روزگار ی گذشت و فریدون به سالخوردگی رسید ، سلم که از تقسیم پدر دلخور بود تور را با خود همدست کرد و پیام درشتی برای پدر فرستاد. ایرج که صلح طلب بود با همراهانی اندک نزد برادران رفت و آنان که نگاه. مهر انگیز و تحسین برانگیز سپاهیان خود را به او دیدند بیش تر حسادت ورزیدند . تور که مردی زود خشم بود اول با کرسی زرین بر سر برادر کوبید و سپس سر از تنش جدا کرد . #فریدون منتظر بازگشت ایرج بود و برای او تخت فیروزه ای آماده کرده بود که سر بریده ی شاه جوان را نزد او آوردند. شاه سالخورده از بس گریست بینایی اش را از دست داد و همیشه آرزو داشت از تخمه ی ایرج پسری پای به جهان بگذارد و کین او را بستاند . "ماه آفرید "(کنیز) از ایرج آبستن بود و دختری زاد که در جوانی به همسری "پشنگ" درآمد . از پیوند این دو پسری زاده شد که "منوچهر" خوانده شد . وقتی منوچهر به جوانی رسید و همه هنرها را از فریدون آموخته بود سلم و تور راه نیرنگ پیش گرفتند و در پیامی از فریدون خواستند تا منوچهر را به مهمانی نزد آنان بفرستد . منوچهر به فرمان فریدون با سپاهی به جنگ سلم و تور رفت و در نبردی دلیرانه هر دو را کشت و سرشان را نزد نیا خود فرستاد . فریدون نوه را بر تخت شاهی نشاند و خود که از کین آسوده شده بود چشم بر جهان بست.