علی سمیعی
علی سمیعی
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

گیمر ایرانی (قسمت سوم) : گیمرهای دیروز

این متن رو بیش از دو سال پیش، یا دقیق تر بگم 21 دی 96 تو سایت وینفون منتشر کردم. اگر قیمت دلار و اینارو دیدید تعجب نکنید. متن های جدیدتری هم دارم که هنوز جایی منتشر نشده و به مرور منتشرش می کنم اینجا.
میتونید قسمت اول و قسمت دوم رو اینجا بخونید.

بالاخره کارنامه‌ی داداشم اومد و بابام به مناسبت قبولیش جایزشو براش خریده بود، یه ایکس باکس وان که من 24 ساعته در حال بازی بودم باهاش، بعد از این‌که در حین بازی کلی فکر کردم به این‌که چجوری می‌تونم پول در بیارم تا حداقل برای خودم یه بازی بخرم، به این نتیجه رسیدم که یسری چیزایی که دارم رو بفروشم.

نزدیک عید بود و ما هم خونه‌تکونی کرده بودیم، برای همین کلی وسیله پشت کمد و زیر تخت پیدا کردم که اوایل سال خریده بودم و گمشون کرده بودم. یه شارژر بی‌سیم، یه شونه تخم مرغ، یدونه فلش که نمیدونم برا کی بود ولی چون صاحب نداشت میشد بفروشمش و دوسه قلم جنس دیگه پیدا کردم، تمیزشون کردم و گذاشتم تو سایت برای فروش. میخواستم یه تیتر خوب برای آگهیم انتخاب کنم که همه رو جذب کنه و سریع فروش بره. تیتر رو نوشتم “باندل جدید تخم‌مرغ، یه شونه بخر، یه فلش ببر”

خیلی سریع تونستم همشونو بفروشم و اندازه‌ی یه بازی خوب و جدید پول در بیارم. به پدرم گفتم که میخوام برم بازی بخرم، گفت بذار من باهات بیام نری از این بازی‌های بدآموزی بخری! پله‌ها رو رفتیم پایین، به پارکینگ که رسیدیم خواستم سوار ماشین بشم دیدم بابام داره میره خودش بیرون همینجوری، گفتم بابا مگه با ماشین نمیریم؟ گفت نه پول بنزین ندارم بدم، باک رو پر نگه داشتم گرونتر شد سر چارراه بفروشیم!

با پای پیاده راه افتادیم و رفتیم به سمت مغازه‌ای که ازش ایکس باکس هم خریده بودیم اخیرا.
سلام کردیم و بهش گفتم آقا یه بازی جدید میخوام، چی اومده؟ رفت بازی‌هاشو برام آورد داشتم بازی‌ها رو نگاه می‌کردم که بابام شروع کرد صحبت کردن با آقای فروشنده.
– زمان ما که این چیزا نبود، من خودم گیمری بودم برای خودم. هیچکس رو دست من نبود.

با این جمله توجهم جلب شد که ببینم بابام چه بازی می‌کرده که هیچکس رو دستش نبوده، اصلا زمان بابای من مگه کنسول هم بوده؟ بابام ادامه داد.
– یادمه یه بار به بابام گفتم برام یه بازی بخره همچین منو با کمربند سیاه و کبود کرد که دیگه کلمه خرید رو نمیتونستم تا سه سال تلفظ کنم.

من دیگه حواسم اصلا به بازی‌ها نبود، واقعا ذهنم درگیر شده بود که زمان بابای من چه بازی‌ای بوده آخه؟ بعد بابام دوباره ادامه داد.
– یادمه خودم سه ماه می‌رفتم کار می‌کردم که بتونم پول یه بازی رو در بیارم برم بخرمش بعد که با پول خودم هم بازی رو میخریدم باز کتک میخوردم، زمان ما هم که اینجوری نبود، ما جلو بابامون پامونو دراز نمیکردیم الان بچه‌ها انقدر پررو شدن جلو ما میشینن جی تی ای بازی میکنن.

تعجب کردم! با خودم گفتم بابای من انقد گیمر بوده و من نمیدونستم؟ کِی این همه اطلاعات کسب کرده راجع به بازی؟
– بله میگفتم، اون زمان یادمه رفتم سر کوچمون یه بقالی بود، بهش گفتم آقا بازی چیزی داری؟ کلا دوتا بازی گذاشت رو میز و من یکیشو انتخاب کردم سریع، خریدم و رفتم خونه با خوشحالی و شروع کردم بازی کردن، مثل الان نبود که دوساعت بین شصت‌تا بازی بچرخی که یدونه انتخاب کنی.

عجیبه، بابام چطور از بقالی بازی میخریده؟ البته خب اون زمان بازی هم اگر بوده انقدر فراگیر نبوده که یه مغازه مخصوصش باشه، حتما بقالی محلشون بازی میاورده.
– خلاصه رفتم با داداشم و دوتا خواهرام نشستیم بازی کردن، هفت هشت ساعتی درگیرش بودیم، پدرم هم فقط بخاطر اینکه بازی رو بدون اجازه خریده بودم کتکم زد ولی چون تونسته بودم با این بازی خانواده رو دور هم جمع کنم گفت که به عنوان جایزه، دفعه بعدی که کار اشتباهی کردم کمتر کتک میخورم.

چه بازی جذابی هم بوده که هفت هشت ساعت همه درگیرش بودن، تازه اون زمان بازی مولتی پلیر بوده! دیگه طاقت نمیارم باید از بابام بپرسم ببینم بازی چی بوده.
– ولی بعد چند مدت ما اسباب‌کشی داشتیم و یسری از بازی گم شد دیگه نمیتونستیم چهار نفری بازی کنیم، برای همین چون یکیمون بیکار می‌موند کلا هیچکدوم بازی نمیکردیم که اون یه نفر ناراحت نشه.

بالاخره زبون باز کردم و از بابام پرسیدم: “بابا! حالا بازیه چی بودش که اینهمه هم سرگرم کننده بوده، هم مولتی پلیر بوده، هم انقدر ارزش داشته که بخاطرش این‌همه کتک خوردی؟”
– مولتی چی چی؟
+ مولتی پلیر دیگه، یعنی بازی چند نفره
– آهان، اون زمانا همه بازیا چند نفره بود پسرم

تو همین حین بازی رو انتخاب کردم و دادم به فروشنده تا حساب کنه.

بعد گفتم: “خب، این بازی چجوری بود؟ یکم توضیحش میدی حالا؟”
– ببین بازیش اینجوری بود در کل، که باید مراقب می‌بودی یسری مار که تو بازی هستن نیشت نزنن، و هرجا نردبون دیدی ازش بری بالا، هرکی هم سریعتر رسید به آخر زمین برنده بازیه.

دهنم باز مونده بود، خیلی بازی جالبی بنظر میومد، هم چالش‌های مختلف داشت هم رقابتی بود. پرسیدم که پدر جان این بازی اسمش چی بود دقیقا؟

– مار و پله

هیچی دیگه، بعد از این اتفاق، فیل اسپنسر به شخصه باهام تماس گرفت و گفت شما دیگه حق استفاده از ایکس باکس رو تو اون خونه ندارید. من هم از دنیای گیمری خداحافظی کردم.

توجه! این متن به هیچ عنوان قصد توهین به هیچ‌یک از اقشار اعم از پدر و پسر و روح‌القدس، فیل اسپنسر و مشابهاتش، مارها، افرادی که قد بلندی دارند، احتکار کنندگان تخم مرغ، مولتی پلیر بازها و غیره را نداشته و نخواهد داشت.
همچنین مانند گذشته قصد توهین به کسانی که جزو قشرهای ذکر شده نیستند و حتی کسانی که جزو قشری نیستند را نیز نداریم و نخواهیم داشت.
طنزبازیگیم
همیشه به نوشتن متن های طنز و کمی انتقادی علاقه داشتم، اما بستر مناسبی براش پیدا نمیکردم، توییتر خوب بود اما متن بلند جایی توش نداشت. برای همین تصمیم گرفتم مطالبم رو اینجا باهاتون به اشتراک بگذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید