آنچه در قرن ۲۱ شاهد هستیم رویایرویی انسان با ارزشهایی است که کمتر شباهتی با ارزشهای پیشین است. شناسهای که شاید مهمترین ریشه ارزشهای جدید باشد، "کمیمحوری" است. علوم طبیعی در پی وضع قانون و نهایتاً به دست آوردن ابزار پیشبینی پدیدههای بیرونی است و راهی که در پیش میگیرد، کمی ساختن آن است. علم، و نگاهی علمی و ارزشهای علمی، به دنبال واقعیاتی است که مستقل تجربه فردی انسان باشد، گزارههایی مستقل از حالات شخصی. این نگاه هر چند مفید، حالات شخصی انسان را به پستو میبرد و نگاه کیفی به تجارب انسانی را حذف مینماید.
نگاه و رویکرد علم به انسان، انسان به مثابه یک ابژه عینی است. موجودی از جنس طبیعت. و آنچه برایش اهمیت دارد که طبیعتاً تبدیل به ارزشهای انسان مدرن شده، جسم و سلامتی و زنده ماندن و فراتر از آن تجربه لذت و احساس رفاه یا فرهنگ تنآسای است و میتوان آن را "تقدس بیولوژیک" نامید. انسان به قول هانا آرنت به یک حیوان زحمتکش تقلیل پیدا کرده است. اقتصاد و کسب و کار، و کالایی شدن همه چیز از خدمات پزشکی و مدارک تحصیلی گرفته تا آثار هنری و مناسبات عاشقانه، نمود عینی و شاخص این ماجراست. از بزرگان هر عصری میتوان پی به اندیشه یا گونه فکری غالب پی برد. اگر قرن ۲۰ با بزرگانی مثل فوکو، چامسکی، کامو و داستایوسکی شناخته میشد، اکنون با ثروتمندان و مدیران موفقی مثل جابز، بزوس و ایلان ماسک شناخته میشود.
عشق، جامعه، فرهنگ، انسان به مثابه انسان (نه یک ارگانیسم زنده)، فسلفه وجودی، تعاملات انسانی، تجربههای کیفی و ذهنی و ... همگی به محاق رفتهاند و در مورد این مفاهیم اندیشهای صورت نمیگیرد. شاید اکنون بیش از هر زمان دیگری احیای تفکرات مکتب رمانتیسم احساس میشود. حتی در منظومه علمی هم میتوان موضوعات انسانی را درک کرد و به آن پرداخت. استفاده از علوم اجتماعی و روانشناختی در سیاستگذاریها و تبلیغات برای بررسی تجارب ذهنی و کیفی انسانی، نیازی است که میتواند به این مفاهیم انسانی کمک کند، اما کمتر به آنها پرداخته میشود.