چند روزی می شود که می خواهم مطلبی کوتاه بنویسم. حیفم می اید که از این فرصت استفاده نکنم و یک درخت دیگر بر زمین ننشانم. وقتی این فکر به حالت یکباره به ذهنم امد از خودم پرسیدم ایا جدا درختی کاشت خواهد شد؟ بعد به خودم گفتم وظیفه من تلاش است و بس. من اگر بتوانم تنها گوشه ای از این ویرانی را کمی اباد کنم و یا تلاش کنم کافی است. و بعد ادامه دادم من به امید خدا می نویسم.
راستش خدا پارسال بزرگترین هدهی اش رو به من داد. کودکی زیبا که الان هشت ماهش شده است. همه ما می دانیم حتی تولد یک انسان چه اسیبی به محیط زیست می رساند. از پوشک های الوده گرفته تا شیر خشک هایی که می خری و انا خانوم حتی حاظر نیست امتحانشان کند. این شاید کوچکترین کاری باشد که از دست یک مادر پر مشغله بر می اید. نمی توانم دنیا را گلستان کنم اما می توانم یک درخت به شکرانه دردانه ام بکارم.
دلم می خواهد کودکم نیز این را بیاموزد که در کنار تخریب ها وظافش را نیز باید به جا بیاورد. به امید خدا و به شکرانه انا این نوشته تلاشی کوچک برای جبران اسیب هایمان بر زمین خواهد بود.