ترافیک، این مفهوم یک زمانی مختص شهرهای بزرگ و خیابونهای اصلی بود، اما حالا ترافیک بخشی از زندگی همه ما شده، انگار کن که تو برنامه نداشته زندگیمون یه چند ساعتی رو به شکل ناخودآگاه برای موندن تو ترافیک کنار میگذاریم. حالا اینکه تولید خودرو دلیل این حجم دیوانهکننده ترافیکه یا ساختار شهریِ ما، موضوع مطلب من نیست. میخوام تو این مطلب و مطالب بعدی به یک دلیل دیگه ترافیک بپردازم، اون هم مفهوم "شعور شهروندی"ست، مفهومی که شاید خیلی بهش فکر نکنیم. خیلی براش اهمیت قائل نباشیم و خیلی دنبال تحققش نباشیم. ما به عنوان شهروندان یک شهر (بزرگ یا کوچیک) باید در قبال بقیه از یک شعوری برخوردار بشیم و سعی در رعایت نکاتی داشته باشیم که کمترین مزاحمت و آزار رو با حضورمون در سطح شهر برای بقیه ایجاد کنیم. همون طور که دولتها موظفاند برای تحقق "حقوق شهروندی" برنامه ریزی کنن.
به نظر خندهدار میرسه؟
کافیه تصاویر تکراری شهر رو که گاهی همهمون ازش کلافه می شیم مرور کنیم، اینجوری دیگه طرح موضوع "شعور شهروندی" برامون خندهدار نخواهد بود.
توی یک خیابون باریک یک ردیف ماشین پارک شده، یک ردیف هم اختصاص به آدمهایی داره که خودخواهانه ماشین رو در نزدیکترین محل به مقصدشون دوبله پارک کردن تا از عابربانک پول بگیرن با یه "کار کوچیک" انجام بدن و سریع برگردن، اما همین خودخواهی عامل ترافیکی شده که حداقل ۱۰ تا ۱۵ دقیقه از زمان کسانی رو که از اون خیابون رد میشن میگیره.
داریم توی پیادهرو راه میریم، یک طرف بساط دستفروشهاییه که شهرداری سالهاست داره ساماندهیشون میکنه، اما توی باقیمونده پیادهرو یک سری آدم سرگردون که بین راه رفتن و از دست دادن تماشای بساط دستفروشها و خریدن اجناس بس بنجل توی بساط مردد موندن. حالا این بین ما که عجله داریم (به هر دلیلی) یا تکلیفمون معلومه و سرگردون نیستیم بین دستفروشها، باید میون عابرای پیاده سرگردون، گیج و گم بشیم تا بتونیم از یک مسیر ۱۰۰ متری در طولانیترین زمان ممکن و با اعصابی خاکشیر شده رد بشیم.
اگر فقط یک لحظه بلد بشیم یاد بگیریم که "خیابانهای شهر ملک خصوصی ما نیست تا هر رفتاری میخواهیم در آن داشته باشیم" و یا یک بار در روز به این فکر کنیم که رعایت حال دیگران در معابر عمومی نشانه "شعور شهروندی" ماست شاید این شهر جای قابل تحملتری برای زندگی بشه.