امروز یکباره از خواب که پاشدیم آهنگ آن کردیم که بازسازی اسم نموده و نام و رسم خود را دگرگون کنم.
اگر چه که گفتمان دیروز دوستی در همین ویرگول نیز در این امر بی کارایی نبود، میگفت آخر اینجا یک زیستگاه سوپر فرهنگی بوده، همه زبالههایشان را 9 شب دم سطل رها میکنند، به یکدیگر تا سر حد مرگ احترام گذاشته و حتی شنیده شده برخی در تعارف اول شما بفرمایید آنقدر ماندهاند و من بفرما تو بفرما کردهاند که جفتی در همانجا به سبب کهولت سن جان به جان آفرین تسلیم کرده و در بین این همه اسم و رسم و کسان فرهنگی با مسما تو یک فقره "فشنگ" پینه ناجور بوده و اصلا جای فشنگ اینجا نیست و استفاده فراگیرش در همان خیابانها و کوچهها است.
پس از بررسی نام های فراوان بسیار دیدیم چه نامی بهتر از شغل و پیشه خود ما، که هم گویای کار خودمان است و هم آگهی و تبلیغی است برای صنفمان، با خوانش نوشتارمان و دیدن لوگو و اسممان علاوه بر قلقلک مغز مخاطب معدهاش نیز اسید ترشح سازد و از او بستانکار هندوانه شود که اینطور اگر بشود دیگر در پایان سال بیلان کاری خود و هم پیشههایمان نیز دیدنی شده و حسابی کبکمان خروس خواهد خواند و یک تیر و دو نشان میشود (اگر چه بایسته است بدانید ایران به دیدگاه جغرافیایی و جایگاه سرچشمههای آبی مناسب کشت هنداونه نبود و این کنش در سالهای آینده همه را دچار مشکلات پرشماری خواهد نمود(بیش از امروز)).
از سوی دیگر خوانندگان جان نیز گاهی با باز کردن پستی نو از ما میبینند که سخنمان ناپخته است و بسان هنداونه کال به سفیدی میزند، نوشتار را هنوز باز نکرده بسته و عطایش را به لقایش میبخشند. گاهی قرمز و رسیده و شیرین است، خنده و گاها زهرخند بر لب انسان جاری میسازد و اینگونه سطح چشمداشت بیننده و شنونده نیز تراز میشود.
پس این مهم را نیز به مخاطب میرسانیم که پست هم همانند هندوانه دربسته هیچ چیزش معلوم نیست تا وقتی آن را باز نموده و محتویاتش را سیاحت بنمایید.
خلاصه پس از بررسی همه جانبه و به زبانزد زاویهدانان 360 درجهای ماجرا و سبک و سنگین کردنهای فراوان و بررسی تمام جوانب حقیقی و حقوقی اینکار و اتفاق نکته سنجی ها و آمار و ارقام و شبیهسازیهای بسیار پیچیده که درک آن احتیاج به مدرک پست داک دارد و بازبینی آماری گسترده اینکار را روا دانسته و از امروز شدهایم "هندوانه فروش".