حدود سهسالی میشود که بعداز پایان تحصیلات آکادمیک، به طورتصادفی به سمت هنر و صنایعدستی گرایش پیدا کردم. برایم سخت بود تا بتوانم در این حیطه فعالیت کنم. چون تجربهای نداشتم. زیرنظر بهترین مربی، که در دوردستها بود آموزش دیدم.
روزبهروز علاقهم به این انتخاب بیشتر شد. با تلخیهای زندگی که بیش از 78درصد بود، با کمبود مواداولیه که بهراحتی به آن طرفآبها میرفت، کارم را ادامه دادم و ناامید نشدم. خیلی وقتها مثل کتابی که بعداز امتحان پَرتَش میکنیم، پَرتَش کردم. اما، منرا صدا میزد و به سمت خودش میکشید. طاقت نمیآوردم و دوباره در دستش میگرفتم.
امروز در جایی هستم که علاقهام رو دنبال کردم.
با تمام سختیهای این روزگار، درکنارِخانواده ، باعلاقهای که بههنر و صنایع دستی پیدا کردم، راهمرا، با تلاش، باجنگیدن و با امید ادامه میدهم تا به هدفهایی که دارم برسم.
در گوشه ی خانهی پدری، درْاتاقی که بهمن تعلق دارد، میزی گذاشتهم چوبی، با وسایلی که بتوانم با کمک گرفتن از آنها، محصولاتی را بسازم تا دیگران خوشحال شوند. کارم را تا پاسی ازشب نیز ادامه میدهم و این برای من لذت بخشست.
اکنون در خانهی دومم ، یعنی باسلام مشغول کار هستم. خانهای که از ابتدا برایم غریبه نبود و من را در قلب بزرگش جا داد. قلبی که هزار قصهی ناگفته از هزار انسانی که همانند منست، در خودش جا دادهست.