تا به حال از خود پرسیده ای که چگونه می توان از ملال زندگی نجات پیدا کرد؟ تا به حال از خود پرسیده ای که چگونه می توان در جهانی که هر روز سرعت علم دو برابر می شود، بدون اضطرابی مخرب به زیستن ادامه داد؟
الیف شافاک، نویسنده کتاب، قصد دارد در این داستان مسیری نشان دهد، مسیری به نام عشق. داستان سه شخصیت اصلی دارد: اللا، شمس تبریزی و مولانا. در ادامه توضیحی کوتاه در باب هر کدام از شخصیت ها می دهم تا با فضای کتاب بهتر آشنا بشوید.
داستان از یک زن آغاز می شود، زنی به نام اِللا.
اللا مدت هاست که بعد از ازدواج تبدیل به زنی خانه دار شده است، تا اینکه متوجه می شود که فرزندانش بزرگ شده اند و نیازی ندارند که مادرشان مدام در همه کارهایشان دخالت کند.
او نیز که حال وقت فراغتی بیشتری به دست آورده است، به عنوان دستیار ویراستار استخدام می شود. برای اولین پروژه کاری اش به او یک کتاب عرفانی- تاریخی از نویسنده ای ناشناس می دهند، نام کتاب «ملت عشق» است.
"اما اللا از کجا می توانست بفهمد که این رمان رمانی سردستی نیست؟ از کجا می توانست بفهمد که این کتاب به کلی جریان زندگی اش را عوض می کند؟ از کجا خبر داشت که موقع خواندن ملت عشق زندگی خودش هم از نو سطر به سطر نوشته می شود؟"
اللا مدت ها بود که زندگی اش بدل به برکه ای راکد شده بود، سال ها بود که مفهومی به نام عشق را در زندگی اش از دست داده بود. ملت عشق فقط یک کتاب نبود، سنگی بود که برکه زندگی اللا را متلاطم کرد.
"سنگی را اگر به رودخانه ای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی می شکافد و کمی موج بر می دارد. صدای نامحسوس «تاپ» می آید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می شود. همین و بس.
اما برکه برای موج برداشتنی چنین ناگهانی آماده نیست. یک سنگ کافی است برای زیر و رو کردنش، از عمق تکان دادنش. برکه پس از برخورد با سنگ دیگر مثل سابق نمی ماند، نمی تواند بماند."
"در جست و جوی زندگی ای هستم که به زیستنش بیرزد؛ همین طور دانشی که به دانستنش بیرزد. بی ریشه ام، بی وطن. از هنگامی که خود را در او فنا کرده ام، از وقتی پیش از مرگ مرده ام، بی آغاز و بی پایانم. نه پژمرده ام، نه بی چاره. نه محتاج کسی ام، نه به کسی امر می کنم. اما مرا برگ خشکی بازیچه دست باد نپندارید. از آن درویش ها نیستم که دهان دارند، زبان نه. من آن طوفانم که در جهتی می وزد که خود بخواهد."
شمس تبریزی یک درویش است، از نوجوانی دیار خود (تبریز) را ترک می کند و شروع می کند به سفر در دور دنیا، به قصد یافتن خدا.
هیچ گاه یک جانشین نشده است، به مناطق مختلفی می رود، آدم های مختلفی را می بیند و به تدریج در طول زندگی اش قواعدی می سازد به نام: «چهل قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند.»
شمس تبریزی حال به جایی رسیده است که نیاز به یک آئینه جان دارد، کسی که بتواند دانش خود را به او بیاموزاند، شمس تبریزی مرید نمی خواهد، آئینه جان می خواهد!
سومین شخصیت، که قرار است با او در داستان رو به رو بشویم، یکی از شخصیت های بزرگ شرقی- اسلامی است، شخصیتی به نام مولانا.
در داستان با شیخی جوان آشنا می شویم، چهل سال سن بیشتر ندارد، اما خیلی زود به شهرت و مقامی رسیده است، مریدان و شیفتگان بسیاری دارد، از قرار معلوم زندگی اش خوب است اما یک خلاء در زندگی اش حس می کند.
او نیز نیاز به یک آئینه جان دارد...
ملت عشق کتابی است که نگاهی نو نسبت به عشق، دین و خدا دارد.
شمس در داستان شخصیت زیرکی دارد و با قواعد چهل گانه اش و داستان های عرفانی که در میانه ی داستان بیان می کند، مجبورمان می کند بیندیشیم.
کتاب علاوه بر اللا، شمس تبریزی و مولانا شخصیت های متنوع دیگری نیز دارد که به تدریج در سیر داستان با آنها آشنا می شویم. از این جهت کتاب خسته کننده نیست.
مخاطبین این کتاب چه کسانی هستند؟
1- کسانی که به رمان (به خصوص عاشقانه) علاقه مند هستند این کتاب برایشان جذاب خواهد بود.
2- هر چند این کتاب در جزئیات تاریخی واقعه ی رویارویی شمس و مولانا کاستی هایی دارد، اما با این حال به خوبی می تواند فضای آن برخورد اسرار آمیز را بیان کند.
از این کتاب علاقه مندان به آشنایی با عرفان شرقی و زندگی مولوی می توانند بیشترین بهره و لذت را ببرند.
سایت مرتا:https://mertaa.ir
سایت سبکتو:https://sabketo.com