به لطف سوپرباول (فینال مسابقات فوتبال آمریکایی) HBO قسمت پنجم سریالش را دو روز زودتر منتشر کرد. این قسمت با نام " طاقت بیار و زنده بمان" در میان مخاطبان به شدت محبوب شد و نمره ی عالی 9.6 را کسب کرد.
توجه: در این نقد ابتدا به تحلیل موضوعی و سپس به تحلیل فنی میپردازیم. اگر این قسمت را ندیده اید میتوانید پاراگراف انتهایی که تحلیل نکات فنی است را بخوانید.
! ! هشدار اسپویل قسمت پنجم سریال آخرین ما ! !
در شروع این اپیزود با انقلابیونی که قدرت را از دست فدرا گرفته اند همراه میشویم. صحنه ای که به کرات به تصویر کشده میشود خشونت انقلابیون در قبال کسانی است که قبلا در راس حکومت بوده اند. آتشی که همه جا را فرا گرفته نشانه ی خشم فروخفته ی مردمی است که در تمام این مدت تحت سلطه ی یک حکومت دیکتاتوری زندگی کرده اند یا بهتر است بگویم زنده مانده اند. مردمی که تحت این حکومت مدام تحت آزار و شکنجه بوده اند و حالا در اولین فرصت این خشونت را نثار بانیانش میکنند. در بحبوبه ی درگیری ها، فریاد ها و شلیک ها هنری و سم را میبینیم که هر دو ترسیده و به فکر راه فرارند و از تعامل کوتاه آنها متوجه ناشنوا بودن سم میشویم. از آنجا که سم ناشنواست و صدای محیط را نمیشنود، ترس و وحشت او از موقعیتی که درگیرش هستند ناشی از ترس و وحشتی است که در صورت برادرش نقش بسته.
در صحنه ی بعدی علت ترس هنری برایمان توضیح داده میشود. انقلابیون که حالا قدرت را به دست گرفته اند تمام خبرچینان حکومت سابق را در اتاقی جمع کرده اند. کاترین وارد میشود و حالا سرنوشت این خبرچینان در دست زنی است که سراسر وجودش خشم و تنفر از این افراد است و دلیل خوبی هم دارد؛ برادرش. کاترین با بی رحمی تمام بر خلاف قولی که به زندانی ها میدهد، بعد از گرفتن سرنخ از محل اختفای هنری که برادرش را لو داده، دستور کشتن آنها را میدهد آن هم بعد از آنکه با سخنرانی اش حسابی تحقیرشان میکند و احساس عذاب وجدانی که احتمالا از قبل در وجودشان بوده را دو چندان میکند.
نکته ی قابل توجه دیگر دیالوگ نویسی محشر سریال است. در دیالوگی که بین کاترین و یکی از خبرچینان رخ میدهد خبر چین در مورد ادلستین (همان دکتری که کاترین در قسمت قبل کشت) میگوید :"یه مخفیگاه تو شهر داشت تا اگه اوضاع نا جور شد بره اونجا" کاترین با تعجب و یک پوزخند میگوید " ولی اوضاع که حرف نداره. کانزاس سیتی آزاد شده". یکی از موضوعاتی که سریال، به خصوص در این قسمت، به آن علاقه دارد (که البته گویا میراث بازی است) همین تناقضات است که فقط در دیالوگ خلاصه نشده مثلا در صحنه ی درگیری آخر سریال، جوئل از پشت سر پیرمردی که به سمتشان شلیک میشد غافلگیرش کرد و او را کشت. کمی بعد وقتی انقلابیون سر رسیدند اولین دستور مافوقشان این بود که از پشت سر به جوئل نزدیک شوند و او را بکشند. اینجا هم کاترین در حالیکه چندین نفر را اسیر گرفته و برای جلوگیری از فرارشان مامورانی اسلحه به دست را قرار داده از آزاد شدن شهر حرف میزند. از نگاه کاترین اوضاع خیلی هم بر وفق مراد است. او نه تنها مردم را از دست حکومت دیکتاتوری قبلی نجات داده بلکه به دنبال برقراری عدالت است. اما مشکلی که وجود دارد این است که آیا مردم هم با کاترین هم عقیده هستند؟ آن بیچاره ها که حتی در دوران حکومت قبلی هم زندگی خوبی نداشتند و برای رسیدن به حداقل هایی مثل گرفتن دارو باید با پا گذاشتن روی وجدانشان دوستان و آشناهایشان را لو میدادند در حکومت کاترین هم تیر اصلی انتقاد به سمت شان نشانه رفته چرا که از روی ناچاری یک سری اصول اخلاقی را زیر پا گذاشته اند. حتی شاید نام این اپیزود در همدردی با این آن آدم ها انتخاب شده این آدم ها طاقت آوردن و زنده ماندند. اما انتقامجویی آنقدر کاترین را کور کرده که حالا خودش دقیقا تبدیل به چیزی شده که از آن متنفر بود. یک دیکتاتور که برای پیدا کردن و نابودکردن مخالفانش دست به هر کاری میزند.
خشونت کاترین آنقدر افسار گسیخته است که حتی بچه ها (سم و الی) هم از گزندش در امان نیستن و همه ی اینها در حالی است که برادرش، مایکل، قبل از مرگ از او خواسته بود که مقصرین را ببخشد. به لطف نویسندگی خوب سریال کاترین هم تک بعدی به تصویر کشده نمیشود و متوجه میشویم که او هم مدام با خودش درگیر است و متوجه اقدامات بی رحمانه اش است. کاترین به اتاق دوران کودکی اش (نماد معصومیت) رفته و به دوستش اعتراف میکند که اگر مایکل زنده بود از دیدن اعمالش وحشت میکرد. برادری با گذشت که همانطور که حالا هنری به سم دلداری میدهد به کاترین دلداری میداده و از او محافظت میکرده. خود هنری که کاترین به جای اینکه اولویت اصلی اش رسیدگی به وضعیت مردم زجر کشیده تحت حکومت فدرا یا رسیدگی به امور بهداشتی و خدماتی شهر باشد در به در به دنبال دام اوست در گفت و گویی که با جوئل دارد از عذاب وجدان زیادش پرده بر میدارد. هنری نه تنها احترام زیادی برای مایکل قائل بوده بلکه او را جزء گروه "آدم خوب ها" دسته بندی میکند. مردی که حاضر بوده از او اطاعت کند. اما در یک دو راهی اخلاقی بین نجات سم، برادرش که از سکانس آغازین سریال دیده ایم چقدر دوستش دارد و چطور از او محافظت میکند و محافظت از مایکل یکی را انتخاب کرده. عذاب وجدان هنری آنقدر زیاد است که خودش را "آدم بده ی" داستان میداند. لرزش صدای لامار جانسون و جنس صدای او از زجری که این مرد میکشد خبر میدهد. اما کاترین که راه گفت و گو را بسته و با زبان اسلحه حرف میزند این چیزها را نمیشنود. شاید نتیجه ی گیری اعمال کاترین را باید در سکانس درگیری پیدا کرد. جایی که انتقامجویی کورکورانه اش باعث مرگ خودش و همراهانش شد. چرخه ی خشونت باری که با طنزی تلخ، توسط قارچ هایی که آخر الزمان را رقم زده اند متوقف میشود.
اما دلیل محبوبیت اپیزود بین مخاطبان به صحنه های احساسی این قسمت برمیگردد که اتفاقا به یکی دو لحظه هم ختم نمیشود و نشان میدهند که حتی در این جهنم آخرالزمانی هم میتوان دل خوش بود. مثلا اولین صحنه ی زیبای سریال به جایی برمیگردد که ادلستین در مورد مشکلات سر راهشان (نداشتن مهمات و غذای کافی و غیره) به هنری میگوید اما وقتی سم از هنری میپرسد که پیرمرد چه گفت او این نگرانی ها را به برادرش انتقال نمیدهد بلکه برعکس به او اطمینان خاطر میدهد که " که اینجا جایشان امن است." حتی هنری برای عوض کردن حال و هوای سم و کم کردن ترس پسر بچه از اتفاقات پیرامونش با اینکه میداند اقامتشان در این اتاق موقت و کوتاه مدت است از او میخواهد تا آنجا را با نقاشی هایش تزیین کند. اما حتی این لحظات احساسی هم خالی از گزندگی محیط خشن اطرافشان نیست. مثلا وقتی هنری دور چشم سم را رنگ میکند تا شبیه قهرمان مورد علاقه اش شود، برای اینکه چهره ی سم را به او نشان دهد از تیغه ی چاقو استفاده میکند. چاقویی که نماد خشونت، قتل و خونریزی است. و احتمالا نماد سرنوشت تلخ هر دو برادر در انتهای این قسمت.
لحظات زیبای سریال بعد از همراه شدن هنری و سم با جوئل و الی اوج میگیرند. ارتباط سریعی که بین سم و الی شکل میگیرد و خنده های کودکانه شان کمی از زشتی های محیطی که در آن گیر افتاده اند را کم میکند. شاید حتی یکی از دلایلی که جوئل به همراهی سم و هنری راضی شد (به جز دلایل منطقی مثل مسیر فراری که هنری بلد بود) همین رابطه ی شکل گرفته بین الی و سم بود. صحنه ای که بیشترین تاثیر را بر روی مخاطبان داشت صحنه ی گازگرفتگی سم بود. نقش کارگردان در این سکانس پررنگ است. بعد از پایان صحنه ی طولانی و خطرناک درگیری با زامبی ها و انقلابیون سریال ما را در آرامش ساختگی قرار میدهد. مخاطب فکر میکند همه چی تمام شده و طبق نقشه ی الی سم و هنری همسفران جوئل و الی به مقصد وایومینگ هستند و همه چیز ختم به خیر شده اما حین نوشته های رد و بدل شده بین الی و سم ناگهان میفهمیم که سم گزیده شده. بر خلاف هشدار جوئل، الی راز مصونیت خودش را بر ملا میکند، دست خودش را میبرد تا با خون خودش او را درمان کند و قول میدهد کنارش بیدار بماند. اما نه، راه حل الی دردی را درمان نمیکند. طی یک تدوین خوب، فاصله ی بین گزیدگی سم و تبدیل شدن او به زامبی به معنی واقعی کلمه در چشم بر هم زدنی اتفاق می افتد و الی را در شوک فرو میبرد.این اولین باری نیست که الی را در نقش تکیه گاه میبینیم. شاید جوئل مسئول محافظت از سلامتی فیزیکی الی باشد و جانش را در این سفر نجات دهد اما برخلاف سایر آثار ژانر بقا که نقش مردان در آن پررنگ تر است سریال در سکانس پایانی اش با قاب بندی فوق العاده روی رهبری الی و سرباز بودن جوئل تاکید میکند.
!!! پایان اسپویل و تحیلی نکات فنی!!!
کارگردان این قسمت جرمی وب است که توانسته از توانایی بازیگرانش استفاده کند و بازی های خوبی از آنها بگیرد. تاکیدی که کارگردان به نگاه ها و حرف های ناگفته به همراه حرکت های دوربین و قاب بندی های خوب باعث شده تا رابطه ی کاراکترها با هم بسیار عمیق و باورپذیر به تصویر کشیده شوند. تیم بازیگری درخشان ظاهر شده به خصوص بازی پدرو پاسکال که وجود اینکه در محوریت این قسمت نیست و دیالوگی زیادی ندارد فقط با حالات چهره اش کاری کرده که در یاد بماند. فیلمنامه و روند اتفاقات و دیالوگ ها که در قسمت ابتدایی نقد به طور مفصل به آن پرداخته شده قابل قبول هستند. جلوه های ویژه این قسمت در بالاترین حد ممکن قرار دارد و حتی سازندگان در اقدامی جالب از مخاطبین خواسته اند تا اگر میتوانند تفاوت بازیگرهای گریم شده و جلوه های ویژه را پیدا کنند. نقش موسیقی را هم در لحظات احساسی و اصولا سریال های آخر الزمانی نمیتوان دست کم گرفت و موسیقی سریال باز هم موفق عمل میکند. خلاصه اینکه قسمت پنجم سریال که نام با مسمایی هم برایش انتخاب شده حسابی میدرخشد و یکی از بهترین اپیزود های سریال تا اینجاست.