قسمت ششم سریال "آخرین ما" به نام "قوم و خویش" با بازتعریف مفهوم خانواده، آن روی دیگر جوئل را نشانمان میدهد. با نقد این قسمت همراه من باشید.
!!! هشدار اسپویل!!!
ژانر وسترن چند مولفه ی شاخص دارد: کلاه های گاوچرانی، سوارکاری، تاکید روی طبیعت وحشی و مکالمه های سنگین و فلسفی. از آنجایی که کم کم داریم به قسمت های پایانی فصل اول نزدیک میشویم طبیعی است که شاهد صحبت های جوئل و الی در مورد فردای بعد از آخرالزمان باشیم؛ دنیایی که انسان ها به قارچ های سرچماقی ایمنی پیدا کرده اند و قرار است زندگی به روال عادی اش برگردد. البته با اخلاقی که از جوئل سراغ داریم او خیلی زود "ما"ی سوال الی را به "من و تو" تبدیل میکند و در آینده ای که برای خودش متصور میشود جایی برای الی قائل نمیشود. رویای جوئل تا حدی کلیشه ای و ناامید کننده است؛ او بعد از تجربه های وحشتناکی که پشت سر گذاشته میخواهد یک گوشه ی آرام دنیا مزرعه ی خودش را داشته باشد و از گوسفندها (که به طعنه به الی می گوید ساکت و حرف گوش کن هستند) نگه داری کند. سریال خیلی زود بلوف او را برایمان رو میکند. جوئل خیلی زودتر از آنچه که فکر میکنیم به شهری میرسد که میتواند آرزویش را محقق کند (پلان گله ی گوسفندها در شهر) اما خوب میدانیم جوئل مرد یک زندگی آرام و بی دغدغه نیست و شهر آرزوهایش را به هدف زدن به دل خطر ترک میکند.
اما جواب الی با جواب جوئل تفاوت زیادی دارد. الی می خواهد سالی راید بعدی باشد. میخواهد به ماجراجویی ادامه دهد و دنیاهای جدید را کشف کند (شما را یاد آریا استارک ننداخت؟).معلوم است که او به عنوان نماینده ی نسلی که در دوران زامبی ها آن هم در یک حکومت دیکتاتوری به دنیا آمده و درکی از یک زندگی نرمال ندارد همینطور جواب میدهد. برخلاف جوئل، الی هیچ اشتیاقی به یک زندگی ساکت و آرام ندارد چون اصلا آن را تجربه نکرده. کمی بعد وقتی به شهر میرسد و بعد از حمام خودش را در حوله ای صورتی میپیچاند و دفتر خاطرات دختران نوجوان سالهای قبل از همه گیری را میخواند تعجب میکند. الی نمیداند زمانی که مردم در مورد غذا، امنیت و جان عزیزانشان نگرانی نداشته اند چطور زندگی میکرده اند. برایش عجیب است بزرگترین مسئله ی دختران قبل از خودش ست کردن لباس و دوستی با پسرها بوده. شاید فکر کنیم الی از زندگی در شهر خوشش بیاید. دوست داشته باشد با همسن و سال های خودش به سینما برود، پاپ کورن بخورد و با شنیدن دیالوگ های فیلم قهقهه بزند؛ دوست داشته باشد دستی مادرانه موهایش را کوتاه کند و تجربیاتش از زندگی را با او به اشتراک بگذارد و در به در دنبال یک کاپشن گرم بادمجانی برای دختر کوچولویش بگردد. اما در نهایت الی هم دست به رد به سینه ی همه ی اینها میزند. او فقط یک چیز میخواهد؛ محبت و حمایت جوئل.
خود الی نمیداند، ولی تا همین جا محبت جوئل را به دست آورده. قیافه ی جوئل را وقتی سگ قارچ یاب! به الی نزدیک میشود ببینید. کارگردان با تاکید روی قیافه ی ترسیده ی جوئل و حالت پرخاشگر سگ تعلیق این سکانس را به حداکثر میرساند. ما میدانیم که الی نسبت به قارچ ها ایمنی دارد اما قبلا دیده ایم که دستگاه تشخیصی فدرا بیمار بودن او را تایید کرده برای همین از عکس العمل سگ میترسیم. افرادی که آنها را محاصره کرده اند رفتار دوستانه ای از خود نشان نداده اند و با کوچکترین پارس سگ بدون درنگ الی را خواهند کشت. اینطور جوئل یک بار دیگر در ماموریت نجات یک دختر نوجوان شکست میخورد. وحشت نقش بسته بر چهره ی جوئل اوج نگرانی و بیچارگی او را نشان میدهد. وحشت ناشی از این اتفاق چنان جوئل را از پا در میاورد که عملا به تامی التماس میکند که او را از سنگینی بار این مسئولیت نجات دهد.
پیشرفت های رابطه ی جوئل از طریق دیالوگ های کوتاه و جوک های بازی با کلمات (مثلا سکانسی که با سد مواجه میشوند) زیرپوستی و خیلی کژوال نشان داده میشود. در قسمت های قبل دیده بودیم که وقتی الی از جوئل سوالی میپرسید، جوئل برای اینکه کم نیاورد توضیحاتی را دست و پا میکرد اما الی زرنگ تر از او بود مچ جوئل را در این شرایط میگرفت. اما در این قسمت وقتی به سد میرسند، جوئل که حالا ذهن کنجکاو الی را میشناسد قبل از اینکه او سوالی بپرسد میگوید ازم نپرس چطور کار میکنه. اما الی با همان بامزگی و زیرکی ذاتی اش جواب میدهد " اگه یه جوابی هم دست و پا میکردی من باور میکردم". تاثیرات کتاب جوکی که الی پیدا کرده بود تا این قسمت هم ادامه دارد و دیگر به inside joke جوئل و الی تبدیل شده.
اما برویم سراغ مفهوم خانواده. در قسمت اول، سریال به ما نشان داده که تامی برادر دردسرساز و جوئل برادری است که کارهایش را ماست مالی میکند. این دینامیک تا جایی پیش میرود که وقتی خبری از تامی به گوش جوئل نمیرسد او با به خطر انداختن جان خودش و تس به دنبال برادرش میرود و اصلا به خاطر اوست که مسئولیت الی به پای جوئل میافتد. نگرانی های جوئل با شنیدن حرف های پیرمرد و پیرزن کلبه نشین ابتدای همین قسمت اوج میگیرد. اما وقتی او بالاخره تامی را پیدا میکند متوجه میشود که نه تنها حالش خوب است بلکه ازدواج کرده و در شرف پدر شدن است. تامی آنقدر بی ملاحظه بوده که حتی یک پیام تلگرافی کوتاه برای جوئل نفرستاده تا خیالش را بابت سلامتی اش راحت کند. واکنش جوئل نسبت به زندگی جدید تامی هر چند درست نیست، اما قابل درک است. حسادت جوئل باعث میشود او در برخورد اول در مورد اتفاقی که برای تس افتاده به تامی دروغ بگوید. جوئل از رو به رو شدن با پوچی زندگی خودش هراس دارد. زندگی ای که برای جوئل تمام شده به حساب می آید تازه برای تامی شروع شده. جوئل نه تنها عشق زندگی اش را در این جهنم آخرالزمانی از دست داده بلکه خودش را مقصر مرگ دختر عزیزش میداند. تازه بدتر از همه اینکه تامی حاضر نمیشود به خاطر برادری که به خاطر او دنیا را زیر پا گذاشته چند مایل آن طرف تر برود. از نظر ظاهری هم جوئل شکسته تر شده. در نهایت با جدا شدن راه دو برادر و همراهی جوئل و الی سریال نشان میدهد در عین حالی که میتوانیم به خانواده ی بیولوژیکمان عشق بورزیم اشکالی ندارد که مسیرمان را از آنها جدا کنیم و آدم هایی را پیدا کنیم که با آنها جوش میخوریم.
در نهایت میبینیم که راه پشت سر گذاشتن مشکلامتمان در قدم اول پذیرش است. اگر تامی زندگی سالم تری از جوئل دارد به این خاطر است که پشت جمله ی "دست به کارهایی زدم" قایم نمیشود. او اشتباهاتش را پذیرفته. او برای زنده ماندن دست به قتل زده اما همانطور که گفته آن زمان راه بهتری را سراغ نداشته اما حالا که راه بهتر را پیدا کرده از زندگی گذشته اش عبور کرده و زندگی تازه ای را شروع کرده. در نهایت جوئل هم با اعتراف به ضعفش و قبول ترس هایش است که دوباره مسئولیت سالم رساندن الی به مقصد را قبول میکند.