قسمت هشتم سریال «آخرین ما» با پیچش های داستانی خوب، کارگردانی مسلط و پیام مهم یکی از بهترین قسمت های سریال تا به اینجا بوده. با نقد این قسمت همراه من باشید.
نگرانی ام بابت دو قسمت پایانی فصل اول، کارگردانش بود. تنها فیلمی که از علی عباسی دیده ام، «عنکبوت مقدس» بود که آنقدر فیلم سطح پایین و به طرز خجالت آوری مضحک بود که بلافاصله حذفش کردم. اینکه دقیقا دو قسمت آخر به عنوان مهمترین قسمت هایی که حکم نتیجه گیری سریالی که هر هفته با اشتیاق دنبالش میکنم را به دست های آدم کارنابلدی بسپارند اذیتم میکرد. اما معلوم شد که خوشبختانه معیار خالقین سریال برای انتخاب علی عباسی فیلم دیگر او به نام «مرز» است و او در کارگردانی فیلم های آخرالزمانی طور خودش را ثابت کرده. قسمت هشتم با عنوان «هنگام تنگدستی» یا «به موقع نیاز» هم خوب شروع میشود، هم خوب ادامه پیدا میکند و هم به زیبایی تمام میشود. حالا نه تنها نگران فینال نیستم بلکه با خیال راحت منتظر رسیدنش هستم.
کارگردان در فضاسازی موفق عمل کرده. در آغاز، دیوید را میبینیم که بخشی از مکاشفه ی یوحنا را میخواند. این بخش نوید به پایان رسیدن غم ها و شروع دنیای مجدد را میدهد اما مردمی که دیوید برای آنها سخنرانی میکند ناراحت و افسرده به نظر میرسند. کارگردان با استفاده از پالت رنگی سرد و قاب های بسته فضا را دلگیر کرده. این اولین سرنخ بیننده برای این است که بفمهمد اوضاع این شهر کوچک با چیزی که اداره کنندگانش تظاهر میکنند متفاوت است. وقتی دختر بچه ای که پدرش را از دست داده از دیوید میپرسد که پدرش را کی دفن میکند، او سختی کندن زمین در این هوا را بهانه میکند اما نگاه زیر چشمی که به همکارش جیمز میاندازد باز هم این شک را تقویت میکند که اینجا چیزی سر جایش نیست. برخلاف حرف های امیدوارکننده ی دیوید، معلوم میشود که جیره ی غذایی شهر رو به اتمام است اما او از کنار خبر دیده شدن گوزن به راحتی میگذرد. به نظر میرسد موضوع گرسنگی اولویت اول دیوید نیست. چیزی که او را نگران کرده احساس تردید جیمز نسبت به رهبری خودش است.
دیوید: « اونجا بوی تردید به مشامم خورد»
جیمز که خوب میداند موضوع رهبری چقدر برای دیوید مهم است برای آرام کردنش میگوید:« دیوید، اونها اعتقادشون رو بهت از دست ندادن. فقط ترسیدن.»
اما دیوید با اعتماد به نفس و تقریبا فوری جواب میدهد« منظورم اونا نبود»
و فقط از بعد از تایید فرمانبرداری مجدد جیمز است که به او میگوید تفنگشان را برای شکار گوزن آماده کند. و با کات علی عباسی به جوئل و اِلی، کارگردان با زبان تصویر به ما میفهماند که آنها هستند که قرار است به شکار تبدیل شوند.
در طرف دیگر، جوئل و الی هم وضعیت خوبی ندارند. جوئل زخمی و بیهوش است و اِلی نگران و گرسنه. نگاه متفکرش به تفنگ شکاری معلوم میکند که فهمیده باید خودش دست به کار شود و کاری برای شرایط بغرنجشان انجام دهد. نقش محافط و محفوظ کاملا عوض شده. این اِلی است که مراقب اوضاع جسمانی جوئل است و حالا باید برای سیر کردن شکمشان دست به کار شود. این احتمالا اولین تجربه ی شکار اِلی است؛ او با نگرانی از خانه خارج میشود، بار اول شکارش از دستش فرار میکند، با صورت به میان برف های می افتد و وقتی به گوزن شلیک میکند از اینکه میبیند حیوان بینوا از ترس جانش فرار میکند شوکه میشود. احتمالا اِلی توقع داشته حیوان بلافاصله به زمین بیافتد و بمیرد.
دوربین به نمایی از درخت ها کات میزند ولی وقتی دوباره رد خون ها را دنبال میکند انتظار داریم اِلی را در تعقیب گوزن ببینیم اما برخلاف انتظارمان دیوید و جیمز بر سر جنازه ی گوزن میبینیم. برخلاف مبلغ دینی بودنِ دیوید، اوست که پیشنهاد میدهند تا سر و کله ی شکارچی پیدا نشده، شکار را بدزدند. تاکید دیگری بر انحراف اخلاقی او و هشدار به بیننده که به او اعتماد نکند. میدانیم که اِلی قطعا بیخیال شکارش نشده پس منتظریم هر لحظه سر برسد اما صدای نزدیک شدن پا نمیاید. بالاخره سر و کله ی اِلی پیدا میشود. از همین جا دیوید شیفته ی اِلی میشود؛ او آنقدر زرنگ بوده که اجازه ندهد آنها صدای پایش را نشنوند و هر دو را که بزرگتر و قوی تر از خودش هستند را خلع سلاح کند. دیوید که میبیند اِلی تنهاست از در سیاست وارد میشود. از طریق معرفی خودش و همراهش سعی میکند اعتماد دخترک را جلب کند و با پیش کشیدن گرسنگی زنان و بچه ها میخواهد همدلی الی را به دست بیاورد. اما اِلی عاقل تر از این است که خام این حرف ها شود. برای همین دیوید از در دیگری وارد میشود. او که شک کرده اِلی تنهاست با گفتن (نمیتونی گوزنه رو تنها ببری) سعی میکند از این بایت مطمئن شود و سپس پیشنهاد معاوضه میدهد (چی میخوای؟ ما ... ما پوتین داریم). از تته پته ی دیوید و اینکه پیشنهاد مشخصی برای معاوضه ندارد معلوم است که قصد این کار را ندارد و فقط میخواهد اِلی اسلحه را پایین بیاورد اما نگرانی بابت اوضاع زخم چرکین جوئل آنقدر فکر او را به خودش مشغول کرده که متوجه این نکته نمیشود. با این حال آنقدر عاقل است که با آنها به روستا برنگردد و اسلحه هایشان را هم خالی کند. هنگام صحبت کنار آتش هم دوباره به هوش بالای اِلی اشاره میشود. اول وقتی دیوید راجع به خطرات گشت و گذار در جنگل آن هم در تنهایی به او هشدار میدهد الی با اشاره به اینکه او کسی است که اسیر شده، دیوید را سر جایش مینشاند و بعد وقتی دیوید از او دعوت میکند به گروهشان ملحق شود اِلی با یادآوری وضعیت غذایی گروهشان پیشنهادش را رد میکند.
چون دیوید فقط در یک قسمت حضور دارد، نویسندگان از هر بهانه ای برای شخصیت پردازی اش استفاده کرده اند. در ادامه ی همین گفت و گو وقتی اِلی از او میپرسد که آیا او رهبر گروه است، دیوید با لحنی که احتمالا برای ما ایرانی ها زیاد آشناست جواب میدهد: «مردم خودشون من رو انتخاب کردن» در حالیکه از گفت و گوی آغازین سریال بین جیمز و دیوید دیده ایم که این رهبری چقدر برای دیوید ارزش دارد و بعدا میبینیم که او چطور حاضر است برای حفظ موقعیتش دست به هر کاری حتی کشتن آدمها و استفاده از گوشت تنشان بزند. این رهبری برای دیوید ارزش زیادی دارد. جمله ای که روی بنر سفید اتاق گردهمآیی نوشته شده بود را به خاطر بیاورید: « هنگام تنگدستی، او روزی رسان است.» روزی رسان/ خدا دیوید است (به میزانسن عکس پایین و ضمیر مذکر انگلیسی دقت کنید). دیوید از طریق رهبری بر این مردم و پذیرفتن مسئولیت تهیه غذا برای آنها در واقع غرور خودش را احیا میکند. قدرت مثل غذای روح اوست و حالا در این دنیای بهم ریخته ی آخرالزمانی فرصت خوبی است که آدم های بی دست و پا را دور خودش جمع کند و از این طریق حس خودبرتر بینی خودش را ارضا کند.
سکانس دیگری که بر تصور خدا بودن دیوید تاکید میکند وقتی است که برای دستگیر کردن جوئل و الی برگشته اند. جیمز که احتمالا میداند دیوید چه خوابی برای اِلی دیده از او میخواهد دست از سر دختر بردارد و اضافه میکند «شاید خدا هم همینو بخواد». اینجاست که دیوید می ایستد و با چشم غره به جیمز نگاه میکند. انگار که دیوید با نگاهش میگوید « احمق! من خودم خدام»
اما دیوید از اینکه زیردست قابل اعتمادی ندارد خوشحال نیست. این دلیل اصلی شیفتگی او نسبت به اِلی است. اِلی با هوش و خودکفا است و میتواند در حفظ نظم اجتماع کوچکی که دیوید ساخته و شکار غذا به او کمک کند. اما اشتباه دیوید اینجاست که دقیقا هوش بالای اِلی است که باعث میشود او پشت ظاهر فریبنده ی دیوید را ببیند و حرف هایش را باور نکند. آدم هایی مثل اِلی برای رهبری ساخته شده اند و نه برای فرمانبرداری.
اما پیچش داستانی محشر این قسمت چیزی است که نمونه ی آن را قبلا هم در سریال دیده بودیم. معلوم میشود غریبه ای که در درگیری پایانی قسمت شش که منجر به زخمی شدن جوئل شد، کشته شد پدر دختری است که در سکانس آغازین این قسمت مشغول سوگواری بود. چیزی که این برملایی را دراماتیک میکند این است که با شروع این قسمت و بدون آنکه هویت پدر دختربچه را بدانیم، با دیدن گریه های او احساس همدردیمان برانگیخته میشود و بدون تردید قاتل را سرزنش میکنیم اما وقتی معلوم میشود قاتل همان جوئل خودمان است که انگیزه هایش را به خوبی میدانیم و در پایان قسمت شش بابت محافظت اِلی در برابر غریبه ها از او ممنون بودیم (بدون اینکه اصلا یادمان بماند مردی در آن درگیری کشته شد) در دوراهی پیچیده ی اخلاقی گرفتار میشویم. برخلاف چیزی که کتاب ها، داستان ها، فیلم ها و سریال های قدیمی همواره بر آن تاکید داشتند، آدم ها از روی ذات پلیدشان کارهای بد انجام نمیدهند. هر آدمی انگیزه ی متفاوتی از کاری که انجام میدهد دارد و گاهی این انگیزه ها در تناقض با هم قرار میگیرند. جوئل آدم دیوانه ای که دیوید ادعا میکند نیست. او مرد شکننده ای است که تنها هدفش در این دنیا نجات اِلی بوده و وقتی احساس کرده آن غریبه ها ممکن است به اِلی آسیب برسانند دست به اقدامی زده که منجر به مرگ کسی شده که اتفاقا او هم با انگیزه ی نجات بچه ی گرسنه اش به دانشگاه کالرادو سفر کرده بود. تعریف درست و غلط، خوب و بد همیشه کار راحتی نیست. ما باید در مورد قضاوت هایی که در مورد آدم های اطرافمان داریم با احتیاط بیشتری عمل کنیم.
همانطور که اشاره کردم، قدرت نمایی برای دیوید ارزش زیادی دارد. برای همین به شکل نمایشی گوزن شکار شده را به سالن غذایی میبرد و طوری وانمود میکند که صفر تا صد کارهای شکار گوزن را خودش انجام داده. اما با استقبالی که انتظارش را داشت مواجه نمیشود؛ دلیلش این است که اهالی شهر داستان رویارویی او با اِلی را شنیده اند. برای آنها مهمتر این است که قاتل الک، مردی که در راه پیدا کردن غذا برای آنها کشته شده به سزای اعمالش برسد. وقتی دختر الک از دیوید میخواهد جفتشان را بکشد او که از قطع شدن حرفش و دستور گرفتن از او خوشش نمیاید با خشونت او را میزند. و بعد سر همان میز مینشیند و با لذت غذایش را که همان گوشت پدر دختر است میخورد. تازه، بشقاب غذایش هم با بقیه فرق دارد و تجملی تر است؛ و در حالیکه بقیه برای گرفتن غذا صف کشیده بودند غذای دیوید برایش سرو شد.
بیدار شدن اِلی در قفس نشانه ی علنی و بی بر و برگردی است که اِلی نباید به دیوید اعتماد کند. شما هم اگر بعد از بیهوشی خودتان را در یک قفس زندانی دیدید، به حرف های آدم آن ور میله ها اعتماد نکنید؛ به هر حال آدمی که قفسی برای زندانی کردن آدم های دیگه ساخته قابل اعتماد نیست! با این حال دیوید از اِلی خوشش آمده و خودش را در او میبیند؛ رهبر بالفطره، خشن و وفادار. دیوید اعتراف میکند چیزی که به او انگیزه داده تا خشونتش را آزاد کند قارچ های سر چماقی بوده اند. در این سریال، قارچ ها نه به عنوان آنتاگونیست سریال، بلکه به عنوان بخش اجتناب ناپذیری از تغییرات زمین به دست انسان ها به تصویر کشیده شده اند. سریال قصد ندارد بگوید علت از کنترل خارج شدن انسان ها در این دنیای آخر الزمانی قارچ ها هستند، بلکه آنتاگونیست واقعی سریال تا اینجا همیشه خود انسان ها بوده اند؛ مثل کاترین و دیوید. حتی دیوید اعتراف میکند که قارچ ها پلید نیستند؛ او اعتراف میکند که همیشه با قلب خشنش در جدال بوده.
نحوه ی علنی کردن آدمخواری دیوید هم یکی دیگر از سکانس های خوب کارگردانی علی عباسی بود. اِلی در قفس زندانی است و دنبال راه فرار است در عین حال چیزی میبیند که بی نهایت او را شوکه میکند. شخصا در آن لحظه فکر میکردم مگر چیزی وحشتناک تر از زندانی بودن در یک قفس هم وجود دارد؟ کارگردان بلافاصله رو نمیکند که اِلی با دیدن چه چیزی اینطور وحشت شده؛ در عوض دیوید را نشان میدهد که با ظرف غذا وارد میشود و در نهایت موضوعی که کارگردان آن را خیلی خوب زمینه چینی کرده بود برملا میشود و نگرانیمان از وضعیت اِلی را چند برابر میکند. با این حال خوشبختانه خود الی از دست دیوید فرار میکند و از جهنمی (به معنای واقعی کلمه) که گرفتارش شده جان سالم به در میبرد بدون اینکه منتظر جوئل باشد تا جانش را نجات دهد. حضور جوئل در آن جهنم فقط برای حمایت روحی روانی از اِلی بوده و در نهایت جوئل با baby girl گفتن اِلی وحشتزده را آرام میکند.
یکی از ایرادهای این قسمت، که البته با توجه به اینکه سریال در نهایت اقتباسی از یک ویدیو گیم اکشن است، این است که جوئل خیلی زود سر پا میشود و دخل سه نفر مرد سالم را در می آورد. اما ایراد بزرگتر این است که مردم سیلور لیک در جریان درگیری الی و دیوید و آتش گرفتن سالن غذا خوری کجا بودند؟