در دنیایی زندگی می کنیم که مدام به سمت ظواهر پیش می رویم حتی در مهارت آموزی نیز به سمت ظواهر پیش می رویم.
مدتی است توجهم به این موضوع جلب شده است که در بین عده ای از مردم و خانواده ها رسم شده است که خودشان و فرزندان خود را به کلاس های چون سخنرانی وفن بیان، فنون نویسندگی، مهارت های ارتباطی و... ببرند.
از طرفی باعث خوش حالی است که مردم به آموزش و رشد فردی علاقه مند شده اند اما از طرفی یک زنگ خطر به صدا در می آید. زنگ خطر زمانی به صدا در می آید که می بینیم علاقه به این کلاس های آموزشی بالا رفته است اما علاقه به مطالعه تغییری پیدا نکرده است!
مردم بیشتر به کلاس فن بیان و سخنرانی می روند.
آموزش مهارت های ارتباطی بیشتر شده است.
کلاس های زبان بدن بیشتر شده است.
فروش کتاب برای شخصیت کاریزماتیک و میل به قدرت بالا رفته است.
کلاس های تندخوانی بیشتر شده است.
کتاب ها و سمینارهای موفقیت فراوان یافت می شود.
اما مسئله وقتی جالب می شود که:
خیلی ها به کلاس فن بیان می روند اما کمتر کسی می اندیشد.
افراد فن بیانشان بالا می رود اما حرفی برای گفتن ندارند. تبدیل به سخنران های کاریزماتیک می شوند اما در عمل فقط یک سری گزافه را با زبانی شیوا بیان می کنند. به زبانی دیگر:
تندخوانی یاد می گیرند اما کتاب نمی خوانند.
سخنرانی اصولی یاد می گیرند اما حرف حساب نمی زنند.
اصول موفقیت را یاد می گیرند اما به کار نمی بندند.
اعتماد به نفسشان را بالا می برند اما عقلشان را نه!
مهارت های ارتباطی حرفه ای یاد می گیرند، دارای زبان بدنی قدرتمند می شوند، ارتباط چشمی جذاب می آموزند یاد می گیرند چگونه با اعتماد به نفس راه بروند، سر تکان بدهند، دست بدهند اما یاد نمی گیرند که چگونه با اعتماد به نفس بیندیشند.
مهارت های بیرونی مان را تقویت می کنیم اما از درون خالی هستیم.
اینها نتیجه همان می شود که اشخاص بدل به احمق هایی کاریزماتیک شوند.
اگر همین گونه پیش برویم در نهایت یک مشت احمق کاریزماتیک و جذاب تحویل جامعه می دهیم.
من مدت هاست که دیگر اعتقادی به رفتن به کلاس فن بیان ندارم. اعتقاد دارم آدم تا وقتی حرفی برای گفتن نداشته باشد هزاربار هم بهتر از هیتلر سخنرانی جذاب ارائه بدهد، فایده ای ندارد.
اتفاقا یادگیری سخنرانی موثر بدون دانش کافی سبب می شود ما توهم عاقل بودن پیدا کنیم. فکر کنیم که چون خوب صحبت می کنیم و همه را تحت تاثیر قرار می دهیم پس دلیل بر این است که حرف حسابی هم می زنیم.
اتفاقا بارها همکلاسی های خود را دیده ام که سر کلاس اقتصاد و جامعه شناسی با فن بیانی شیوا و جذاب حرف های تاثیرگذاری می زنند اما وقتی بعد از کلاس به حرف هایشان فکر می کنم می بینم بیشتر نشخوار احساسات و هیجان های درون جامعه بوده است تا حرفی آموزنده و اندیشمندانه!
نگرشی که من دارم این است که اشخاص ابتدا باید اندیشه و اندیشیدن را بیاموزند و سپس به سراغ ابزار بروز اندیشه بروند.
فنون نویسندگی، سخنرانی، مهارت های ارتباطی، تندخوانی و... همه و همه یک ابزار برای بهتر شدن است.
تندخوانی را یاد می گیریم تا بهتر بخوانیم نه اینکه فقط بخوانیم و ویترینی مفصل از کتاب های تندخوانده شده و درک نشده جمع کنیم.
تندخوانی را باید کسی برود که کتاب می خواند ولی می خواهد بهتر از قبل کتاب بخواند. نه اینکه کسی که تا حالا کتاب نخوانده است برود و توقع اتفاقات شگفت انگیز داشته باشد.
کتاب های موفقیت را باید کسی بخواند که اهل تلاش و کوشش است تا با مطالعه این کتاب ها بهره وری خود را بالا ببرد نه اینکه یک تنبل بی عار لم بدهد و از این دست کتاب ها بخواند و فکر کند خیلی موفق است.
یادگیری فن بیان و سخنرانی برای متفکرین وسیله ای برای رشد و پیشرفت و برای اهل جهل ایجاد کننده توهم دانایی.
یادگیری فنون نویسندگی برای متفکرین یعنی بهتر اندیشیدن و برای جاهلین یعنی بیشتر فرو رفتن در منجلاب کامل گرایی.
اولویت من روی فکر کردن است نه ارائه فکر. تمام این مهارت ها مثل تندخوانی، فنون نویسندگی، فن بیان، کاریزما و... فقط ابزار هستند. آن هم نه ابزار اصلی بلکه ابزار کمکی برای اندیشیدن و درخشش بیشتر اندیشمند.
باز هم روی مطالعه بیشتر از همه اینها تاکید دارم، باورم این است کسی که کتاب بخواند، به تدریج از رفتن به این کلاس ها بی نیاز می شود و خود مسیر خویشتن را پیدا می کند.
دقت کنید اصلا اهمیت این نوع کلاس ها را رد نمی کنم، نه اصلا!
منظورم این است که اگر فقط خود را ملزم به یادگیری این مهارت ها کنیم اما در عمل هیچ چیزی برای ارائه نداشته باشیم، بیشتر به آتش جهل خودمان دامن می زنیم.
به جای آنکه وقت عزیزمان را صرف این کلاس ها کنیم ابتدا باید برویم سراغ مرمت و بازسازی اندیشه مان، بعد از مرمت فرصت بسیار است که این مهارت ها را نیز بیاموزیم.