حسام‌الدین شمس
حسام‌الدین شمس
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

نکاتی از کتاب نبرد هنرمند


1

استیون پرسفیلد در کتاب نبرد هنرمند می گوید:

  • آیا معمولا قرص یا مشابه آن، زیر نظر پزشک یا غیر از آن، با هدف کاهش افسردگی، اضطراب یا مانند آن می خورید؟ به تجربه های زیر دقت کنید:
  • زمانی در یک بنگاه تبلیغاتی بزرگ در نیویورک نویسنده بودم. رئیسمان همیشه به ما می گفت: یک بیماری از خودتان بتراشید، چاره ای برایش بیندیشید و ما می توانیم درمانش را بفروشیم.
  • حواس پرتی، حساسیت فصلی یا اضطراب در برابر جمع بیماری نیستند؛ این ها دستاویز های بازاری هستند. پزشک ها این ها را کشف نکرده اند؛ آگهی نویس های تبلیغاتی این هارا پیدا کرده اند، بخشِ بازاریابی شرکت ها و شرکت های دارویی آن ها را کشف کرده اند.
  • ممکن است افسردگی و اضطراب واقعا وجود داشته باشند اما ممکن است این ها صورتی از مقاوت هم باشند.
  • هنگامی که دارو می خوریم تا فراخوان روحمان را فرو بنشانیم، داریم آدم های خوب و مصرف کنندگان نمونه ای می شویم. دقیقا همان کاری را می کنیم که آگهی های تلویزیونی و فرهنگ مصرف گرایی، مغز ما را از هنگام تولد با آن شستشو داده اند؛ به جای به کار گرفتن آگاهی خود، انضباط شخصی، رضایت خاطر بلند مدت و سختکوشی به راحتی یک محصول را به کار می گیریم.
  • عابران پیاده ی زیادی در چهار راه مقاوت با آگهی های بازرگانی کشته یا معلول شده اند.

2

در گذشته یکی از اشتباهاتی که می کردم این بود که در دوره های آموزشی مختلفی شرکت می کردم تا مسائلم را رفع کنم. دوره ها هم اکثرا استادانی برجسته و نام دار بودند و واقعا روی من اثر می گذاشتند اما مسئله این بود که همه شان موقتی بودند و بدتر از آن، این موضوع بود که من کم کم حس کردم مثل شلنگی سوراخ هستم که این دوره ها جلوی یک سوراخش را می گیرند و سوراخ را پر می کنند اما ناگهان یک جای دیگر شلنگ سوراخ می شود!

سعی می کردم اعتماد به نفسم را بالا ببرم، مغرور می شدم!

غرور را از بین می بردم عزت نفسم تضعیف می شد!

و...

خلاصه همیشه بعد از حلِ مشکلی، یک نقص دیگر جایگزین می شد و من مدام در یک دور باطل، اسیر بودم. چرا؟

3

چون تمام این کارها فقط برای کوتاه مدت بود، زندگی ات را نمی توانی فقط با این دوره ها بچرخانی، تو باید کار کنی! یک بار دیگر جمله ای از متن ابتدای یادداشت را تکرار می کنم:

« ما به جای به کار گرفتن آگاهی خود، انضباط شخصی، رضایت خاطر بلند مدت و سختکوشی به راحتی یک محصول را به کار می گیریم. »

ما در برابر عملی کردن آرزوهایمان و اهدافمان مقاومت نشان می دهیم و در نهایت برای همین موضوع ضربه می خوریم.

مقاومت با خوش بینی از بین نمی رود.

مقاومت با جملات انگیزشی از بین نمی رود.

مقاومت با رویا پردازی های بزرگ از بین نمی رود.

مقاوت با گفتن عبارت راضیم به رضای خدا از بین نمی رود.

مقاومت با امید از بین نمی رود.

4

مقاومت همان شیطان درون است، مقاومت (شیطان) به هیچ صورتی از بین نمی رود؛ مقاومت فقط، (تکرار می کنم) فقط با کار کردن در راستای اهداف و رویاهایمان از بین می رود.

هر جا مقاومت دیدی بدان احتمالا آنجا یک گنج و یا رویایی نهفته است.

عزت نفس پایین، اعتماد به نفس پایین، ترس از جمع و... بیشترشان ریشه در مقاومتٍ ما در برابر عملی کردن رویاهایمان را دارد.

اگر با کار کردن، در برابر مقاومت مقابله کنی تبدیل به گرما بخش زندگی ات می شود و اگر تسلیمش بشوی دچار همان بیماری های تبلیغاتی می شوی: ترس، خجالت، حقارت و...

5

در جامعه شناسی مفهومی داریم به نام کنش. تعریف کنش این است:

به هر فعالیتی که انسان انجام می دهد کنش می گویند.

به باور من خیلی از این مسائلی که به عنوان بیماری خطاب می کنند بیماری نیست بلکه فقط پیامد کنش های ما هستند. کنش هایی که ریشه اش را من چیزی جز مقاومت، تن پروری و اسیر لذت های زودگذر زندگی نمی دانم.

6

گاهی خیلی از این مقاومت ها ظاهری معصومانه و حق به جانب می گیرند و از جلوه ی شیطانی مقاومت بیرون می آیند. استیون در جای دیگری از نبرد هنرمند می نویسد:

  • پزشکان تخمین می زنند هفتاد تا هشتاد درصد کار آنها ربطی به بیماری ندارد. مردم بیمار نیستند بلکه با خود نمایش می دهند. گاهی دشوار ترین قسمت حرفه پزشکی حفظ قیافه جدی است. جری سینفلد که بیست سال طبابت کرده می گوید: « در این شغل هنرپیشگی مسحور کننده ای نهفته است. »
  • بیمار شدن اهمیت بیشتری به وجود شخص می بخشد. هر بیماری معادل یک نشان شجاعت برای تحمل َآن است. بعضی مردم پشت سر هم از یک بیماری به بیماری دیگر می روند، یکی خوب می شود یکی دیگر از راه می رسد و جای آن را می گیرد. وضعیت خودش به اثری هنری تبدیل می شود؛ بدلی از هنر خلاق واقعی. قربانی هزینه زیادی صرف پروراندن بیماری می کند تا به سراغ هنر واقعی نرود.

7

مقاومت چه حسی دارد؟

مقاومت آیا فقط رویاهایمان را نابود می کند؟

نه مسئله این است که مقاومت زندگی مان را ویران می کند.

استیون پرسفیلد در جای دیگری از کتابش می گوید:

  • اول از همه بدبختی. احساس می کنیم در جهنم هستیم. درجه کمی از بدبختی بر همه چیز حاکم می شود، خسته و ناآرام می شویم، از هیچ چیز راضی نیستیم، احساس سرافکندگی می کنیم اما نمی توانیم منبع آن را پیدا کنیم. می خواهیم دوباره برگردیم و بخوابیم، می خواهیم بلند بشویم و خوش بگذرانیم، احساس دوست داشتن و دوست داشتنی بودن نداریم، از همه چیز بیزاریم، از زندگی مان، از خودمان.
  • مقاومت تخفیف نمی دهد برعکس تا درجه ای بالا می رود که تحمل پذیر نیست. در این هنگام عادت های بد به زور خودشان را جا می کنند؛ اعتیاد، زنا، جستجو در اینترنت.
  • علاوه بر این ها مشکلات روحی و جسمی هم پیش می آید؛ افسردگی، پرخاشگری، اختلال در عملکرد های بدن و در نهایت جنایت واقعی و خودتخریبی جسمی.

8

مقاومت را چگونه می توان نابود کرد؟

همه ما در زندگی مان یکسری رویاها داریم، رویاهایی که وجودمان تمنای رسیدن به آنها را دارد، اما مسئله جایی به وجود می آید که نیرویی به نام مقاومت در ما شکل می گیرد نیرویی که با بهانه های موجه و غیر موجه مانع ما برای رسیدن به آنها می شود، عقده نرسیدن به این رویاها سبب می شود که خیلی از مشکلات در ما ایجاد بشود و ثبات شخصیتی مان را از دست بدهیم.

در نهایت به باور من وقتی که ما در مسیر آرزوهایمان قرار بگیریم خود به خود خیلی از این مسائلمان بر طرف خواهد شد.


شما چطور؟ تجربه ای از مقاومت در زندگی تان داشته اید؟

نبرد هنرمندخلاصه کتابمقاومت
در این صفحه دیگر فعالیت نمی‌کنم./ ایمیل من: hesamshamsnia@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید