محسن حسن نژاد
محسن حسن نژاد
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

طراوت نوشتن

گاهی یک حرف‌ را از نو که به زبان بیاوری

می‌شود حرفی دیگر

انگار که زمان هر بار روح خود را در واژگان می‌دمد

گاهی واژه‌ها به اعماق روح ما رسوخ می‌کنند و ما را به جهان ناپیدا می‌برند

همانجایی که کلمه راه خودش را آغاز می‌کند

همانجایی که کلمه از شرحش ناتوان می‌شود

زبان بند می‌آید

همانجا است که شعر خلق می‌شود

و پرواز آغاز می‌شود

نوشتن برای من حکم درمان را دارد. اما بدجور معتادش هم شده‌ام. وقتی فرصت نوشتن پیدا نمی‌کنم انگار حالم خیلی میزان نیست. انگار دنبال بهانه می‌گردم که یک جور‌هایی خودم را از دنیا آزاد کنم. دلتنگ لحظه‌ای خلوت می‌شوم تا میان سایه‌ها قدم بزنم و راهی برای تابش نور پیدا کنم.

نوشتن یک مسیر خلاقانه است. مهم نیست چه می‌نویسیم فقط باید خودمان را رها کنیم. وقتی منیت من پررنگ می‌شود انگار خلاقیتم بند می‌آید. انگار که آفرینشگری من منسدد می‌شود. این وضعیت بدجوری حالم را به هم می‌ریزد. انگار راه خودم را گم کرده‌ام. انگار که دیگر صدایی را نمی‌شنوم.

این‌ هم برای من یک بهانه ی دیگر است. خیلی وقت‌ها وسواس اجازه نمی‌دهد که کارم را انجام دهم. کمال‌گرایی شاهراه خلاقیت را بند می‌آورد. همین وقت‌ها است که به بهانه‌های مختلف نوشتن را کنار می‌گذارم اما فایده‌اش چیست؟ جز این که آنچه که از آن می‌ترسیدم به بدترین نحو ممکن محقق شده است؟ وقتی کاری نکنم چطور می‌توانم چیزی خلق کنم؟

نوشته‌های من به ندرت انتهای با سر و شکلی پیدا می‌کنند. بیشتر به نوعی قی کردن شباهت دارند. انگار تنها منتظر می‌مانم که آنچه که در درون روانم تلو تلو می‌خورد، خودش را آزاد کند.

اینجا هم استثنائی نخواهدبود. کمی حدیث نفس، کمی بلند بلند فکر کردن، کمی خود را رها کردن. به دنبال چیز دیگری نخواهم بود. هدفی را دنبال نخواهم کرد. از این بلندپروازی‌های کمال‌گرایانه چه چیزی نصیب ما شده است؟

دوست دارم همه‌ی هدف‌ها را کنار بگذارم و کودکانه در زندگی غوطه‌ور شوم. لحظه‌ها را آرام به درون خودم بکشم و ذره ذره‌ی آن‌ها را استشمام کنم.

شاید به قول سهراب: زندگی شستن یک بشقاب است...



نویسندگیحدیث‌نفسکلمه‌و‌سکوت
بازی با کلمات یک سرگشته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید