: کمیل خبرنگاری است که برای تحقیق بر روی پرونده ی قتل یک دختر و گم شدن دختر دیگری باید به شهر محل تولدش برگردد تا گزارشی از این حوادث را در روزنامه منتشر کند. او در این بین باید با مشکلات شخصی خودش هم رو به رو شود.
کارگردانی شاعرانه ی واله به همراه تدوین های خاص آثار او، بازی فوق العاده ی امی آدامز که جایزه ی منتقدان تلویزیونی را برایش به ارمغان آورد و فیلمنامه ی خوب و چفت و بست دار مارتی نوکسون به راحتی این سریال را بین بهترین سریال های سال 2018 قرار میدهد.
دیالوگ برتر:
رییس کمیل از او در مورد شهر تولدش میپرسد. کمیل میگوید:
+جمعیت زیادی نداره. آدما توش دو دسته ن. آشغالا و پولدارای اصیل.
-تو از کدومشونی؟
+ یه آشغال ... از یه خانواده ی اصیل.
در بیشتر فیلم و سریال های جنایی بیننده با کاراگاه همراه میشود تا با هم مدارکی برای دستگیری قاتل پیدا کنند اما در اینجا ما همراه یک روزنامه نگار جنایی به شهر کوچکی به نام ویندگپ میرویم و باید ببینیم او چطور پرده از راز این قتل ها بر میدارد. این تغییر به سریال تازگی خاصی میدهد چون طبق قانون شاهدین موظف به همکاری با پلیس هستند و پلیس ها به مدارکی دسترسی دارند که بقیه ندارند. اما روزنامه نگارها باید اطلاعاتشان را از مصاحبه با آدم هایی که خیلی هایشان تمایلی به همکاری با آنها ندارند چون به چشم یکسری آدم فضول، مزاحم و فرصت طلب به آنها نگاه میکنند به دست بیاورند. مثلا این موضوع که کارآگاهان در بازجویی چیزی یادداشت کنند پذیرفته شده است اما وقتی کمیل همین کار را هنگام صحبت با باب نش (پدر یکی از مقتولین) انجام میدهد با واکنش تهاجمی او رو به رو میشود.
کلیشه شکنی های سریال به همین خلاصه نمیشود. کارآگاهان ژانر جنایی به عنوان افراد تیزهوش و دقیق شخصیت پردازی میشوند اما در هر دو برخورد شکل گرفته بین کمیل و رییس پلیس و کمیل و کارآگاه او دست بالاتر را دارد و از آنها باهوش تر به نظر میرسد. مثلا وقتی ویلیس سعی میکند خبرنگار فضول را با جواب های مبهم بپیچاند کمیل متوجه دلیل واقعی مبهم جواب دادن او میشود؛ او مبهم جواب میدهد چون اصلا سر نخی ندارد.
سریال حتی بر روی شهر ویندگپ، محل وقوع جنایت هم تاکید دارد و سعی میکند هم از این را فضاسازی کند هم به شخصیت پردازی کاراکترهایش بپردازد. سریال با نماهایی گرفته و خسته کننده از این شهر کوچک شروع میشود. نماهایی که اغلب ساده و خلوت هستند. در ادامه ی برخورد کمیل با محلی ها، او چند دختر نوجوان را میبیند که بیخیال وضعیت ناراحت کننده ای که شهر کوچکشان گرفتار آن شده در حال خوش و بشند. حتما میدانید که در مورد شهرهای کوچک چه میگویند؛ اینجا همه همدیگر را میشناسند. پس احتمالا این دختر ها قربانی را میشناسند اما آنها انقدر بی تفاوتند که حتی با کلمه ی "مرده" هم شوخی میکنند. انگار جوان تر ها از اینکه بالاخره اتفاقی در این شهر افتاده و نظم تکراری آن بهم ریخته خوشحالند؛ حتی اگر این اتفاق، اتفاق دردناکی مثل کشته شدن دو دختر نوجوان همسن و سال خودشان باشد.
!!! هشدار اسپویل ادامه ی متن گره های داستانی را افشا میکند!!!
مادرانگی اصلی ترین تم سریال است. "اشیای تیز"، بر خلاف اسم غلط اندازش، اصلا در مورد قتل نیست. نه پوستر سریال، نه شعار تبلیغاتی اش تاکیدی روی این موضوع ندارند. این سریال در مورد تاثیر دوران کودکی و نوجوانی و اساسا تاثیر تربیت والدین بر دوران بزرگسالی فرزندان است. پوستر سریال هم مادر و دو دخترش را کنار هم نشان داده و ترک های صورت مادر را روی صورت دو دخترش میبینیم. این ترک ها نماد نقایص شخصیتی هستند. پدر و مادر همانطور که از طریق ژنتیک ویژگی های فیزیکی خودشان را برای فرزندان به ارث میگذارند، میتوانند با تربیت و نحوه ی رفتار مشکلات اخلاقی و ناامنی های روحی خودشان را هم به فرزندانشان منتقل کنند. اگر به دست مادر در پوستر دقت کنید میبینید که دست او نه به شکل حمایت گرانه بلکه به شکل خطرانکی به شانه ی دختر چنگ انداخته. رابطه ی بد مادر و دختر را از چند سرنخ متوجه میشویم: بی میلی شدید کمیل برای برگشتن به شهر تولدش و به عقب انداختن زمان ملاقات با مادرش تا آخر شب. نگاه کمیل قبل از رفتن به خانه روی تابلوی متل قفل میشود. او ترجیح میدهد در همان متل بماند تا به خانه ی مادرش برود. البته دلیل خوبی هم دارد. مادرش بدون اینکه به او سلام کند یا کوچکترین نشانه ای از خوشحالی از دیدار مجدد در چهره اش به وجود می آید با لحن توبیخ گرانه ای میگوید: "باید از قبل بهم خبر میدادی. آمادگی ملاقات کننده نداشتم" ملاقات کننده؟ مادر از این واژه برای اشاره به دیدار سرزده ی دخترش استفاده میکند. این شوک بزرگی برای بیننده است. تا اینجا در برخورد افراد محلی با کمیل چیزی به جز علاقه نداده ایم حتی خدمتکار خانه هم از دیدن او خوشحال میشود.
آدورا کرلین از آن زنهاست. آنهایی که آبرو از همه چیز برایشان مهم تر است. شب اول کمیل نمیتواند در خانه بماند. به بار میرود و آنقدر مست میکند که در ماشین خوابش میبرد. وقتی صبح به خانه برمیگردد بزرگترین نگرانی مادرش این است که کسی او را با آن وضع در ماشین ندیده باشد. برایش مهم نیست چرا کمیل شبانه بیرون رفته، مست کرده و خوابیدن در ماشین را به خوابیدن در خانه ترجیح داده. او میترسد کسی دخترش را در این وضعیت دیده باشد و بعدا برایشان حرف در بیاورد.
"مطمئنی مامان متوجه نمیشه غیبمون زده؟" این جمله را، ماریان با نگرانی میپرسد. خواهر بزرگتر، کمیل، که مثل یک رهبر جلوتر از او حرکت میکند با لبخندی شیطنت آمیز جواب میدهد:" بیا امیدوار باشیم که نشه". دو دختر دست هایشان را به نشانه ی آزادی از هم باز میکنند و حسابی خوشحالند. اولین باری که سریال را تماشا کردم به نظرم سکانس عادی ای میرسید. همه ی ما وقتی بچه بوده ایم کارهایی پنهان از چشم والدینمان انجام داده ایم و از احساس یاغی گری لذت فراوانی برده ایم. اما وقتی سریال را مجددا نگاه کردم نظرم نسبت به احساس این دو خواهر کاملا عوض شد. تجربه ی آنها شبیه زندانیانی است که بعد از سالها توانسته اند هوای آزاد را تنفس کنند. یا به نحوه ی ورود این دو به خانه دقت کنید؛ این سکانس درست مثل یک فیلم ژانر وحشت فیلمبرداری شده. راستش اولین باری که این سکانس را دیدم حدسم این بود که کمیل و ماریان پنهانی وارد خانه ی دیگران شده اند و فکرش را هم نمیکردم که آنجا خانه ی خودشان است. دوربین از پشت سر دخترها وارد خانه میشود و آنها طوری خودشان را از چشم مادرشان قایم میکنند که انگار او یکی از هیولاهای فیلم های ترسناک است. هر دو آهسته آهسته به زنی که روی تخت دراز کشیده نزدیک میشوند و کمیل نوجوان شی تیزی را وارد دست او میکند و ناگهان کمیلِ بزرگسال از خواب میپرد.
نوع تدوین این سکانس، کاتی که از دوران بلوغ به دوران بزرگسالی زده میشود، همان چیزی است که این سریال را از نظر فنی شاخص میکند، همان چیزی که اهل فن آن را همراستا بودن فرم و محتوی مینامند. به همین دلیل سریال طوری تدوین شده که انگار کمیل بین زمان حال و گذشته گم شده. دوران کودکی کمیل تاثیر عمیقی روی او گذاشته و او هنوز نتوانسته از مشکلات آن دوران گذر کند. ذهن کمیل آشفته است و این آشفتگی به کمک تدوین به خوبی نشان داده میشود.
سریال سعی کرده به مسئله ی مادرانگی از جنبه های مختلف نگاه کند. کمیل یک زن مجرد است که هنوز فرزندی به دنیا نیاورده اما آیا این باعث شده حس مادرانگی نداشته باشد؟ اطرافیانش که اینطور فکر میکند. وقتی کمیل به دیدن رییس پلیس برود صحبت کوتاهی با منشی او دارد. زن از او میپرسد که آیا خودش فرزندی دارد؟ پاسخ کمیل منفی است. زن می گوید :" متنفرم که بگم ولی تو این شرایط خوش به حالته. من حتی به بچه هام اجازه نمیدم برای گرفتن نامه ها برن بیرون. نمیتونی فکرشم بکنی" طرز فکر زن این است: چون کمیل خودش بچه ای ندارد پس درکی از شرایطی که من به عنوان یک مادر گرفتارش هستم ندارم. انگار شرایط به وجود آمده را فقط مادران درک می کنند و بقیه نمیتوانند با احساس آنها همدلی کنند. سریال برای اثبات اشتباه بودن این طرز فکر رابطه ی جکی اُنیل و کمیل را نشانمان میدهد. جکی هم بچه ای ندارد اما خوش و بش صمیمی آنها باهمدیگر بعد از سالها را ببینید. احساسات جکی نسبت به کمیل مادرانه تر از احساسات مادر بیولوژیک خودش نسبت به او است.
در آخر، از آنجا که اشیا تیز یک اقتباس ادبیاتی است، واله از ترفند بسیار جزئی و تا حدی مخفیانه برای به تصویر کشیدن متن در فیلم استفاده کرده: کلماتی در تمام سریال پراکنده شده اند اما شما آن را نمیبینید چون نمایششان بسیار کوتاه است. این ها همان کلماتی هستند که کمیل در ذهن خودش به آنها فکر میکند و بعضی هایشان را روی بدنش خراشیده: