? ● جذابترین قصههای کودکیام #خاطرات_قدیمی مادر بودند؛ که شبها، قبل از خواب برایم تعریف میکرد.
● سال هزاروسیصدوسیوشش که #شاه و#ثریا فروشگاه خصوصی #فردوسی رو افتتاح کرده بودن، پله برقیش که برای اولینبار تو #ایران افتتاح شد، اسباب تفریح بچگیای مامان و خواهرای کوچکترش بود.
● سی سال بعد و بحبوحهی جنگ؛ تو سختیای معیشتی ناشی از شرایط جنگی، وقتی که مامان باباها تو صفهای طویل قند و شکر و روغن، پِی شماره کوپنای اعلام شدهشون میگشتن، پله برقی #فروشگاه_فردوسی، هنوز هم جذابیت خودشو برای ما بچهها حفظ کرده بود.
● هر بار که قرار بود بریم خرید، قبل هر چی به جورابای مامان دقت میکردم؛ اگه مشکی بودن، برا من معنیش این بود که داریم میریم فروشگاه فردوسی... که اون دوتا خانم چادریِ دم در، به مامانای با جورابِ رنگپا اجازهی ورود نمیدادن و آرزوی #پله_برقی سواری رو، به دل بچهها میذاشتن.
● فروشگاه با شعار: #نرخ_ثابت #قیمت_ارزان و #کالای_مرغوب، به فعالیتش ادامه میداد.
● سال هزاروسیصدو چهل دولت#سهام فروشگاه را خرید و چهار سال بعد، شهردار وقت تهران، شعبهی دوم را در#قلهک افتتاح کرد. همان سال اولین شعبه خارج از تهران هم در شهر#دریاکنار تاسیس شد.
● فروشگاه فردوسی، در سال هزاروسیصدوپنجاه و یک به #فروشگاه_شهر_و_روستا تغییر نام داد. امروزه، با گذشت بیست سال از اعلام انحلال فروشگاه، و فروش ساختمان مرکزی آن به #بانک_ملی، همچنان به نام فروشگاه فردوسی شناخته میشود.