دنبال دیدگاهی بودم که در آن چند پیوند بدرد بخور وجود داشت که اتفاقی دیدم بی شمار دیدگاه پاک شده در بخش اطلاعیهها به چشم میخورد و پی هر کدام که میرفتم ویرگول لب به سخن گشوده و میگوید: "404 شده و بنظر که گمشدی".
کندوکاو بیشتر همانا و دیدگاههای ناپدید شده بیشتر همانا، از آنجا که آدم حسابگری هستم یا لااقل دوست دارم اینگونه بنظر برسد شروع به سر سوزن کاویدن کردم و تا حدود 164 فقره دیدگاه رفتم ول دیگر ادامه ندادم چون حوصلهام تَه کشیده بود و از طرفی هم ته دیگ خور نیستم که بخواهم به تَهِش برسم، تنها حُسنِ اینکارم هم این بود میشود از این به بعد شبهایی که خواب به چشمم نمیآید به جای شمارش ستارههای آسمان و گوسفندان داخل تصویر دیدگاهها و نوشتارهای زدایش و حذف شده را بشمارم و هی اندیشه کنم اینجا من چه گفتم، آن نفر مقابل چه گفت و تا به آنجا که به همین سبب ممکن است از آلزایمر نیز دورتر شوم(نیمه مثلا پُر لیوان).
بخشی از آنها مربوط به گفتمانهای گستردهای بود که با دسته خاصی از افراد انجام شده و گاها نوشتار این افراد سراسر توهین به جماعت و ملتی محسوب میشد اما این دوزخیان بدسرشت بدون هیچ پوزش و حلالیت طلبیدنی نوشتارشان را به زبالهدان تاریخ فرستاده و انگاری که آب از آب تکان نخورده به نشر محتوای فاخرشان ادامه دادهاند، به واقع از همان مثل عامهای که میگویند: "مردم همیشه فراموشکارند" به وُفور استفاده کردهاند.
شگفتی ماجرا آنجا بیشتر میشود که همینها چنان از پروردگار، عدالت و زندگی سالم دَم میزنند که اگر وقت نماز بود ملت با سلام و صلوات روی دست اینها رو تا ردیف اول میبردند که پیش نمازشان شده و سپس فوج فوج برایشان صف آرایی میکردند که پشتشان نماز بخوانند بلکه بر کیفیت نمازشان افزوده شود و ثواب چند چندان ببرند غافل از اینکه زِکــــی! اینها پایش بیوفتد خودشون هم خودشون رو گردن نمیگیرند و غایت نگاهشان به شما فوجیان خلاصه میشود در:
تا اینهمه خَر هست چرا ما پیاده مسیر را گز کنیم
ول بخش بسیار ناگوار ماجرا این بود که با دلیل و منطق برایشان توضیح داده بودم که از چه روی سخنی که راندید نادرسته، از وقت و زمانم خرج کردم تا پارهای موضوعات را برای گروهی که فکر میکردم آنها اشتباه فکر میکنند توضیح بدهم حال آنکه آنها خودشان انتخاب کردهاند که اشتباه زندگی و اندیشه کنند و برایشان آنچه شما شرح میدهید ارزنی ارزش ندارد اگر چه درست باشد. هر جا و زمان که احساس کنند دستشان رو شده تا حد امکان همه چیز را پاک کرده و باقی آن را هم به گذر زمان میسپارند و همان مردم همیشه فراموشکارند به کمکشان میآید و ما هم انگاری که آهن سرد را کوفته باشیم زیرِه به کرمان بُرده و آب در هاون کوبیدیم و بس، هر چه گفتیم کشک و پشم میشود.
لُپ کلام اینکه اینها که دریدهتر از آن هستند که بروند در اتاقشان و به کارهای بَدشان فکر کنند، حداقل ما برویم در اتاقمان و به کارهای خودمان و فرجام هر کدام اندکی بیش از پیش اندیشه کنیم، باشد که رستگار شویم.