✍? رؤیت ماه کامل
حسین طالبی، معارف اسلامی و علوم سیاسی 1401
بخش یکم
بالاخره امروز بعد از سال ها توانستم ماه کامل را رؤیت کنم. آخر، حدود یک سالی بود که در تهران بودم ولی یا موفق نمیشدم یا با چشم مسلح و مجهز او، را مشاهده میکردم. اما با چشم غیر مسلح، صفایی دیگر داشت و ذوق و شوق وصف ناپذیری را به ارمغان میآورد و هیچ چیز، طبیعی اش کیف نمیدهد.
از رسانه های جمعی و دوستان کمک گرفتم، گفتند که حوالی ساعت نه صبح مثل اینکه بهترین موقع است برای این عمل.
خوشحال بودم از اینکه فردا قرار است به این آرزوی خودم برسم، از طرفی وسائل حمل و نقل عمومی، نیز مهیا بود و هیچ دغدغه ای برای زود رسیدن نبود و از طرف دیگر هم فردا تعطیل رسمی بود. بیشتر شب را نخوابیدم چونکه گفتم شاید خواب بمانم. ساعت یک بود که کمی کتابی را ورق می زدم اما فکرم جای دیگری بود و در زمین سیر نمیکرد . ساعت دوازده و چهل دقیقه بود که یادداشتی را تمام کردم و برای فردا که ارسالش کنم، ذخیره اش کردم. کمکم ساعت به دو رسید و منکه چشمانم گرم شده بود و داشت خوابم میرفت، دیگر نفهمیدم چه شد تا فکر کنم حوالی ساعت سه یا سه و نیم بود که برای اقامه نماز صبح بیدار شدم و بعد دیگر منتظرم ماندم تا از اقامتگاه ساعت ۴و نیم راه بیفتم. داشتم مهیا رفتن میشدم،که یکی از دوستان گفت که ماشین گرفته و از من درخواست کرد که با او بروم. با دوستی دیگر، سه نفری سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم؛ برای دیدن ماه کامل. من و یک دوست دیگر برای اولین بار بود که موفق به این کار میشدیم.
بخش دوم
رسیدیم به مکان مورد نظر و چون راه را بسته بودند، تقریباً، دویست متری، پیاده روی کردیم تا رسیدیم. پس از بازرسی بدنی، داخل شدیم و وسایلمان را تحویل دادیم و بعد از یک بازرسی دیگر وارد صحن شدیم. آری اینجا بود که حضرت ماه میخواست تشریف بیاورد. مردم بسیاری هم آمده بودند و شب تا صبح را در این مکان سیر کرده بودند و اکثرا روی فرش ها دراز کشیده بودند و مجبور بودیم که از روی اینها حرکت کنیم و حواسمان هم باشد که پا روی کسی نگذاریم. سه نفری سعی کردیم تا جای ممکنه جلو برویم ولی خوب از کمی جلو تر نرده کشیده بودند و آدم های از ما بهتران آنطرف نرده بودند و یک نوجوانی که لباس بسیجی پوشیده بود را دیدم که هرچه قدر اصرار میکرد راهش نمیدادند به آنطرف مرز، حس اضطراب و عشق در چشمانش موج می زد . اما خوب همین جا هم عالی بود و مشرف به چهره ماه بودیم. بلاخره با هر زحمتی بود نشستیم. تازه ساعت شش و ربع بود و تا پیدایش ماه، ساعت زیادی، مانده بود. اینجا دیگر ساعت نبود که میگذشت بلکه هر یک ثانیه، حکم ساعت را داشت که به زور دارد میگذرد، همه تقصیر ها را گردن ساعت انداخته بودم زیرا او بود که با دیر گذشتنش، باعث شده بود در ظلمت خود باشیم و منتظر ماه، که بیاید و روشنمان کند. خبرنگار و فیلمبرداری نزدیک ما شدند و از حس و حال دوستان سوال میپرسیدند و از اینکه چرا از آن مسافت دور، به اینجا آمده بودند. پس از سخن های اولیه و مداحی، نوبت به سخنرانی مردی رسید. تا بالا آمد، چند نفر کناری، که از شهر...... آمده بودند شروع به بد و بیراه گفتن به او کردند و بعد هم گفتیم که به احترام حضرت ماه ساکت باشید. اما نمیدانم چرا ما میخواهیم همیشه دو قدم بیشتر از ماه حرکت کنیم و خودمان را عقل کل فرض کرده ایم و فکر میکنیم بیشتر او نور میدهیم.
بالاخره لحظه موعود فرا رسید و کمکم داشت حضرت ماه، رخ مینمایاند. بله موفق به رؤیتش شدم،باورم نمیشد انگار خواب می دیدم. قرص کامل بود.
بخش سوم
مردم آرام گرفتند و حضرت شروع به حرف زدن کرد، از امام صحبت میکرد از آن مرد عرصه روز های سخت از ایمان و امیدش صحبت میکرد. تعجب میکردم چرا عده ای داشتند میرفتند، فقط آمده بودند برای رؤیت ماه،
اما...
اما چرا نماندند که نورافشانی ماه را تماشا کنند، چرا صبر نکردند و از نورش بهره ای نگرفتند تا به ظلمت خود پایان دهند.
از تحول امام در سطح ایران و اسلام و جهان، از اعتماد امام به رای و انگیزه و عمل مردم و اینکه این ایمان و امید بود که پیش برنده امام بود.و اینکه امام از سرآمدان تاریخ بود و چند وجهی و چند جانبه بوده است،سخن میگفت.
روی ایمان و امید خیلی تاکید می کرد و امید را مساوی نادیده گرفتن مشکلات نمیدانست. ترویج ایمان و امید را خواستار بود.
از طرفی نیز روی جبهه بندی ما و دشمن نیز خیلی تاکید داشت و اینکه حدود و ثغور را در برابر دشمن گم نکنیم و نرمش نشان ندهیم و دشمن قناعت نمیکند به عقب نشینی ما و حذف کامل مارا خواستار است.
بعد، مساله انتخابات را مهم خواند و به نقش دشمن در این زمینه پرداخت. و آخر نیز با دعا، همه ما را به خداوند سپرد.
دیگر جلسه و تماشا به آخر خودش رسید و الحق که این شعر برازنده اوست که
امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم /تو خوب تر ز ماهی من اشتباه کردم.