جیانگ زیا یک جنگجوی فناناپذیر است که به خاطر فتوحاتش در میدان نبرد احترام خدایان را بدست آورده، او تمام مراحل عرفان را درنوردیده و اکنون برای آخرین بار باید خود را با اعدام روباه نُه دُم که نمود همه بدیها و آشوبهای تمامی جهانها است به اثبات رسانده و پس از آن مرتبهاش به بالاترین اندازه خود یعنی فرمانده همه خدایان میرسد.
از اینجا به پایین مرتبا داستان افشا شده است و اگر خواست دیدن "جیانگ زیا" را دارید پیشنهاد میکنم باقی گفتار را نخوانده لایک فرموده و از صفحه خارج شوید! (سپاس از علیآقا بابت گوشزد اسپویل آلرت)
درست در واپسین دَم که جیانگ زیا قصد اجرای حکم را دارد رویایی میبیند که در آن روباه نُه دُم آغوشش را باز کرده و دخترکی به خواب رفته و محصوری را به او نشان میدهد که اسیر روباه است و برای او فاش میسازد که روح خودش و روح دخترک بی گناه بهم گره زده شده و با کشته شدنش دخترک نیز کشته خواهد شد.
خدایان به او میگویند این توهم روباه بوده و اون نباید بازیچه دست آن پلید بشود، جیانگ زیا دوباره خواست به قتل روباه میکند که از نو دخترک را میبیند اما دیدن آن دخترک برایش رویا و توهم نیست و اینبار از ژرفای قلبش احساس میکند که آن دختر راستین است، به حسش اعتماد میکند، او که قادر به آسیب رساندن به روح بی گناهی نیست روباه نُه دُم را در بینش خود رها کرده و اعدام را شخص دیگری به پایان میرساند.
پس از انجام مراسم اعدام خدایان به کنشش خُرده میگیرند و استاد اعظم او را به علت سستی در انجام وظایفش از تالار خدایان تبعید نموده تا زمانی که پاکسازی نَفس کرده و از جادو و خرافات شیطان رهایی یابد.
او در سال دهم دوران تبعید خویش است که اتفاقی با دختری روبرو میشود که صدایش همان صدای دخترک در بند روباه است، حال برای او آشکار میشود که در مراسم اعدام فقط بدن روباه نُه دُم نابود شده اما روح آن سرگردان، منتظر و چشم براه زمان درخور برای طلوعی دوباره است. دخترک که جیو نام دارد از گذشته خود تصاویر محو و تاری به یاد میآورد و ابدا هیچ چیز از مراحل بزرگ شدنش در خاطرش نیست، فقط بنابر یک رویای تکراری میداند که باید به کوهستانی خاص برود چون پدرش در آنجا چشم براهش است.
آن دو با هم همراه میشوند تا پدر جیو را بیابند، در درازای مسیر رویدادهای مختلفی برایشان رخ میدهد که هر کدام مانند شاخه های یک درخت جزئی از یک کل منسجم است. سرانجام با رسیدن به کوهستان جیو با حقیقتی تلخ روبرو میشود، در همین بین نیز روباه نُه دُم هم سر میرسد، جیانگ زیا از تمامی نیروی خود در راستای از هم گسیختن قفلی به نام قفل سرنوشت که روح این دو را بهم پیوند داده استفاده میکند اما موفق نمیشود، روباه با حالت تمسخرآمیزی به او میگوید فقط آنکسی که این قفل را به پایمان زده میتواند آن را بشکند و آن کسی نیست جز استاد اعظم.
جیانگ زیا در باور استوارش نسبت به استاد اعظم دچار شک و تردید میشود و پی در پی نیز سوالهایش از خودش و استاد اعظم بیشتر شده و به روشی پای در تالار خدایان میگذارد و با پافشاری از استاد اعظم میخواهد به او جوابی درخور بدهند و مهمترین سوال او این است که "جنگی که در آن خون بیگناهان ریخته شود چگونه میتواند باعث صلح شود؟"
استاد اعظم به اون میگوید که جیانگ زیا قادر به هضم این مسئله نیست و گاها لازم است برای نجات هزاران نفر یک نفر قربانی شود.
جیانگ زیا از پایه با این گزاره چالش دارد، چرا در بین جنگ خدایان و شیطان نُه دُم یک دختر بچه باید قربانی شود؟
استاد اعظم باز هم به او میگوید برخی چیزها قابل فهم نیستند و تغییر در روش توضیح پاسخ، آنرا برای جیانگ زیا قابل فهم نخواهد کرد.
جیاگ زیا انتخاب تازهای میکند و به جای نابودی روباه نُه دُم یا بدست آوردن جایگاه از دست رفته نزد خدایان تمام هَم و غَمش میشود نجات جیو. اندک دوستان زیا هم که در مورد نگرش و بینشش به باور رسیدهاند در این راه همراه او میشوند، زیا یکی پس از دیگری آنها را از دست میدهد و در آخر جیو را به جایی میرساند که میتواند با استفاده از تناسخ زندگی جدیدی آغاز کند.
اما روباه نُه دُم سرنوشت را جور دیگری رقم زده و در واپسین مکالمهها پرده از رازی برمیدارد که جیانگ زیا در در جای خود میخکوب میکند و انگیزه آن میشود که آخرین انتخابش سرنوشت خودش و تمامی جهانها را دگرگون کند.
سراسر این داستان دربرگیرنده نکتههای ارزنده و انسانی است، پیامدهای کشنده و ویرانکننده جنگ برای همه ملتها روشن بوده و اینکه جنگ بهمراه خود تا چندین دهه و یا حتی چند صد سال نابودی و درماندگی به همراه دارد بر کسی پوشیده نیست. به دیدگاهم مهمترین قسمت داستان بخش آخر است که جیانگ زیا جایگاهی که تا قبل از این توسط خدایان به او و سایرین اعطا میشده را خودش و بخاطر باور خویش به "آزادگی انسان" بدست میآورد و نشان میدهد یک انسان آزاده با انتخاب به موقعاش میتواند به درجه جاودانگی رسیده و زندگی و نشاط را برای همگان به ارمغان بیاورد.
یکبار دیدنش خالی از اندیشه نخواهد بود.