حسرت پنهان رود
مرد ایستاده کنار تیر آهن کج شدهای که قرار بود ستون خانهاش باشد، بقایای ویرانهای را در ساحل کشکان نشان میدهد: «اون خانه مانه، خودم ساخته بودمش» نگاه خالیاش را میدوزد به کشکان، رود انگار شرمنده روستا باشد، آرام و بیصدا میگذرد. یادش رفته شاید آن خروش ویرانگر را، خبری از آن کدورت و عصیان بیرحم در هیچ کجایش نیست، زخم عصیانگریاش اما بر تن ساحل و روستاهای مجاور مانده هنوز.
سه ماه گذشته از روزی که بهار مردم با خروش این رود بدل به زمستانی سرد شد. سه ماه پیش بود که ایستادند بر بلندی و نظارهگر ویرانی زندگیشان شدند. توانشان کمتر از آن بود که حریف طغیان کشکان باشد. لاجرم ایستادند به تماشا و حالا دانه دانه آجر روی آجر میگذارند تا دوباره از نو شروع کنند. از صفر. از هیچ، زندگی بسازند.
تکههای دیوار خانه در ساحل آتش به جان جعفرعلی میکشند، نگاهشان میکند و با حسرت میگوید: «تازه ساخته بودمش، خیلی دوستش داشتم، خیلی ضرر کردم خانم» حالا از دار دنیا برایش یک گاو مانده که ماندنش را مدیون اهالی روستاست، از چنگ سیل بیرونش کشیدند تا شاید روزنهای باشد از امید در زندگی مرد.
اینجا کشکان است، روستای «خانه سرخ» از توابع چِگِنی خرم آباد. سه ماه پیش همین روزها بود که خروش رود اهالی روستا را به خاک سیاه نشاند. حالا رود به روستا نزدیکتر شده، مسیرش تغییر کرده، اهالی با دست مسیر قبلی را نشان میدهند: «ما در مسیر رودخانه، خانه نساخته بودیم، اینجا راه بود، فاصله داشت با رودخانه» قصهشان برای خودشان تکراری شده، دردشان اما هنوز تازه است. زینب خانم از قدیمیهای روستاست، دستم را میگیرد و میبرد تا لب پرتگاهی که روزی یکی از کوچههای روستا بود و راه عبور اهالی، حالا در عمق چند متریاش کشکان آرام و بیصدا جاری است: « این پرتگاه از سیل برایمان مانده، اینجا بچهها امنیت ندارند، هیچکس نیومده بپرسه دردتان چیه، میگن رسیدگی میکنیم، اما کو؟ یک حفاظ میخواهیم برای این پرتگاه تا جان بچههامان در امان باشه، ما که زندگیمان را آب برده، از کجا بیاریم اینجا حفاظ بزنیم» خانه زینب خانم نشست کرده و دیگر امن نیست تا به سقفش پناه ببرد، خانه را خالی کرده و به خانه پسرانش پناه برده تا «ببینیم خدا چه میخواد»
جعفرعلی و سه کودک و همسرش در این سه ماه مهمان خانه درحال ساخت برادرش شدهاند، میگوید: «دولت قول داده بهم زمین بده خونه بسازم، وام هم گفتن بهم تعلق میگیره اما همه فقط حرف بوده، هنوز چیزی دستمو نگرفته» مردان روستا پشت به کشکان لب پرتگاه روی پاهایشان نشستهاند، لبانشان ساکت است اما چشمانشان پر از حرف، همه بعد از سیل بیکار شدهاند: «روی زمین کار میکردیم، همهرو آب برده، هم زمینهای خودمان هم زمینهایی که کارگرشون بودیم» خانه سرخ یکی از دهها روستای لرستان است که هنوز زخمی سیلاند. دیوارهای روستا شکاف دارند، مردان روستا از شوک سیل بیرون نیامدهاند انگار، نمیدانند چه جوابی بدهند به نگاه صبور زنانشان و دستان منتظر فرزندانشان. در بعضی روستاها مردم وامی گرفتهاند و پی خانهشان را ساختهاند، اما میزان وام کفاف رسیدن خانه به سقف را نداده. بعضی روستاها شبیه یک کارگاه ساختمانی بزرگ شدهاند، بعضی هنوز از شر گل و لای سیل رها نشدهاند و تراکتورها همچنان خاکها را میبرند تا در ساحل رودخانه رها کنند. کشکان آنسوتر اما آرام جریان دارد، در مسیری نو، خودش هم نمیداند بستر امروزش روزگاری خانه اهالی روستا بوده.
زلال خندههای کودکان
روزهای ابتدای وقوع سیل، گروههای زیادی برای امدادرسانی مالی و تقویت روحیه مردم به مناطق سیلزده رفتند. مردم امروز اما گلهمندند از فراموشی ماههای بعد، از خالی شدن یکباره شهر، از تنها ماندن با اثرات ماندگار سیل. در روستاها مردم با دستان خالی، دست به کار شدهاند و امیدشان به وعده وامهایی است که داده شده. در پلدختر هنوز بسیاری از خانهها رد سیل را بر چهره دارند، هنوز بیلهای مکانیکی در بستر کشکان در حال پاکسازی آثار تخریبی سیلاند، هنوز شهر به حالت عادی برنگشته، چادرها در گوشه و کنار بر پا هستند، ساختمان شهرداری هنوز سر و سامان نگرفته، خیابانها هنوز رنگ خاک بازمانده از سیل را بر چهره دارند، ماشینهایی که خبری از صاحبانشان نیست، در گوشه و کنار شهر غرق در گل رها شدهاند و مزید بر تمام اینها گرمای سوزان تیر هم با سماجت شهر را تسخیر کرده است.
حالا کمتر دوربینهای خبری به کوچهها سرک میکشند، گروههای داوطلب کمی سر میزنند و حال دل مردم شهر را میپرسند. اما با تمام اینها هنوز هستند کسانی که رنج مردم سیلزده را به روزمرگی نباختهاند. «گروه تور کتاب کودک» هفته گذشته راهی روستاهای سیلزده لرستان شد و با برپایی کاروان شادی همراه با یک گروه موسیقی به حدود 2 هزار نفر از دانش آموزان و کودکان این مناطق کتاب، لوازمالتحریر و اسباب بازی هدیه کرد. صدای خنده بچهها شاید یکی از ملزومات اساسی این روزهای مناطق آسیب دیده از سیل باشد، نیازی که لابلای نیازهای به ظاهر اساسی تر کمرنگ شده است.
جعفرعلی بعد از سیل بیخانمان شده، بچههایش مدتی مهمان اقوام بودند تا او و همسرش زندگی را سامان دهند و وسایلی که میشود را از دل سیلاب بیرون بکشند. وقتی سخن از میزبانی جشنی برای بچه ها به میان میآید، داوطلب میشود تا در خانه نیمهکاره برادرش، پذیرای میهمانانی شود که آمدهاند تا لبخند به لب بچههای روستا بنشانند. از خانه آجری نیمهکاره صدای موسیقی میآید و ترانهای محلی بچهها را به وجد آورده: «مانگه شو خاصه بشه خوشد بو/ سوزه بالا برز بلاکشت بو *» بچهها دست به دست هم دادهاند و خودشان را سپردهاند به نوای موسیقی: « ماشین چی یواش کَسَم مریضه / لای حکیم ئهچین گیانی عزیزه*» جعفرعلی گوشهای به تماشا ایستاده، تنهاییاش اینجا بزرگتر است انگار، بچهها میخندند و او چشم دوخته به خنده از ته دل پسرش. زنان روستا نشستهاند به تماشای شادی بچهها، شادی گمشدهای که گویی ماههاست از روستا رفته. صدای بچهها «خانه سرخ» را قُرُق کرده، میرود تا کوچههایی که دیگر نیست تا خانههایی که پایههایشان سست شده، و چند دقیقهای همه فراموش میکنند که مانده تا روستا به حال و هوای قبل از سیل بازگردد. بچهها تفنگهای آب پاشی که هدیه گرفتهاند را زیر آفتاب داغ لرستان پر از آب میکنند تا صدای خندههایشان بنشیند به تن رود و بپیچد در گوش روستا و شاید تنهایی این روزها را یادشان برود.
تکلیف مدارس سیل زده در سال تحصیلی جدید چیست؟
کاروان شادی «تور کتاب کودک» بعد از گذر از روستاهای خرمآباد به پلدختر رسیده، در سالن فجر بچهها محو موسیقی هستند و گاهی با آن هم نوا میشوند، چشمان مادران و معلمها اما نگران است. بچهها تابستان را میگذرانند، فارغ از دغدغه رسیدن مهر، حدود دو ماه تا آغاز سال تحصیلی جدید مانده و هنوز وضعیت مدارس در مناطق سیلزده مشخص نیست. سیل فروردین، تنها خانهها را ویران نکرد، کودکان بسیاری خانه دومشان را از دست دادند. مدارس بسیاری در پلدختر به طور کامل تخریب شدند و یا آسیب آنها به حدی بود که امکان برگزاری کلاس درس در آنها وجود ندارد. دانشآموزان مدارس «زینیوند»، «یارمهربان»، «شهید کاظمی»، «زینبیه»، «عدالت»، «حافظ» و بسیاری مدارس دیگر تابستان را در حالی میگذرانند که نمیدانند مهرماهشان چطور آغاز خواهد شد، آیا کلاس و نیمکتی برای حضورشان در مدرسه مهیا میشود یا باز هم باید در همان شرایط بحرانی پس از سیل درس بخوانند. مدیران و معلمان مدارس هم نگرانند و چشم به راه اقدامی موثر برای سامان دادن به وضعیت مدارس سیلزده. والدین هنوز نمیدانند باید برای ثبت نام بچهها به کجا مراجعه کنند و این بلاتکلیفی نگرانی را چاشنی اصلی تعطیلات دانش آموزان پلدختر کرده است.
رضا شاهمرادی مدیر اداره آموزش و پرورش پلدختر در حاشیه جشن کاروان شادی «تور کتاب کودک» در خصوص وضعیت مدارس پلدختر در سال جدید تحصیلی به «همشهری» میگوید: «در سیل دوازدهم فروردین 98 بیش از نیمی از مدارس شهرستان تخریب شدند یا آسیب جدی دیدند. تعدادی از مدارس هم آسیبهای جزیی داشتند و نیاز به تعمیر دارند. خیرینی از سراسر کشور برای تعمیر این مدارس اعلام آمادگی کردند، که اگر بتوانند تا اول مهرماه کار تعمیر این مدارس را به پایان برسانند، مشکلات ما تا حدودی برطرف خواهد شد. اما آنطور که من روند پیشرفت کار را میبینم، بعید میدانم که این مدارس تا اول مهرماه قابل استفاده باشند.»
شاهمردای در خصوص شرایط مدارس پس از سیل میگوید: «واقعیت این است که اولیا نگرانند، ما هم این نگرانی را داریم که نکند تا اول مهر مدارس آماده نشوند. بعد از وقوع سیل و از 17 اردیبهشت که کلاسها مجددا دایر شد توانستیم دانش آموزان را در مدارسی که شرایط مناسب داشتند به صورت چند شیفت پذیرش کنیم، اما مشکلات بسیاری داشتیم، تراکم دانش آموزان، فضای محدود آموزشی و مسایل دیگر، اما چون فقط یک ماه از سال تحصیلی باقی مانده بود و اوضاع هم بحرانی بود، اولیا از ما پذیرفتند. اما پذیرفتنی نیست که در سال تحصیلی جدید بعد از گذشت 6 ماه هنوز فضا و امکانات مناسب و کافی برای دانش آموزان فراهم نشده باشد.»
شاهمرادی میگوید 19 مدرسه در جریان سیل فروردین به طورکامل تخریب شده است و تجهیزاتشان کاملا از بین رفته است و عنوان میکند: «انتظار میرود که در تعمیر و آمادهسازی مدارس و همین طور در تجهیز بعضی مدارس حمایتهایی از جانب دولت صورت گیرد. متاسفانه در حوزه تجهیزات مورد نیاز مدارس هنوز هیچ قدمی برداشته نشده است. انتظار داریم مسئولان به ویژه جناب وزیر به طور جد این وضعیت را بررسی و پیگیری کنند. امیدواریم با حمایتهایی که انجام میشود ما با شروع سال تحصیلی در مناطق سیلزده با بحران جدیدی به نام بحران فضای آموزشی مواجه نشویم.»
مانده تا شهر زیر باری که سیل بر گردههایش گذاشته کمر راست کند، هنوز خیابانها ردپای سیلابها را دارند، هنوز تلنگری کافی است تا آدمها از روزهای تلخ سیل بگویند و اینکه کجا بودند و چه میکردند. امدادها به همان هفتههای اول محدود شد و حالا مردم ماندهاند و شهری سیلزده و خاطراتی تلخ که انگار گفتن و مرورش آرامشان میکند، انگار با مرور هر باره آن روزها برای آدمهای تازه وارد، باری از دلشان برداشته میشود. زخم سیل اما هنوز با سماجت بر چهره شهر خودنمایی میکند.
حوا خانم از آن روزی میگوید که ساعت 7 صبح با صدای آژیر از خواب بیدار شدند، خانه را رها کردند و رفتند روی بلندی پارک نزدیک محله و به تماشای ویرانی زندگیشان ایستادند. حالا خانهاش خالی است، پی خانه را سیل شسته، خانه امن نیست برای ماندن، اما هنوز از آپارتمانی که در آنسوی شهر اجاره کرده، میآید و از پنجره خانه اش سرک میکشد، شاید به دنبال خاطراتش، جوانیاش، روزهای آرامی که در محله «سازمانی» پلدختر داشته یا شاید به دنبال آینده دخترش: «کتابخانه و کامپیوتر دخترم اینجا بود، تمام کتابهای کنکورشو آب برد، امسال کنکور داشت، نتونست بره امتحان بده، هرچی برای جهیزیهاش خریده بودم هم آب برد، هیچی نمونده برامون»
پ.ن: این گزارش نخستین بار در تاریخ 24 تیرماه 1398 در صفحه 18 روزنامه همشهری منتشر شده است