بسم الله النّور
در مدرسۀ راهنمایی علامه حلّی، آخرین امتحان سال دوم در حال انجام بود. آقای رحیمی، مدیر مدرسه، آمد و بدون کوچکترین توضیحی یک فرم با آرم سپاه پاسداران به من داد. چند فرم دیگر در دستش بود و سراغ دانش آموزان ممتاز مدرسه میرفت و به همان ترتیب فرم را روی ورقۀ امتحانیشان میگذاشت. بعد از امتحان فهمیدم که یک اردوی دانش آموزی در پیش است و این گونه پایم به بسیج شد.
عاشق بسیج بودم، ولی به فکرم هم نمیرسید که با آن سن و سال بتوانم وارد بسیج شوم. پس از پر کردن فرم و گرفتن رضایت نامه، حدود یک ماه بعد، یعنی اواسط تیرماه سال 61، یک اردوی دانش آموزیِ یک هفتهای برگزار شد. یک هفتهای که دست کم یک سال برایم ارزش داشت. یک دقیقه هم حساب خودش را داشت. برای همین خیلی چیزها یاد گرفتم که یک سال بعد پشتوانهای برای به جبهه رفتنم شد: باز و بسته کردن سلاح، آشنایی با مواد منفجره و آموختن حرکات رزمی (مثل سینهخیز و مارپل)، توأم بود با کلاس های عقیدتی و مراسم دعا.
بازی و تفریح و سرگرمی هم در جای خود محفوظ بود. البته بچهها بیشتر به برنامههای سرگرم کنندۀ اردو علاقه نشان میدادند، به ویژه خیلیها تمام حواسشان به باغ گیلاس و آلبالویی بود که متعلق به ارتشبد اویسی (معدوم) بود و در همان اردوگاه قرار داشت؛ ولی من با اینکه یک سال زود به مدرسه رفته بودم و فقط 12 سال داشتم، حرفهای مربیان را که میگفتند آموزشها مشابه آموزشهای جنگی برادران رزمنده است، جدی میگرفتم و با تمام وجود سعی در فراگیری آنها داشتم و در خیال خود از آن آموزشها، در جنگ با دشمن استفاده میکردم. برای همین از اردو که برگشتم خودم را آدم دیگری حس میکردم. احساس میکردم که اتفاقاتی در درون من رخ میدهد و در صدد کشف آن بودم.
سال سوم راهنمایی نیز با موفقیت سپری شد و تعطیلات تابستان از راه رسید. یک روز صبح پدرم به شوخی گفت: «عبّاس! در مدرسۀ علامه طباطبایی کلاس امداد دایر است، همین الآن رادیو گفت. شرکت نمی کنی؟»
پرسیدم: «امداد برای چی؟»
گفت:«برای اعزام به جبهه.» گفتم: «چرا که نه» و پدر که بیش از یک شوخی ساده منظوری نداشت، غافل گیر شد.
تا ظهر ثبتنام کرده بودم و چند روز بعد یعنی 29 خرداد 1362 دوره آغاز شد.
چند تا از یادداشت های قبلی بنده:
حقیقتی زیبا و تأمل برانگیز پیش روی شماست ...
شاهکار اطلاعاتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
ترامپ گفته بود بیلیون ها دلار خرج پایگاه شده و ما از عراق بیرون نمی رو...