حسام کرامتی
حسام کرامتی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

روزی روزگاری کرونا


کرونا، روال زندگی عادی اکثر ما رو عوض کرده و عادت های جدیدی در ما ایجاد کرده به طوری که این تغییرات تبدیل شدن به روال جدیدمون. من یک پروداکت دیزاینر هستم و در این مطلب میخوام با توصیف یک روز کاریم، به تغییراتی که کرونا در سبک زندگیم ایجاد کرده اشاره کنم.



حدود ساعت ۱۰ صبح طی یک فرآیند پیچیده و معمولا غیرارادی از خواب بیدار می شم. اولین کاری که میکنم اینه که با چشم هایی که به زور باز نگهشون داشتم، پترن گوشی رو با زحمت باز می کنم و «گوگل کلندر» رو چک میکنم که ببینم وضعیت جلسه های امروز چطوره.

شاید بگید خب چه کاریه، شب قبل جلسه ها رو چک کن که سر صبح اینقدر به زحمت نیفتی. باید بگم که چون اکثر اوقات دیروقت میخوابم و خود آماده شدن برای خواب هم مراسم طولانی خودش رو داره، این کار رو فراموش می کنم. این مراسم طولانی که معمولا حدود یک ساعتی طول می کشه شامل مسواک و کارهای شخصی، قدم زدن در تمام بخش های خانه به شکل سرگردان، و تماشای بلوار نزدیک خونه از پنجره میشه که به خاطر کرونا خیلی خلوت شده. ساعت ۳ صبح تماشای خیابونی که گاهی ماشین شهرداری در حین آب دادن به درختان ازش رد میشه و گاهی چند تا ماشین (که به خاطر محدودیت های عبور و مرور کرونایی حدس میزنم تاکسی های اینترنتی باشن) جذابیت خاص خودشو داره.

خب، برگردیم به چشمای خواب آلود و ادامه ماجرا. از حوالی صبح، دو تا جلسه روزانه (Daily) از دو تا تیم مختلف دارم که سعی می کنم در حد بضاعت در جلسات شرکت کنم، بعضی روزها هم… دست خودم نیست، خواب می مونم. خوبیش اینه که قبلا توی این جلسات روزانه باید سرپا می ایستادیم که طولانی شدنش آزارم میداد اما الان از زیر پتو به مدد «Skype» و گاهی «Discord» جلسه رو برگزار میشه و نیازی به ایستادن نیست.

همچنان زیر پتو هستم و بعد از «Calendar» میرم سراغ «Slack». اول دایرکت ها رو جواب میدم چون معمولا ضروری تره و منشن های توی گروه های مختلف رو موکول میکنم به بعد صبحانه. در همین حال یه سر به «Gmail» می زنم و بعد «whatsapp». خب دیگه هرچیزی که فیلترشکن لازم نداشت رو چک کردم و حالا نوبت روشن کردن «فیلترشکن»، چک کردن «Telegram» و بعد «Twitter». بالاخره آماده ی خروج از تخت هستم!

از مراسم باشکوه آمادگی قبل صبحانه که بگذریم (که بخشی ازش زل زدن به آینه ی دستشویی و نگاه به ریش هاییه که بلند شده اما حوصله کوتاه کردنش رو مثل همیشه ندارم…) میرم سراغ صبحانه. چند وقتیه که «اپلیکیشن همیشه» رو نصب کردم و قبل صبحانه طوری که خدای نکرده فشار خاصی بهم نیاد و در حدی که وجدانم راحت باشه که یه تکونی به بدنم دادم، باهاش ورزش می کنم، اخه بعد کرونا ۸ کیلویی چاق شدم!

الان ساعت تقریبا ۱۲ شده که میرم سر کار. برای رسیدن به محل کارم از پذیرایی رد میشم و وارد اتاق کار میشم. روی لپ تاپم، «Slack» همیشه یه گوشه بازه. برای دیزاین تسکی که دستم دارم «Figma» رو باز می کنم و میشینم پاش. اگه به موردی بربخورم، به هم تیمی های عزیز «Skype» میزنم و باهاشون صحبت می کنم.

توی هر تسک، بخشی از کارم رو دیدن یا به اصطلاح بنچ مارک اپلیکیشن های دیگه تشکیل میده، اینکه اونها در شرایط مشابه چه می‌کنن. این باعث میشه تلفن همراهم اطلس تقریبا کاملی از اپلیکیشن های کار درست مثل «Netflix»، «Spotify»، «Airbnb»، و غیره باشه که عصای پیری و کوری من هستند.

بخش دیگه ای از کارم هم مکالمه و هماهنگی داخل تیمی با همکارام هست که طی اون سعی می کنیم بقول یکی از دوستان سوار یک قایق باشیم و در موضوعی که داریم روش کار میکنیم همدل بشیم. گاهی لازمه به جای جلسات تک به تک، یه جلسه گروهی تنظیم کنم و از مدیر محصول و کلاینت و بک اند همه رو جمع کنم تا طی مراسمی پر چالش به همدلی و در نهایت یک جمع بندی دلنشین برسیم و با رضایت اسکایپمونو قطع کنیم.

بار مرداوات کاری بیشتر از قبل افتاده به گردن «Slack». وقتی مراودات حضوری داشتیم، واکنش و احساسات طرف مقابل رو از نزدیک لمس میکردیم اما الان به ایموجی ها بسنده می کنیم تا احساساتمون رو انتقال بدن. اینها هم ایموجی های محبوب من در اسلک هستند :)

کماکان با «Figma» دیزاین میکنیم… از خوبی های «Figma» اینه که میتونیم چند نفری همزمان روی یک پروژه کار کنیم و کار رو جلو ببریم بدون اینکه نیاز باشه به صورت فیزیکی کنار هم باشیم. در نهایت هم جمع بندی کارهایی که امروز انجام دادم و مرور کارهایی که فردا قراره انجام بدم از طریق « Google Keep» انجام میشه.

بعضی وقتها هم جلسه ی تی تایم یا فان تایم داریم. حالا فرق این دو تا چیه؟ توی تی تایم معمولا جمع میشیم و از روزمرگی ها و خاطراتمون برای هم تعریف می کنیم تا همبستگی تیم از بین نره. توی فان تایم هم بازی می کنیم که معمولا به «Secret Hitler» و یا «Among Us» می‌گذره. از خوبی های «Among Us» تو این روزایی که همدیگرو نمیبینیم و بازی می کنیم اینه که از طریق «Skype» یا «Discord» صحبت می کنیم و کسی فیزیکی کنارم نیست، چون وقتایی که ایمپاستر هستم دستام میلرزه و اگه کسی کنارم باشه کاملا متوجه موضوع میشه. البته تو سیکرت هیتلر هم سعی می کنم با خنده متناوب، فاشیست بودن کاراکترِ بازیم رو پنهان کنم که گاهی موفق و گاهی هم ناموفق هستم.


حدود ساعت ۸ شب معمولا پایان روز کاری شرکت و شروع کار من روی پروژه ی «ایرانِ ما» است. پروژه ای دلی که دغدغه یک سری طراحه که دوست داریم ایران رو به تصویر بکشیم. این هم سایتمونه «our-iran.com» که می‌تونید از اینجا بیشتر باهامون آشنا بشید و ببینید تا حالا چه کردیم.

یکی از ۳۱ نمادی که در ایران ما طراحی شد.
یکی از ۳۱ نمادی که در ایران ما طراحی شد.

برای ایرانِ ما، معمولا توی «Telegram» با هم تیمی ها صحبت می کنیم و در جریان روند پیشرفت کارها قرار می گیریم. در این حین به «Trello» سر میزنم ببینم برنامه ها چطور پیش میرن. حالا که فیلترشکن روشنه یه سر به «توییتر ایرانِ ما» می زنم ببینم چه خبره و بعد «اینستاگرام ایران ما» رو چک می کنم و در نهایت هماهنگی هایی برای ایده های بلندپروازانه شکل می گیره. خیلی برامون جذابه که تیم ایران ما، به خاطر شرایط کرونا تا الان حتی یک جلسه حضوری هم نداشته و تقریبا هیچ کدوم ما تا حالا همدیگرو از نزدیک ندیدیم؛ کار تیمی کاملا ریموت پیش رفته.

دیگه آخر شب شده، اگر رئال مادرید بازی داشته باشه فوتبال می بینم و اگر نه احتمالا یک فیلم. حالا ساعت تقریبا یک شده و هنوز سوخت من تموم نشده. این آخر وقت ها، بیشتر به خودم و زندگیم و کمی آینده و گذشته و دلیل هستی و اینها فکر می کنم که معمول جواب خاصی هم براش پیدا نمی کنم. اگر انرژی بیشتری داشته باشم، آیکون ست هامو تکمیل می کنم. گاهی اوقات حتی حس فکر کردن هم ندارم و فقط به دیوار زل می زنم. و بعد مراسم خوابی که بالاتر بهش اشاره کردم.

کل این داستان های روزمره من و مراودات کاریم تو یه اتاق ۹ متری به کمک گوشی موبایل و لپ تاپ انجام میشه. چند وقت پیش از وابستگی شدیدی که به گوشی پیدا کرده بودم بیزار بودم و میخواستم گوشی رو کامل کنار بذارم. اما به ثانیه ی دهم از این فکر نرسیده بودم که به چند تا بن بست پشت سر هم برخورد کردم و دیدم نمیشه گوشی رو کنار گذاشت. به خودم گفتم الان وقتش نیست، و به زندگیم ادامه دادم. نمیدونم زمانش کی میرسه اما هرچی میگذره بیشتر به این نتیجه میرسم که گوشی و لپ تاپم جزء جدانشدنی زندگیم شدن، مثل آب و برق که اگر قطع بشن تجربه آزار دهنده ای خواهیم داشت.

با اينكه گاهی از وابستگی به گوشی اذيت ميشم، اما گاهی به اين فكر ميكنم كه كاش گوشی موبايل مدت زمان بيشتری شارژ نگه ميداشت؛ يا با نور شارژ ميشد؛ يا حداقل سيم شارژر چند متری داشت. كاش ميشد همونطور كه صفحه لمسی جای صفحه كليد رو گرفت، روند جايگزينی اكشن صوت با صفحه لمسی هم سرعت بيشتری بگيره تا كاربردپذيری تلفن همراه بيش از پيش بشه. به اميد اون روز!

روایتگرباشکروناموبایلسبک زندگی
طراح تجربه‌ی کاربر در کافه‌بازار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید