حیات خلوت
حیات خلوت
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

نیسان آبی!

✍ ابوالفضل عرب نجفی، دانشجوی ورودی سال ۱۴۰۰ معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات

پچ پچ ها و فریادهای حیرت زده و نگاه های سرگردانِ متعجّب به در و دیوار نیسان آبی ما می خورد:

+آهای نیسان آبی!

+جونم ایران!

+عه! پلاک 32! مشهد رفتی التماس دعا

یک نفر از وسط جمعیتی که داشتند به سمتی واحد می رفتند این سخن همنشین دهانش شد که:

+دلمون تنگ شده بود!

-حاجی طاقت دوری اش رو نداشتیم، آوردیمش!

بگذارید اینطور برایتان بگویم:

راننده مشهدی که از دیروز وسایل را با ماشین در آن جاده شلوغ، این سو و آن سو می برد، بعداز ظهر طاقتش طاق شده بود و دیگر رمقی در جانش نمانده بود، دست هایش را بالا برد و گفت که برای امروز دیگر نمی تواند. ما هم در آن هوای گرم نمی توانستیم از رازِ حیات بچه ها، یعنی یخ چشم بپوشیم. آب خود حیات می دهد اما گویی در این بیابان یخ مقدمه آن است!

قرار شد یک انسان نخبه در فنون رانندگی نیسان را پیدا کنیم تا راننده او را به رهبریِ نیسان آبی عزیزتر از جان اش بگمارد!

چه کسی بهتر از امیرحسین. می گفتند قبل تر ها هم شگردش نیسان بوده! حالا دیگر بقیه اش را از راویان بپرسید که چه بوده این شگرد!

امیرحسین اما همان ابتدا شروعی طوفانی داشت و چند دقیقه ای کنار خیابان شلوغ که مردم و ماشین ها از سر و کول جاده بالا می رفتند، خودش و ما را معطل کرد.

از صبح همان روز با راننده چند جایی را سَرَک کشیدیم اما گویا یخ ها آب شده بودند و رفته بودند زیر زمین! هیچ خبری هم از یخ فروش های کنار خیابان نبود. سراغ دکه ها هم که رفتیم یخ ها را به بهای گزافی می فروختند که ما هم عطای یخ ها را به لقای شان بخشیدیم! خلاصه اش این می شود که تا ساعت 6 بعد از ظهر در جاده و خیابان و این موکب و آن موکب سگ دو می زدیم پِیِ یک لقمه یخ حلال!

پدری با خانواده و پسربچه ی 6-7 ساله اش به موکب ما آمده، حالا 10 دقیقه قبل از اذان ظهر بیدار شده و از شدت عطش، له له می زند و پی یک جرعه آب خنک و تگری برای خودش و خانواده اش، سوراخ سنبه های موکب طلاب المقاومه را زیر و رو می کند؛ این تصویر همه اش جلوی چشممان بود.

به یک خاور رسیدیم که روی شیشه جلوی ماشین پرچم حشدالشعبی را نصب کرده بود؛ آتش امید درونم زبانه کشید، اما تا برگه های معرفی موکب دارانی را که پشت خاور از سر و کول هم بالا می رفتند را دیدم، فی المجلس آن آتش خاموش و این آتش، که آتش تشنگی زوار باشد شعله ور شد. من هم که دستم از همه جا کوتاه بود، با خودم گفتم سنگ مفت و گنجشک هم مفت؛ کارت دانشجویی را با یک حالت سیس عقاب یا بهتر است فارسی اش را بگویم، عقاب گونه یا عقاب وار درآوردم و در آن هیاهوی طالبانِ یخ رفتم جلو و مثلا به عربی گفتم:

-سلام علیکم. حاجی انا ارید ثلج للموکب طلاب المقاومه؛ ایرانی!

بنده خدا آن مسئولش تا متوجه ایرانی بودنمان شد، بدون معطلی 5 تا قالب یخ به ما داد. ما هم سریع یخ ها را گذاشتیم پشت وانت تا گرما نخورند!
به چند جای دیگر هم سر زدیم اما تنها امیدمان یک موکب یخ سازی ایرانی بود. به آنجا رسیدیم و از آنجایی که تقریبا ساعت ۱۰ شب بود و تنها مشتری شان خودمان بودیم، سریع تکه های چند سانتری یخ را توی پلاستیک ها ریختیم و تا خرخره نیسان فلک زده را بارِ یخ زدیم. نیسان دیگر نای نفس کشیدن نداشت! ماشینِ زبان بسته اگر زبان در می آورد، قشنگ شادمان می کرد! همین که وارد طریق شدیم با تعجب زواری روبرو شدیم که یک نیسان آبی مشهدی را با یک بارِ پر از یخ تماشا می کردند. برخی زوار هم که از کنارمان رد می شدند و از ملیت های مختلف بودند، موقعی که سرعتمان کم می شد چند تکه یخ از کنار و بالای نیسان به غنیمت می گرفتند! بعد هم با یک حالت ایما و اشاره می گفتند که راضی باش! ما هم با ایما و اشاره حالی شان می کردیم که نه بابا این حرف ها را نداریم ما با هم، اصلا نیسان خودتان هست و این ها! و آن حرف ها و اتفاقاتی که ابتدای نوشته آوردم...

حالا دیگر خیالمان تخت و خاطرمان جمعِ جمع بود الا اینکه در این ترافیک مسیر نجف به کربلا باید سریع می رفتیم تا یخ ها در بین راه آب نشوند.

اما مگر می شود در گرمای 50-60 درجه عراق و طریق کربلا باشی و یخ ها شروع به آب شدن نکنند؟! یخ ها کم کم آب می شدند و از لای درزهای پشت نیسان به سمت آسفالت تف دیده ی طریق می چکیدند، اما دیگر چیزی نمانده بود تا به عمود ۷۰۰ برسیم.

میدانم لحن روایتم متفاوت بود با چیزی که در انتها میخواهم بگویم اما بگذارید این طور نوشته را تمام کنم؛ مگر می شود، این همه انسان را ببینی و دلت آب نشود برای رفتن به سوی محبوب؟!

مگر می شود همه به سوی حسین(ع) بروند و توی آب، تشنه ی دیدار حسین(ع) نباشی؟!

من نمیدانم فلسفه یخ شدن بقیه یخ ها چیست، اما خوب میدانم چرا یخ های طریق نجف به کربلا آب می شوند؛ مگر می شود حسین(ع) تشنه باشد و تو از خجالت تشنگی حسین(ع)، آب نشوی؟! مگر می شود همه رونده به سوی حسین(ع) باشند و تو روان نشوی به سوی حسین(ع)؟!

نیسان آبیاربعینپیاده روی اربعینموکب
نشریه دانشجویی_چندرسانه‌ای حیات خلوت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید