14 فوریه یا همان 25 بهمن خودمان، روز عشق است. روز رد و بدل کردن کلمات عاشقانه، کادوهای قرمز و نگاه های محبت آمیز. روزی که بهترین راه تمام کردن آن نشستن کنار همدیگر و تماشای یک فیلم رمانتیک احساس برانگیز است. فیلمی با دیالوگ های زیبا و موسیقی دلنشین که باورتان به عشق و از خودگذشتگی را زنده میکند. با نقد این فیلم همراه من باشید.
تیم برتون از آن کارگردان هایی است که در کنار کریستوفر نولان و اسکورسیزی جز کارگردان های شناخته شده ی هالیوودی بین ایرانیان است. مردی که علاقه اش به داستان گویی کلاسیک با محوریت عشق و احساسات انسانی را بارها در فیلم های مختلفش نشان داده و شاید همین موضوع باعث محبوبیتش شده باشد. فلسفه ی تیم برتون یک چیز است: دنیا جای بد و ترسناکی است و تنها چیزی که کمی از بار سنگینی این روزمره ی لعنتی کم میکند پیدا کردن کسی است که تو را "میفهمد".
این فلسفه به بهترین شکل ممکن در انیمیشن عروس مردگان با صداپیشگی جانی دپ، امیلی واتسون و هلنا بوهام کارتر به نمایش آمده و برتون از راه های مختلف و گاها آشکاری مثل انتخاب اسم کاراکترهایش (نام کاراکتر پسر ویکتور و دختر ویکتوریا است) به این موضوع اشاره کرده. این فهم و درک متقابل دو نفر از همان اولین سکانس آشنایی ویکتور و ویکتوریا تثبیت میشود. راهی که برتون انتخاب کرده حتی در دنیای مدرن و دیجیتال هم معتبر است. موسیقی! ویکتور پشت پیانو مینشیند و موسیقی زیبای دنی الفمن فضا را پر میکند و ویکتوریا را از اتاقش (خلوتش) بیرون میکشد و بهانه ی صحبت و آشناییشان میشود. حتما شما هم حداقل یک بار به جای گفتن حرف هایتان از زبان موسیقی استفاده کرده اید و آهنگی را برای مخاطب خاصتان فرستاده اید.
اما بهترین فیلم های عاشقانه یک ویژگی دارند: مثلث عشقی! ویکتور به دلیل اضطراب زیادش مراسم ازدواجش با ویکتوریا را خراب میکند و به طور اتفاقی حلقه به دست زنی مرده که بعدا میفهمیم اسمش امیلی است میکند؛ همان عروس مرده. امیلی زن تنهایی است که عشق دوران زندگی اش به او خیانت کرده و کشته پس واضح است که تقاضای ازدواج ویکتور چه ارزش بالایی برای او دارد. ویکتور در ابتدا به دلیل قابل فهمی نسبت به این ازدواج بی میل است اما وقتی میفهمد ویکتوریا قرار است با لرد پولداری ازدواج کند تن به این ازدواج میدهد. !!! هشدار اسپویل!!! اما وقتی امیلی فقط یک قدم با رسیدن ازدواجش با ویکتور فاصله دارد با دیدن صورت ویکتوریا و احساس همدردی با او، پا پس میکشد و طی دیالوگ زیبایی خطاب به ویکتور میگوید :" من عاشقت هستم، اما تو مال من نیستی". اینجاست که عروس مرده ی ما ترس از تنها شدنش را کنار میگذارد و پروانه میشود. به قولی: "برای پروانه شدن راه زیادی لازم است / باید قبل از آن به قدر کافی شجاع شد/باید فهمید که پرواز آن قدر ها هم که فکر می کنیم، ساده نیست/ باید دانست که اگر ترس در دل راه یابد، سقوط حتمی ست" !!! پایان اسپویل!!!
برتون دنیای زندگان و دنیای مردگان را در کنار هم به تصویر کشیده تا از طریق تفاوت این دنیا جهان بینی اش را به زبان تصویری به نمایش در آورد. دنیای زندگان خاکستری و بی روح است. قیافه ها همه خسته و افسرده اند انگار که روح از بدن زندگان جدا شده. برعکس، دنیای مردگان پر از رنگ و موسیقی و شور است، مرده ها میزنند و میرقصند و از زندگیشان! لذت میبرند. زنده ها طمع میکنند و حتی در مورد ارتباطات عاطفی با نقشه و حساب شده عمل میکنند. اما چرا مردگان این چنین نیستند؟ سوال جالبی در فیلم مطرح میشود که میپرسد "آیا دلی که نمی تپد هم شکسته میشود؟" شاید به همین خاطر است که مردگان با چنین بی پروایی عمل میکنند و دوستی ها برایشان بالاتر از همه چیز است و به خاطر امیلی تا دنیای زندگان سفر میکنند؛ آنها ترسی از دلشکستگی ندارند.