Haru : [하루]
Haru : [하루]
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

تکه چرک نویس یک روز بارانی

من کی تنهایی را خریدار شدم؟

چه زمان تنهایی مرا در اغوش گرفت و رها نکرد؟

جواب این سوال را حتی نمیدانم از کی بپرسم

میدانی سردگمی چیست؟

پس مرا خوب نگاه کن

چه شد که صبحت با غریبه انقدر سخت شد؟

چه شد که اعتماد در گور خوابید؟

و چه شد که بشر تنها شد و فهمید که مردن ،

در قبر خوابیدن نیست

بلکه حس غریبی در میان شلوغی نزدیک ترینان توست

تنها بودن عیب نیست ، اما تنهایی ....

بدان چیز خوبی نیست

تجربه لازم نیست ،من خود به تو میگویم

و چشم بسته بپذیر

.....

میدانی چیست؟

امروز بعد از مدت ها دستم قدرت نگه داشتن قلم را کسب کرد و زنجیر ذهن را گرفت و نوشت

البته بوی کاغذ کاهی را استشمام نکرده و درد انگشتان و مچ را در استخوان هایم حس نکرده ام ،

ای کاش میتوانستم

اما اکنون سعی میکنم دوستی ای با مدرنیت ایجاد کنم

میدانی چیست ،فکری در سرم سما-روان به چرخ می اید

که چرا کاغذ سیاه من باید عالی ترین باشد؟

چرا باید همیشه عالی بنویسم؟

چرا از دلم ننویسم ؟؟؟؟؟

چرا از خودم ننویسم؟؟

فردا را بسپار به ایندگان

حالا را بچسب

همین حالا مینوسم و دارم مینویسم

خوشحالم

کمی اسمان مه الود قلبم ، آبی ،صاف و رنگین کمانی ست حالا!

بعضی مواقع،فقط باید کمی خود بود

دیوانه بود ، عریان و یا بی خبر از عالم و ادم!

لذتی دارد عالم ندانستن بعضی وقتها !

اینکه خبر نداری دنیا در چه حال است و روزگار چگونه میچرخد....

فقر چیست؟ نمیدانم ....

غم چیست؟بخدا اگر نامش را حتی شنیده باشم ....

دوست دارم یکبار اینکونه پاسخ دهم

فقط یکبار

دیوانگی هم حال خودش را دارد

هر خطایی از تو سر زند میگویند ولش کن

او دیوانه ست

هه جالب است

نمیدانم که از درهم برهم-ی من است که انقدر غاتی پاتی مینویسم یا چه؟

این جور نوشته ها هم خوبند گاهی

حتی اگر فروش نروند

پول را میخواهم چکار ، زمانی ک لحظه لحظه زندگی را در اغوش نگیرم

....

اما حالا ، فکر میکنم جور دیگری میبینم

نمیدانم

حس بهتری دارم

از اینکه طلسم جادوگر خانم شکسته شده و دستم روان بر کاغذ است البته به استثنای حالا که روان بروی صفحه نمایش این بچه مدرن هاست

بهش میگن گوشی ؟ درسته؟؟؟؟

من چمیدانم !اصلا به من چه؟!!!؟

منو چه به این تکنولوژی مولوژی!!!!!!

اصلا نمیدانم دارم چی مینویسم!!!!

هر چه هست حال خوبی دارد

امیدوارم کسی که باید این ها را بخواند روزی

نه چندان دور

شاید به نزدیکی همین فردا

کسی ، از راه برسد و هم کلام من شود

کیست که میداند؟ من ؟هه

میدانم کسی می اید ،فکر کردن درمورد ان بیهوده است

کسی که باید خواهد امد و گوش خواهد داد

پس حالا را قاپ میزنم

شاید دلیل شکسته شدن این طلسم هوای تازه است که درختان تصفیه میکنند

اخه بعد از مدتی از خانه بیرون زده ام

و در کافه ای هستم با جمعی از دوستان

البته چه عرض کنم هوا نیست که دوکسیژنه

زیرا که در حال حاضر تنها مولکول قابل تنفس دوده

مهم نیست ، من هوای خود را تنفس میکنم

زیرا که دارم مینویسم

و نوشتن ، اکسیژن من است

چیز موردعلاقه ی من!!!!!!

نخند، بت میگم نخند!!!!بدرک اصن هرچقدر میخوای بخند!!!!!!

البته راستش ، میخندی خیلی قشنگ میشی پس بخند ،افریننننننننننننن

ممنون که گوش کردی

صحبت را دوست دارم چه کوتاه چه بلند

زیباست شنیدن و حرف زدن،همین حرکت زبان

و دست های زیرچانه

و کلمه هایی که قلب آوازشان را میخواند

من این ها را دوست دارم....

خیلی چیزها را دوست دارم

نمیدانم چگونه این متن را به پایان برسانم

زیرا گردن درد و شانه درد دارد پدر بنده را در میاورد

بهرحال

پایان حالا را ،در دوست داشتن خلاصه میکنم

در دوست داشتن تو ، جنگل و گل های نرگس و یاس

در زندگی کردن و در چشمان تو

در اقیانوس ها

و قلب هاییی که اواز عشق میخوانند

و بی عشق ، هیچ اند

و بس.....

11:09pm

بارانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید