خب من سلامی میکنم به تمام خواننده های توی خونه( شاید هم جای دیگه ای باشید 😁)
من بعد از حدودا 8 ماه کار کردن داخل یک شرکت ایرانی،چینی به نام yidayilu امروز به طور رسمی خداحافظی کردم و گفتم بیام از تجربه ام و این مسیر 8 ماهه صحبت کنم.
که کل پایه های یازدهم باید میرفتن کاراموزی و من طبق معمول توی ذهنم بود این داستان که باید دنبال شرکت باشم، برای خیلی جاها اپلای کردم و به مرحله مصاحبه رسیدم و همیشه خوب پیش میرفت تا لحظه اخر که وقتی ازم سن ام رو میپرسیدن و بهشون میگفتم 16 سال کلا نظرشون عوض میشد و منی که بعد رد شدن از هشتمین مصاحبه از یک شرکت ایرانی که واقعا دوست داشتم حضور توی محیطش رو تجربه کنم، رفتم سوار مترو شدم که چند تا چینی کنارم نشستن. از اونجایی که من به شدت عاشق فرهنگ اسیام رفتن باهاشون سر بحث رو باز کردم و چون فارسی بلد نبودن و منم اصلا چینی نمیفهمیدم تنها چاره زبان قشنگ انگلیسی بود، بعد شروع کردن به صحبت درباره شرکتی که توش کار میکردن و دنبال junior business development manager بودن که منم چون توی یک سال گذشته خیلی علاقمند شده بودم که وارد دنبای بیزینس بشم، سریع باهاشون درباره کارام صحبت کردن و درجا زنگ زدن به مدیرعامل و اونم گفت رزومه بفرست، منم فرستادم براشون و بعد دو روز زنگ زدن بهم که بیا مصاحبه حضوری. من اولین تجربه ام بود که باید یک شرکت بین المللی قراره برم مصاحبه خیلی استرس داشتم ولی خب تمام خودم رو اون روز بردم شرکت که بتونم خودم رو پرزنت کنم. بعد حدودا 1 ساعت مصاحبه و کلی تعجب مدیرعامل که چطوری توی 16 سالگی این همه کار کردم، گفتش که از همین امروز کارت رو شروع کن، منم از خدا خواسته منم از همون روز شروع کردم.
برای منی که تاحالا به صورت حضوری و حرفه ای توی محیط بینالمللی( مخصوصا با سرعت افراد چینی) کار نکرده بودم هفته اول کلا توی شک بودم. من همیشه سعی میکنم خیلی سریع و با کیفیت کارام رو پیاده سازی کنم و با خودم فکر میکردم واقعا خیلی سرعت خوبی دارم نسبت به همسن و سالام، بعد گذشت یک هفته توی شرکت فهمیدم که اصلا من به پای چینی ها نمیرسم و سرعت و کیفیتی که دارن واقعا بالاس(به قول خودم خداس 😁). توی همون هفته اول اینقدر هوای من رو داشتن و خوب بهم اموزش میدادن که اصلا حس غریبه بودن بهم دست نمیاد توی شرکت و اتفاقا دوست داشتم بیشتر بمونم توی شرکت.
از اونجایی که شرکت ما توی تهران بود و من از کرج میومدم با مترو خیلی خسته میشدم و مدیرعاملون که فرد بسیار خوش برخورد و باسواد،با تجربه ای بود بهم گفت که من به خاطر این که فرد بسیار فعالی هستی، هزینه رفت و برگشت،هزینه ناهار و صبحانه و اموزش زبان چینیت با شرکت هست و نگران نباش و فقط تمرکز کن روی یادگیری و زبان چینیت. از بعدش اینطوری پیش رفتیم که من یک ساعت زودتر از بقیه و یک ساعت دیرتر از بقیه برم خونه که چینی بخونم و تا یک حد خوبی برسونم. اینطوری که متن رو میخونید شاید راحت بیاد ولی واقعا گاهی اوقات ساعت 7 صبح میرسیدم شرکت و بعدش 8 شب میومدم بیرون و عملا از خستگی چشمام باز نمیشد ولی به نظرم خیلی می ارزید و واقعا شرکت خوبی بود.(میتونید از اینجا ویدیو یک روز با من رو ببنید)
بعد یک مدت کلا رابطه من با همه خوب شد، توی شرکت همه چینی و تایوانی بودن و فقط من و مدیرعامل ایرانی بودیم و واقعا خیلی برام خفن بود بودن توی این محیط، یکی از قوانین مهم شرکت این بود که کسی اجازه نداره که به فارسی و چینی صحبت کنه و فقط اجازه داشتیم به انگلیسی حرف بزنیم، برای منی دنبال فرصت های اینطوری هستم همیشه که چند تا مهارت رو با هم ارتقا بدم، خیلی خبر بودی.
من طبق برنامه ریزی 6 ماهه ای (که زیر مجموعه اهداف بلند مدتمه)که انجام میدم، توی الویت هام کارای شرکت نیست و خب تا اسفند خیلی سرشلوغی دارم و واقعا تایم اینو ندارم که بهترین کیفیت خودم رو بزارم برای شرکت و من تصمیم گرفتم تا به کاری گند نزدم به خاطر کمبود وقتم بیام بیرون.